رضا براهنی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Ruwaym (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
Hamid Hassani (بحث | مشارکت‌ها)
بازخوانی بخش‌هایی از متن
خط ۱:
[[پرونده:رضا براهنی - Reza Baraheni.jpg ‎|200px|بندانگشتی|چپ|اثر هنری، نه فقط می‌تواند جانشین زندگی باشد، بلکه می‌تواند بدل به یک سلاح برای مبارزه در راه [[زندگی]] هم بشود… برای من، [[نوشتن]] یک مبارزهٔ دائمی و خستگی‌ناپذیر بوده‌است.]]
'''[[w:رضا براهنی|رضا بَراهِنی]]''' (۱۳ دسامبر ۱۹۳۵ – ۲۵ مارس ۲۰۲۲)/ (۲۱ آذر ۱۳۱۴ – ۵ فروردین ۱۴۰۱) رمان‌نویس، شاعر، ناقدمنتقد ادبی و کنشگر سیاسی [[ایرانی]] بود. نخستین مجموعهٔ شعری خود را با عنوان «آهوان باغ» در سال ۱۹۶۲م/ ۱۳۴۱ش و نخستین اثر داستانی خود را در ۱۹۷۲م/ ۱۳۵۱ش چاپ کرد که توقیف شد. زادۀزادهٔ [[تبریز]] از خانواده‌ای متوسط مسلمان آذری؛ پدرش محمد تقی،محمدتقی، کارگری بود و مادرش زهراسلطان شکوه تازه نام داشت. تا هجده سالگیهجده‌سالگی همزمان به کار در کارخانه‌های گوناگون و تحصیل پرداخت. به ترجمه و تدریس برای درآمد بیشتر روی آورد، فارسی یادگرفت و از دانشکدهٔ ادبیات تبریز، لیسانس انگلیسی گرفت. دو سال در [[ترکیه]] ماند تا دکترای ادبیات انگلیسی خود را از دانشگاه استانبول بگیرد. پس از پایان سربازی، در [[دانشگاه تهران]] به تدریس در ادبیات انگلیسی از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۴ مشغول شد. از همان هنگام به نقد ادبی گرایید و برخی او را پایه‌گذار نقد ادبی مدرن در ایران می‌دانند. در سال‌های ۱۹۶۶م/ ۱۳۴۵ ش تا ۱۹۶۸م/ ۱۳۴۷ش برای تشکیل کانون نویسندگان ایران تلاش کرد. در سال ۱۹۷۲م/ ۱۳۵۱ش برای تدریس ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی به [[آمریکا]] رفت و در بازگشت از آنجا، در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳/ ۲۰ شهریور ۱۳۵۲ از سوی [[ساواک]] دستگیر شد. سه ماه و دوازده روز در زندان کمیته به سر برد و با تلاش چند مؤسسهٔ حقوق بشری آزاد شد. در اکتبر ۱۹۷۴/ مهر ۱۳۵۳ به آمریکا بازگشت و در آنجا فعالیت ادبی خود را آزادانه پی گرفت و به یکی از چهره‌های مشهور مخالف [[دولت شاهنشاهی ایران|شاهنشاهی ایران]] تبدیل شد و چندین جایزهٔ برجسته برد. به روزنامه‌نگاری نیز پرداخت و مقاله‌های بسیاری چاپ کرد. دو هفته پس از خروج شاه، به ایران بازگشت و توانست دوباره آثار خود را آزادانه چاپ کند. در تهران و تبریز اقامت گرفت. نویسندگی و ترجمهٔ ادبی را ادامه داد. <ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۹|ک=ظل‌الله|ص=۱۶۹}}</ref>اما در پیامدهای [[انقلاب ۱۳۵۷ ایران|انقلاب ۱۳۵۷]]، از فعالیت سیاسی بازماند. در سال ۱۹۹۶م/ ۱۳۷۵ش مجبور به ترک ایران شد و از سوی دولت [[کانادا]] پناهندگی سیاسی دریافت کرد. در سال‌های ۲۰۰۱–۲۰۰۳ رئیس [[w:انجمن قلم کانادا|انجمن قلم کانادا]] بود. بیش از پنجاه اثر به فارسی و انگلیسی نگاشت.<ref>{{یادکرد وب |عنوان=Baraheni, Reza|نشانی=https://www.encyclopedia.com/arts/educational-magazines/baraheni-reza-1935|ناشر=Encyclopedia.com|نشانی بایگانی=https://web.archive.org/web/20220327220520/https://www.encyclopedia.com/arts/educational-magazines/baraheni-reza-1935|تاریخ بایگانی=۲۸ مارس ۲۰۲۱ |کد زبان=en}}</ref> او در سن ۸۶ سالگی در تبعید، تورنتو، درگذشت.
