رضا براهنی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ←مقالهها |
←فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم: گسترش |
||
خط ۱۵۸:
نقلقولها از مقالات مطبوعاتی یا مجموعه مقالات کتابی او
==== فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم ====
«فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم» مجموعه مقالاتی از براهنی است که در مطبوعات گوناگون در سالهای ما بین ۱۳۴۸- چاپ شد. نخستین بار به شکل کتاب از سوی نشر اول به ضمیمهٔ «تاریخ مذکر» در تابستان ۱۹۸۴م/ ۱۳۶۳ش چاپ شد.
* به معنای وسیع کلمه، [[ادبیات]]، یک مبارزهٔ واقعی است، وجب به وجب، و کلمه به کلمه، در راه تسخیر واقعیت، کشف [[زندگی]]، مبارزه با مردگی و تمام عناصر و عوامل مردگی.
** «ادبیات جهان و مفهوم آزادی»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۰۱}}</ref>
* ادبیات به معنای وسیع کلمه، مبارزهای است برای بیداری… ادبیات به معنای وسیع کلمه، چیزی جز [[آزادی]]، چیزی جز نو و چیزی جز انسان جدید آزاد نیست.
** «ادبیات جهان و مفهوم آزادی»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۰۱}}</ref>
* ولی برای یافتن آن انسان جدید آزاد، لازم است که ما شرایط بیمارکنندهٔ موجود در جهان را بشناسیم و پس از شناختن آن شرایط، دست ردی محکم بر سینهٔ مدافعان آن شرایط بزنیم… این انسان جدید آزاد را، ما باید به وسیلهٔ کلمه، کلمهای پاک، هیجانانگیز و نترس و بیپروا، صریح و رک، جاندار و پرتحرک، بوجود آوریم. ما مسئول نه فقط آفریدن انسان جدید، بلکه پیش از آن مسئول آفریدن کلمهای هستیم که به وسیلهٔ آن، انسان جدید آزاد، «آزادی» را، نه به معنای مسخ و کثیفشدهاش، بلکه به معنای آزادش، تکلم کند.
** «ادبیات جهان و مفهوم آزادی»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۰۲}}</ref>
* ادبیات مجبور است به نشان دادن [[واقعیت]]، تا به دگرگون کردن واقعیت بپردازد.
** «ادبیات جهان و مفهوم آزادی»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۰۸}}</ref>
* … من یک حقیقت را میدانم و آن اینکه به حقایق بشریت بدگمان هستم… بدگمانی پایگاه من است. اساس را که به بدگمانی بگذارم، میتوانم بنشینم و همه چیز را جزء به جزء برای خودم، با تمام بدبینی وجودم، امتحان کنم. برزگترین استعداد من بدگمانی است… میدانم که این بدگمانی منصافه نیست، ولی چه میتوان کرد اگر من فکر کنم که همهٔ مردم خبرچین یکدیگر هستند؟ این دوستان و دشمنان مرا چنین عادت دادهاند.
** «معیار صداقتها و خصومتها»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۰۹ و۲۱۰}}</ref>
* [[فرهنگ]] احتیاج به همت شیفتگان واقعی دارد و فرهنگ، تها از طریق زبان واز طریق گسترش زبان در عمق و طول و عرض زنده میماند. وسیلهٔ بیان زندگی، به شکل فرهنگی، ادبیات است. مطبوعات اگر میخواهند به فرهنگ این مُلک خدمت کنند، باید از وسیله قرار دادن ادبیات دست بکشند.
** «شناسایی فرهنگ و ادبیات امروز»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۱۷}}</ref>
* [[سنت]] عبارتست از آهنگ یا مجموعهٔ آهنگها، وزن یا مجموعه وزنها، دید یا مجموعهٔ دیدها، تصویر یا مجموعهٔ تصویرها که رودخانهٔ گذشته در بستر معاصر جاری میکند، ولی ما با رکود این مجموعهها، یا با این مجموعهها در حال سکون و رکود، کاری نداریم، بلکه با حرکت، رنگ به رنگ شدن، سیلان و انفجار این مجموعهها سر و کار داریم. سنت، خون موزون و متحرک فرهنگ گذشتهاست و به علت همین تحرک و وزن و آهنگ، فقط موقعی براستی زنده است که انقلابی باشد. سنت اگر ذات تحول را نپذیرد، سنت اگر خود را با انقلاب در سنت توجیه نکند، سنت اگر نخواهد دگرگون شود و اگر نخواهد دگرگون کند، خود به خود از بین خواهد رفت.
