فریبا وفی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Taranet (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
Taranet (بحث | مشارکت‌ها)
+
خط ۱:
'''[[W:فریبا وفی|فریبا وفی]]''' (۱۳۴۱ تبریز - ) نویسنده ایرانی. دو رمان او یکی «پرنده من» و دیگری «رویای تبت» برندهٔ چند جایزهٔ ادبی معتبر در ایران شده‌است.
 
== دارای منبع ==
* «کار کردن به‌طور مستمر از اساس کار نویسندگی است. نمی‌گویم نویسنده باید هر روز بنویسد که اگر چنین کند خیلی خوب است ولی فکر می‌کنم نوشتن کاری بسیار جدی است و انرژی فوق‌العاده از فرد می‌طلبد و تا وقتی به شکل مهم‌ترین و حیاتی‌ترین مسئله فرد درنیاید نمی‌تواند به بار بنشیند. نویسنده متفنن یا نویسنده‌ای که گرفتاری‌ها و دغدغه‌های دیگری دارد نمی‌تواند آثار قابل ملاحظه‌ای در میان آثارش داشته باشد.»
* «امیر از سکوت‌های من کلافه می‌شد. سکوت من او را می‌ترساند. کم‌کم عادت به پرحرفی پیدا کردم. حتی در مواقعی که لازم نبود. سال‌ها بعد یاد گرفتم که حرف می‌تواند حتی مخفیگاهی بهتر از [[سکوت]] باشد.»
** ''گفتگو با فصل نو''[http://faslenou.persiangig.com/adabiyat/128401.htm]
**[[W:پرنده من|پرنده من]]
 
* «بگذریم از اتاق کار و مقداری درآمد که [[ویرجینیا وولف]] از آن حرف می‌زند به‌نظرم نویسنده برای نوشتن امنیت خاطر لازم دارد. آزادی لازم دارد. فراغت و فضای آزاد برای گفتگو و تعامل آزادانه با محیط زندگی‌اش لازم دارد.»
* «کنار امیر دراز می‌کشم. حالا نه برایش زنم، نه [[مادر]]، نه خواهر. هیچ ربطی به هم نداریم. نور سرد و سفید [[تلویزیون]] مثل نورافکنی از خط دشمن به رویمان افتاده و دنبال شناسایی ماست که مثل دو غریبه روی قالی افتاده‌ایم. به امیر می‌چسبم و شانه‌هایش را محکم می‌گیرم. برمی‌گردد و توی خواب بغلم می‌کند. حالا نه او شوهر است و نه من همسر. نه او مرد است و نه من زن. دو آدمیم تنگِ هم و پناه گرفته در هم.»
** ''گفتگو با فصل نو''[http://faslenou.persiangig.com/adabiyat/128401.htm]
**[[W:پرنده من|پرنده من]]
 
== بدون منبع ==
* «نویسنده شدن شغل نبود، آرزو بود. شاید هم بیشتر از آن؛ رؤیا بود. یک رؤیای ناممکن و دست نایافتنی ولی بسیار شیرین»
 
== از کتاب‌ها ==
* «امیر از سکوت‌های من کلافه می‌شد. سکوت من او را می‌ترساند. کم‌کم عادت به پرحرفی پیدا کردم. حتی در مواقعی که لازم نبود. سال‌ها بعد یاد گرفتم که حرف می‌تواند حتی مخفیگاهی بهتر از [[سکوت]] باشد.»
** ''[[W:پرنده من|پرنده من]]''
 
* «کنار امیر دراز می‌کشم. حالا نه برایش زنم، نه [[مادر]]، نه خواهر. هیچ ربطی به هم نداریم. نور سرد و سفید [[تلویزیون]] مثل نورافکنی از خط دشمن به رویمان افتاده و دنبال شناسایی ماست که مثل دو غریبه روی قالی افتاده‌ایم. به امیر می‌چسبم و شانه‌هایش را محکم می‌گیرم. برمی‌گردد و توی خواب بغلم می‌کند. حالا نه او شوهر است و نه من همسر. نه او مرد است و نه من زن. دو آدمیم تنگِ هم و پناه گرفته در هم.»
** ''[[W:پرنده من|پرنده من]]''
 
{{ناتمام}}