 
 
== گفتاوردها ==
سطر ۱۵ ⟵ ۱۴:
==== آهوان باغ ====
«آهوانِ باغ» نخستین مجموعهٔ شعری و برگزیده‌ای از اشعار اوست که چهار دفتر «باغستان»، «داربست»، «یادگارها» و «آهونامه» را دربرمی‌گیرد. نخستین بار از سوی چاپخانهٔ سپهر در ۶ مارس ۱۹۶۳/ ۱۵ اسفند ۱۳۴۱ منتشر شد.
[[پرونده:Gazelle Fountain Tripoli,Libya.jpg|بندانگشتی|آن طرف خورشیدها در بستری تاریک در خوابند.{{سخ}}آن طرف در بستر آرام عشقی پاک یا ناپاک،{{سخ}}سایه‌های مردها با سایهٔ زن‌ها یکی گشته‌ست.{{سخ}}...{{سخ}} روح من دشت زمان جاودانی استجاودانی‌ست.{{سخ}}روح من روزی استروزی‌ست بی‌فرجام، در پیک غروبی جاودانی.{{سخ}}روح من شامیستشامی‌ست سرگردان، به امید طلوعی جاودانی.]]
* سایهٔ [[مهتاب]] می‌ریزد به روی خندهٔ گل‌ها.{{سخ}}شهر خاموش است.{{سخ}}از میان شیشه‌های پنجره مهتاب می‌آید.{{سخ}}راز تنهایی در اعماق سکوت شب نهفته‌است{{سخ}}چشم می‌بندم.{{سخ}}سایهٔ مهتاب می‌میرد.{{سخ}}روح آرامم چو دست و پای خود را می‌گشاید،{{سخ}}در سکوت خلوت شب،{{سخ}}سدهای رازها را می‌شکافد.{{سخ}}آن طرف پیداست:{{سخ}}لحظه‌ای از عمر بی‌فرجام.{{سخ}}برقی از یک نور بی‌پایان.{{سخ}}قطره‌ای از آب‌های موج‌های جاودانی.{{سخ}}ارتعاش وهمناک یک سکوت جاودانی.{{سخ}}آن طرف امواج با شور صدای خویش در رقصند.{{سخ}}'''آن طرف خورشیدها در بستری تاریک در خوابند.{{سخ}}آن طرف در بستر آرام عشقی پاک یا ناپاک،{{سخ}}سایه‌های مردها با سایهٔ زن‌ها یکی گشته‌ست.'''{{سخ}}روح من در جست‌وجوی زندگانی استزندگانی‌ست.{{سخ}}روح من یک سایه از یک خویشخویشِ پنهانیستپنهانی‌ست.{{سخ}}روح من عشق است؛ عشقی پاک یا ناپاک.{{سخ}}'''روح من دشت زمان جاودانی استجاودانی‌ست.{{سخ}}روح من روزی استروزی‌ست بی‌فرجام، در پیک غروبی جاودانی.{{سخ}}روح من شامیستشامی‌ست سرگردان، به امیدامّید طلوعی جاودانی'''.{{سخ}}روح من دردرد دستاست و درمان هزاران درد.{{سخ}}روح من دریاست، خود مغروقمغروقِ این دریا.{{سخ}}روح من فریاد می‌آرد:{{سخ}} «خدایان سایه‌های وحشت مرگند،مرگ‌اند، یزدان سایهٔ این سایه‌ها»{{سخ}}چشم‌ها را می‌گشایم.{{سخ}}روح من خاموش می‌گردد.{{سخ}}سایهٔ مهتاب می‌ریزد به روی خندهٔ گل‌ها.{{سخ}}شهر خاموش است.{{سخ}}از میان شیشه‌های پنجره مهتاب می‌آید.{{سخ}}راز تنهایی در اعماق سکوت شب نهفته‌استنهفته‌ست.
** «باغستان»، «روح»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۳}}</ref>
[[پرونده:A boat on the river Nile in Cairo Egypt.jpg|بندانگشتی|آسمان آیا خیال دیده‌هاست؟]]
سطر ۳۳ ⟵ ۳۲:
** «داربست»، «درخت»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=چنگیز|ص=۱۰۸}}</ref>
[[پرونده:African-women-mourn-president-Olympio-1963-142353797830.jpg|بندانگشتی|ای زن{{سخ}}در وجود تو انسان با خاک می‌آمیزد{{سخ}}و در آیینهٔ وجود تو، انسان، خود را هم خدا می‌بنید و هم حیوان.]]
* در [[شب]] سرودی هست که در روز نیست.{{سخ}}در من عشقی هست که در ستاره‌ها نیست.{{سخ}}در تو نوری هست که در خورشید نیست.{{سخ}}ای زن{{سخ}}من زادهٔ آشوب دنیا هستم،{{سخ}}و زندگی از قلب من سرچشمه می‌گیرد.{{سخ}}من کوه مقدّسی هستم،{{سخ}}و بر پیشانیم معبد برف در انتظار پرستندگان تنهایی استتنهایی‌ست.{{سخ}}من رود جاری هستم،{{سخ}}و بسترم، اعماق سینهٔ کوهستان و سرودم، سرود رؤیای جنگل‌هاست.{{سخ}}'''ای زن{{سخ}}در وجود تو انسان با خاک می‌آمیزد{{سخ}}و در آیینهٔ وجود تو، انسان، خود را هم خدا می‌بنید و هم حیوان.'''{{سخ}}ای زن{{سخ}}کبوتران سپید در آشیانه‌های سینهٔ تو می‌خوابند.{{سخ}}و هر موجودی پیالهٔ شرابش را از خمرهٔ قلب تو پر می‌کند.{{سخ}}رشتهٔ زندگی را به ناف سپید و گرد تو بسته‌اند{{سخ}}و تو هنگام زاییدن، اقیانوس و دشت و کوه و انسان می‌زایی.{{سخ}}امشب، در شب سرودی هست که در روز نیست.{{سخ}}در من عشقی هست که در ستاره‌ها نیست.{{سخ}}در تو نوری هست که در خورشید نیست.
** «داربست»، «امشب»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۱۰}}</ref>
[[پرونده:The Graf Zeppelin's rendezvous with pyraminds of Gizeh, Egypt.jpg|بندانگشتی|من دنبال انسانی می‌گردم،{{سخ}}که دو پایش بر زمین فرورفته و دو دستش از آسمان{{سخ}}آویخته باشد.{{سخ}}ومرا از من بگیرد،{{سخ}}به همان گونه که افق، خورشید را از من می‌گیرد.]]
سطر ۵۵ ⟵ ۵۴:
* '''چو [[شیر]] قلب من، عزم شکار تو قلب تو کرد،{{سخ}}رمید آهوی عشقت به تپه‌های سپید.{{سخ}}به آفتاب و به مهتاب می‌خورم سوگند،{{سخ}}که بید سبز بخشگید و چشمه‌های سپید.'''
** «آهونامه»، «شیر و آهو»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۷۳}}</ref>
* به [[آهو]]ان تو گفتم، فراز تپه بیایند{{سخ}}و خود صلیب به دوشم، فراز تپه رسیدم.{{سخ}}به چار میخ کشیدندم آهوان، خاموش،{{سخ}}- به چارمیخ بلند آفتاب پیکر عشق.{{سخ}}ز چارچوبۀچارچوبهٔ بی‌نور خاک، پاک رهیدم.
** «آهونامه»، «شیر و آهو»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۷۴}}</ref>
 
سطر ۷۴ ⟵ ۷۳:
* … پس باید دقت کرد در آن چیزی که هست و واقعیت دارد؛ و واقعیتش هم لبالب از کثافت و فضاحت است از یک سو، و آکنده از مبارزه علیه این کثافت و فضاحت از سوی دیگر؛ آن سوی اولی دیواری است محکم، و سدی است سدید، با یک قشون تا خرخره مسلحو یک قشون زیرزمینی به نام سازمان جاسوسی ساواک، و با هزار نوع وسیلهٔ خیره‌کننده و خررنگ‌کن تبلیغاتی در داخل و خارج مرزهای خود، و با هزار پیوند تجاری و اقتصادی و نظامی، و با هزار لاس تر و خشک با همهٔ رهبران جهان از هر مسلک و مشرب؛ واین سوی دومی قومی است فلک‌زده و تحت اختناق، بدون روزنامه و خبر صحیح، بدون سواد دقیق، و بدون ابتدائی‌ترین مسائل یک زندگی بخور و نمیر…
** «مقدمه»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸ش/ ۱۹۷۹م|ک=ظل‌الله|ص=۵}}</ref>
[[پرونده:1953 Iranian coup d'état - Pulling down statues of the Reza Shah (2).jpg|بندانگشتی|مردم را به دو قسمت کرده بودند: توده‌ای و غیر توده‌ای. توده‌ای نمی‌توانست بنویسند و غیر توده‌ای، همه چیز را، گاهی بزبان استعاره و تمثیل و مثال و غیره، و گاهی بصراحتی باورنکردنی می‌گفت… و حقیقت این است که در شرایط حاضر، سلطنت ایران احلیلی است افراشته نگهداشته بوسیلهٔبه‌وسیلهٔ پنتاگون و سیا، تا بر سراسر ملت ایران و خاک و زیر خاک ایران تجاوز کند…]]
* '''مردم را به دو قسمت کرده بودند: توده‌ای و غیر توده‌ای. توده‌ای نمی‌توانست بنویسند و غیر توده‌ای، همه چیز را، گاهی بزبان استعاره و تمثیل و مثال و غیره، و گاهی بصراحتی باورنکردنی می‌گفت.''' چرا که کسی که به همهٔ بکارت‌ها و اصالت‌ها و ناموس‌ها و شرف‌ها تجاوز می‌کند، چگونه می‌تواند مدعی دفاع از آن‌ها باشد. '''و حقیقت این است که در شرایط حاضر، سلطنت ایران احلیلی است افراشته نگهداشته بوسیلهٔبه‌وسیلهٔ پنتاگون و سیا، تا بر سراسر ملت ایران و خاک و زیر خاک ایران تجاوز کند…'''
** «مقدمه»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸ش/ ۱۹۷۹م|ک=ظل‌الله|ص=۲۲}}</ref>
* … و بهمینبه همین دلیل است که شاه با وقاحت تمام می‌گوید: «ما زندانی سیاسی نداریم، ما سه هزارسه‌هزار کمونیست و تروریست داریم.» یعنی اول چهل و پنج الی شصت هزار نفر زندانی سیاسی را تخفیف می‌دهد به سه هزارسه‌هزار تا، و بعد همه را تخفیف می‌دهد به تروریست، و بعد بر همه یک‌جا برچسب کمونیست می‌زند و می‌کوشد همه را یک جایک‌جا بکوبد. در حالیکهدرحالی‌که ایران فقط یک تروریست دارد و آن هم شخص شخیص شاه است که بر سی و چهار میلیون نفر حکومت تروریسیتروریستیِ خود را تحمیل کرده‌است.
** «مقدمه»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸ش/ ۱۹۷۹م|ک=ظل‌الله|ص=۳۱}}</ref>
* موقعی که مأمور دولت با بی‌شرمی تمام شلوار زندانی را در اتاق‌های تمشیت اوین و کمیته و قزل‌قلعه پایین می‌کشد و به مرد و زن تجاوز می‌کند، چگونه می‌تواند در بیرون از زندان با تجاوز به ناموس مردم مبارزه کند؟
سطر ۸۹ ⟵ ۸۸:
* بیرون کبوتران همه جا را گرفته‌اند{{سخ}}پیداست این {{سخ}}از بَقبَقوی شادی و شیدایی{{سخ}}پیداست این{{سخ}}از فوج بال، بال، که انگار{{سخ}}در خواب حبس می‌زَنَدَم باد، باد، باد،{{سخ}}پیداست این{{سخ}}بیرون کبوتران همه جا را گرفته‌اند{{سخ}}آن سوی میله، شب، همه جا، چون روز!{{سخ}}این سوی میله، روز، چنان چون شب!
** «کبوتران»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸ش/ ۱۹۷۹م|ک=ظل‌الله|ص=۵۷}}</ref>
[[پرونده:Scenka uliczna - Marand - 002490n.jpg|بندانگشتی|چراست ملت من پشت پرده ناپیدا؟{{سخ}}و قرن‌هاست که سردارهای خون‌آشام{{سخ}}به جای ملت من طبل و سِنج می‌کوبند؟{{سخ}}چراست ملت من پشت پرده ناپیدا؟{{سخ}}چراست دربدریدربه‌دری اعتیاد دائمی‌اش؟{{سخ}}و چیست اینکه چنان بختگی است،بختکی‌ست،{{سخ}}افتاده{{سخ}}به روی سینهٔ ملت{{سخ}}و دست‌های پلیدش تمام ملت را{{سخ}}همیشه در ته دریا نگاه می‌دارد{{سخ}}کجاست ملت من؟]]
* '''چراست ملت من پشت پرده ناپیدا؟{{سخ}}و قرن‌هاست که سردارهای خون‌آشام{{سخ}}به جای ملت من طبل و سِنج می‌کوبند؟{{سخ}}چراست ملت من پشت پرده ناپیدا؟{{سخ}}چراست دربدری اعتیاد دائمی‌اش؟{{سخ}}و چیست اینکه چنان بختگی است،بختکی‌ست،{{سخ}}افتاده{{سخ}}به روی سینهٔ ملت{{سخ}}و دست‌های پلیدش تمام ملت را{{سخ}}همیشه در ته دریا نگاه می‌دارد{{سخ}}کجاست ملت من؟'''
** «چراغ خانه»، خلاصه‌شده<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸ش/ ۱۹۷۹م|ک=ظل‌الله|ص=۵۹}}</ref>
* عضدی، عینهو [[چنگیزخان]] است{{سخ}}راه که می‌رود، انگار،{{سخ}}از روی جسدهای تازه عبور می‌کند{{سخ}}چنگیزخان هم دندان‌هایش را مسواک نمی‌زند{{سخ}}چنگیزخان هم آروغ می‌زند{{سخ}}چنگیزخان هم پوتین‌هایش را درنمی‌آورد{{سخ}}و عضدی امروز{{سخ}}دهن بیست شاعر را با مشتش خرد کرده‌است{{سخ}}عضدی [[کراوات]] می‌زند{{سخ}}چیزی که چنگیزخان هرگز نمی‌زد{{سخ}}تنها این نشانهٔ درخشان است که سیر حرکت تاریخ را نشان می‌دهد!
سطر ۱۰۹ ⟵ ۱۰۸:
** «آمین به خدایی که جز انسان نیست»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸ش/ ۱۹۷۹م|ک=ظل‌الله|ص=۱۱۲}}</ref>
[[پرونده:1896-cı ildə Nəsrəddin şahı öldürən Mirzə Rza Kirmani.jpg|بندانگشتی|شعر{{سخ}}سوزنی است که برای دوختن لب‌های فرّخی یزدی تعبیه شده{{سخ}}شعر{{سخ}}قامت بلند صور اسرافیل است بر تارُک دار{{سخ}}و جامهٔ ژندهٔ میرزا رضای کرمانی است بر قامت تاریخ{{سخ}}شعر همین است جزین نیست جزین نیست.]]
* [[شعر]]{{سخ}}برش ظریف و دقیق دنواندندان کوسه است بر گلوگاه زندانی{{سخ}}شعر{{سخ}}فشار دندان‌های تیز گرگی هار است بر گُردهٔ آهویی خسته{{سخ}}شعر{{سخ}}معنای دقیق احشاء زمین است که به هجاهای کوچک حجره‌های زندان تقطیع می‌شود{{سخ}}شعر{{سخ}}پرتگاهی است که از فراز آن دژخیمان، شاعران به اعماق دره‌ها پرتاب می‌کنند{{سخ}}شعر{{سخ}}درمان نیست{{سخ}}درد مردی است که با سرعت دویست فرسخ در ساعت فاصلهٔ هلی‌کوپتر ارتش و دریاچهٔ{{سخ}}حوض سلطان را عمودی طی می‌کند{{سخ}}شعر{{سخ}}فرود عمودی ماهواره‌ای از گوشت است در میان آبشن‌های شوراب حوض سلطان{{سخ}}شعر{{سخ}}مردابی است لبالب از جسدهای شاعران حماسی{{سخ}}شعر{{سخ}}تیرباران هزار شاعر است در صلاة ظهر بر دروازهٔ الله اکبر و بر روی مصلّای شیراز{{سخ}}شعر{{سخ}}سقوط شاعر از ارگ تبریز است{{سخ}}شعر{{سخ}}فشار عظیم چهار دست از پشت سر بر گردن شاعر است{{سخ}}وقتی که شکم و دهان شاعر از آب پر می‌شود{{سخ}}و روزنامه نامش را خودکشی یا اشتباه می‌گذارد{{سخ}}شعر{{سخ}}چشم‌بندی است که زندانبانان ایران مثل استعاره‌ای بر حقیقت چشمان تو می‌پوشند{{سخ}}شعر دستبندی است که به جای دست بر لبت می‌زنند{{سخ}}'''شعر{{سخ}}سوزنی است که برای دوختن لب‌های فرّخی یزدی تعبیه شده{{سخ}}شعر{{سخ}}قامت بلند صور اسرافیل است بر تارُک دار{{سخ}}و جامهٔ ژندهٔ میرزا رضای کرمانی است بر قامت تاریخ{{سخ}}شعر همین است جزین نیست جزین نیست.'''
** «شعر چیست»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸ش/ ۱۹۷۹م|ک=ظل‌الله|ص=۱۱۴}}</ref>
* حالا من موجودی زیرزمینی هستم{{سخ}}هرگز به روی [[زمین]] نخواهم آمد{{سخ}}خدا، ادبیات، شعر به روی زمین تعلق دارند{{سخ}}زبان من برای داستان‌های کودکان و قصه‌های بزرگان ساخته نشده{{سخ}}من سرطان تاریخ هستم{{سخ}}مرا می‌کوبند، می‌زنند، لعنم می‌کنند، و آخر سر{{سخ}}شَرَّم را کم می‌کنند{{سخ}}ریشم را در اعماق دوزخ گرو گذاشته‌ام{{سخ}}خارهای سمّی قلمم، دستی را که به سویم دراز شود، خواهد گزید{{سخ}}من برای کتاب‌های درسی مدارس و دانشگاه‌ها{{سخ}}ساخته نشده‌ام{{سخ}}اگر آرزوی دیدن مرا دارید{{سخ}}از بالا اِوِرست در اعماق یک چاه نفت نگاه کنید{{سخ}}کبریت را پایین بیندازید{{سخ}}تا دنیا را به آتش بکشم{{سخ}}من موجودی زیرزمینی هستم{{سخ}}تنها آتشم بر روی زمین ظاهر خواهد شد
سطر ۱۴۹ ⟵ ۱۴۸:
* مسئله این است که لازم است ما سلطنتی را که در وجود تک تما مردم ما، به‌ویژه آنانی که در این مملکت به شهرت و آب و نانی هم رسیده‌اند، خانه کرده، و سال‌ها شست‌وشوی مغزی، تا حدودی به صورت بخشی از خمیره و سرشت بعضی‌ها کرده، بکشیم. '''شاه رفته، سلطنت او هم رفته، ولی شاهان نرفته‌اند، سلطنت‌ها هم باقی هستند، و تنها یک دموکراسی کامل اجتماعی، سلطنت‌های برون و درون را خواهد کشت.'''<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸|ک=در انقلاب ایران چه شده|ص=۱۹۹}}</ref>
* [[محمدرضا شاه|شاه]] از یک طرف می‌خواست مدرن‌ترین مرد دنیا باشد و از طرف دیگر، خودش را سایهٔ خدا می‌دانست. واین دو با هم اصلاً جور نمی‌آمد. حقیقت این است که شاه نه مدرن‌ترین مرد دنیا بود و نه سایهٔ خدا. شاه یک دلقک بود. در عین حال دلقک‌آفرین هم بود… دربار شاه یک سیرک به تمام معنا بود.<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸|ک=در انقلاب ایران چه شده|ص=۲۰۰}}</ref>
* من شخصاً با [[حجاب]] مخالف هستم، ولی معتقدم که باید هر زنی، خود، مستقلاً دربارهٔ حجاب تصمیم بگیرد. ولی علّت مخالفت من با حجاب چند چیز است:{{سخ}}۱) حجاب در ایران زاییدهٔ استبداد شرقی و وجه تولید آسیایی است، و مربوط می‌شود به دوران پیش از اسلام…{{سخ}}۲) دوم مسألهٔ روابط است. زن در داخل حجاب، بکلّی بی‌هویت می‌شود، انگار زن شرم دادر از زن بودن خود و به همین دلیل باید پوشاندش تا کسی نفهمد که پشت سر پوشش چه چیز نفهته است...است…{{سخ}}۳) نکتهٔ سوم، مسألهٔ روابط است به صورت فرهنگی و هنری…{{سخ}}۴) نکتهٔ چهارم عبارت‌است از اینکه چون مردان و زنان باید از هم جدا باشند، چون زنان باید حجاب بر سراپاشان بکنند، رابطهٔ فرهنگی و هنری بین این دو ناقص است...است…{{سخ}}۵) نکتهٔ پنجم اینکه زن مرکز خلاقیّت است، بصورتی که مرد هرگز نمی‌تواند باشد...باشد…{{سخ}}۶) و نکتهٔ آخر اینکه اگر مردان محترم فکر می‌کنند که در صورت دیدن زنان ممکن است احساس تحریک جنسی یا گناه جنسی بکنند چرا به یک روانشناس مراجعه نمی‌کنند؟ و چرا در نقش شاهزادهٔ هزار و یک شب ظاهر می‌شوند که سر زنان را، می‌برید، باین بهانه که زنان ذاتاً خائن هستند؟<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸|ک=در انقلاب ایران چه شده|ص=۲۲۵}}</ref>
** مصاحبهٔ دوجلسه‌ای با خبرنگاری ناشناس، ۲۶ آوریل ۱۹۷۹/ ۶ اردیبهشت ۱۳۵۸<ref>{{پک|براهنی|۱۳۵۸|ک=در انقلاب ایران چه شده|ص=۱۹۷}}</ref>
* زبانِ [[عشق]] زبانی نیست که آدم از عشق در آن حرف می‌زند. زبانِ عشق زبانی است که در آن کلمات، عاشق هم می‌شوند. این فقط زبانِ عاشقی نیست؛ زبانیّتِ عشق است.
سطر ۱۵۸ ⟵ ۱۵۷:
 
=== مقاله‌ها ===
نقل‌قول‌ها از مقالات مطبوعاتی یا مجموعه‌مجموعه مقالات کتابی او
 
==== فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم ====
«فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم» مجموعه مقالاتی از براهنی است که در مطبوعات گوناگون در سال‌های ۱۹۶۹–۱۹۷۲م/ ۱۳۴۸–۱۳۵۱ش چاپ شد. نخستین بار به شکل کتاب از سوی نشر اول به ضمیمهٔ «تاریخ مذکر» در تابستان ۱۹۸۴م/ ۱۳۶۳ش چاپ شد.
خط ۲۰۳:
* شعور هر انسانی که اساس هویت انسانی اوست، زاییدهٔ محیط است که آن فرد انسانی در هالهٔ تأثیر آن پرورش یافته‌است. این محیط را هم سنگ و نبات تشکیل می‌دهد و هم اشیاءِ بومی و غیر بومی از هر نوع. این محیط را هم آسمان تشکیل می‌دهد و هم سوابق و تلقینات فرهنگی، هنری، مذهبی، سیاسی و مقولاتی از این دست. '''اگر در عینیّت محیط دخالت کنید، در ذهنیّت انسان نیز دخالت کرده‌اید.'''
** «هویت و ایمان ما در خطر است»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۶۴}}</ref>
* کشورهای صنعتی، محیط سرزمین‌های آسیایی و آفریقایی را به اشیاءِ مصنوعی خود آلوده کرده‌اند. زمین بومی، آسمان بومی، هوای بومی و به طوربه‌طور کلی جهان بومی ما، با اشیاء کشورهای صنعتی پوشیده شده استشده‌است. همینکه دست به سوی دوست خود دراز کنیم اشیاءِ کشورهای صعنتی در فاصلۀفاصلهٔ دست‌های ماست.
** «هویت و ایمان ما در خطر است»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۶۴}}</ref>
* و چون ذهنیت انسان زاییدۀزاییدهٔ محیط عینی اوست، و از طریق همین ذهنیت است که ما به هویت واقعی، بومی و شرقی دست می‌یابیم، و از آنجا که ذهن ما اکنون در تسخیر عینیت غربی است، ما شرقیان از نظر فرهنگی، شعوی و ذهنی دچار بحرانی شده‌ایم که در طول تاریخ شرق بی‌سابقه بوده استبوده‌است.
** «هویت و ایمان ما در خطر است»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۶۵}}</ref>
* اسطورۀاسطورهٔ عظیمی که در طول قرن‌ها به عنوان هویت شرقی خود ساخته بودیم، در حال متلاشی شدن است؛ تکیه‌گاه‌های ما در حال متزلزل شدن است؛ اعماق ما در حال پوسیدن است. غربی میخی در ذهن ما فرو کوبیده استفروکوبیده‌است که نسوج و ریشته‌های نسوج ما را از هم باز می‌کند. همه چیز از هم فرو گسیخته‌فروگسیخته می‌شود و کاخ هویت‌های پیشین ما در حال فرو ریختنفروریختن است. چه باید بکنیم؟
** «هویت و ایمان ما در خطر است»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۶۵}}</ref>
* آیا وقت آن نرسید هاست که با تجدید نظر کلی در روابط موجود جهان امروز، با دقت در گذشته و نگریستنی عمیق به امکانات آینده، به دنبال آفریدن ایمانی جدید و موقعیت و هویتی جدید باشیم؟ اگر این ایمان جدید را به دست نیاوریم، فاتحهٔ ما خوانده‌است.
خط ۳۸۷:
 
=== فهرست ===
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی = براهنی|نام = رضا |سال = ۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م |کتاب = آهوان باغ |ناشر = چاپخانۀچاپخانهٔ سپهر | مکان=تهران| ویرایش = اول}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی = براهنی|نام = رضا |سال = ۱۳۴۹ش/۱۹۷۰م |کتاب = گل بر گسترهٔ ماه |ناشر = کاویان | مکان=تهران| ویرایش = اول}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی = براهنی|نام = رضا |سال = ۱۳۵۸ش/ ۱۹۷۹م |کتاب = ظل‌الله، شعرهای زندان |ناشر = مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر | مکان=تهران| ویرایش = دوم}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی = براهنی|نام = رضا |سال = ۱۳۵۸ش/ ۱۹۷۹م |کتاب = در انقلاب ایران چه شده استشده‌است و چه خواهد شد |ناشر = کتاب زمان| مکان=تهران| ویرایش = اول}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی = براهنی|نام = رضا |سال = ۱۳۷۴ش/ ۱۹۹۵م |کتاب =خطاب به پروانه‌ها|ناشر = مرکز| مکان=تهران| ویرایش = اول}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی = براهنی|نام = رضا |سال = ۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م |کتاب =سفر مصر|ناشر = نشر اول| مکان=تهران| ویرایش = اول}}
خط ۴۰۷:
}}
{{ترتیب‌پیش‌فرض:براهنی، رضا}}
[[رده:زادگان ۱۹۳۵ (میلادی)]]
[[رده:درگذشتگان ۲۰۲۲ (میلادی)]]
[[رده:اهالی تبریز]]
[[رده:آذری‌های ایرانی]]
[[رده:اهالی تبریز]]
[[رده:ایرانی-کانادایی‌ها]]
[[رده:دانشگاهیان ایرانی]]
[[رده:درگذشتگان ۲۰۲۲ (میلادی)]]
[[رده:رمان‌نویسان ایرانی]]
[[رده:منتقدانروزنامه‌نگاران ادبی ایرانی]]
[[رده:زادگان ۱۹۳۵ (میلادی)]]
[[رده:شاعران ایرانی]]
[[رده:منتقدان ادبی ایرانی]]
[[رده:قربانیان شکنجه ایرانی]]
[[رده:فعالان سیاسی]]
[[رده:قربانیان شکنجه ایرانی]]
[[رده:مقاله‌نویسان]]
[[رده:روزنامه‌نگارانمنتقدان ادبی ایرانی]]