** «این آقایان هنوز معاصر «سعدی» و «حافظ» هستند!»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۲۵}}</ref>
* … ادراک گذشته نباید مانع خلاقیّت امروزین انسان بشود. خلاقیت واقعی نمیتواند متکی بر سنت نباشد، ولی خلاقیّت واقعی نمیتواند روحیهٔ تحول را هم نادیده بگیرد… سنتی که در خدمت انسان خلاق در نیاید، محکوم به مرگ است و دفاع از چنین سنتی، علامت زوال.
** «این آقایان هنوز معاصر «سعدی» و «حافظ» هستند!»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۲۷}}</ref>
* من تمام خلاقیتهای اصیل هنری را، در ذات عالیترین داوریها دربارهٔ موجودیت و موقعیت بشری که در داخل تاریخ زندگی میکند، در داخل طبیعت زندگی میکند، رنج میکشد و شاد میشود، میایستد و حرکت میکند، سکوت میکند و میشورد و یاغی و عاصی میشود و میخواهد به مقام واقعی انسانی خود در تاریخ و در طبیعت دست بیابد، میدانم.
** «نقاشی ایران، طفیلی نقاشی غرب»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۳۰}}</ref>
* دو چیز یک [[هنر]] را بیریشه، عقبمانده و بیتحرک بار میآورد. یکی خارجی بودن آن از نظر مکانی؛ و دیگری خارجی بودن از از نظر زمانی.
** «نقاشی ایران، طفیلی نقاشی غرب»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۳۱}}</ref>
* … عرفان ایران، آنتنی است برافراشته نه به سوی آفاق برون، بلکه به سوی حالات درون، و علت اینکه این آنتن به سوی اعماق برافراشته شده، و خود را در هوای زلال و ناب برون غرق نکردهاست این است که بیرون آنچنان وحشتناک بوده، تاریخ آنچنان جبار و ظالم و قاهر و فاجر بوده که روح به سوی درون، به سوی مخفیگاههای اعماق و به سوی ناخودآگاهیهای تحتانی خویش عقب رانده شدهاست. و چون تاریخ به آزادی روح بیاعتنا بوده، روح و ارواح آزاد نیز چشم به جهان خارج بسته، آزادی را در جهانی دیگر، در قطب درون جستهاند. هم از این نظر است که آزادی عرفان نتیجهٔ سرکوب شدن آزادی اجتماعی است و در واقع عرفان، جانشین آزادی اجتماعی ایران است.
** «عرفان، جانشین آزادی اجتماعی»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۲۵}}</ref>
* [[اصفهان]]… دوستداشتنیترین شهر ایران است.{{سخ}} [[آبادان]]… برایم عملاً خستهکننده بود. هیچ تصور نمیکردم که آبادان چنین باشد. البته نخل، تصویر ابتدایی زیبایی است و رود که آرام میگذرد و ساحلهای ساکت و گرم و بناهای ساحلی آبادن بیبهره از زیبایی نیستند و حتی صداهای خشن و ماتمزده و دورگهٔ عزاداری که تمام شب از تکایای ساحل به گوش میرسید، و نسیمی که که زیر آسمان شفاف، نخلها را، آهسته نوازش میکرد، زیبا، خوب و دلچسبن بودند، ولی روی هم آبادان تناسبی غربی دارد، اضلاع خیابانها، برشهای خانهها و حتی آن نردههای پوشیده به شاخه و سبزی، همه آهنگها و ترکیبات غربی دارند و درون منازل، من احساس میکردم که در یک فیلم غربی، مؤقتًا شرکت کردهام و بعد هنرپیشهٔ اصلی فیلم کارش را از سر خواهد گرفت…
* [[شیراز]] هم شهری است بسیار خستهکننده. یک هفته بیشتر در شیراز نمیتوان ماند… بعد شهر آن چنان خستهکننده میشود که باید ترکش کنی. این احساسی بود که به من دست داد… برای من شیراز اصلاً شهر تاریخی نیست. پسرک خوشگلی است که تازه از سلمانی بیرون آمده و خوشلبانس هم هست و یک قدری هم راه رفتنش قرتی است. اطراف شیراز هم برایم همین وضع را دارد.
* معماران [[تخت جمشید]] از اعماق قرون مرا عفو خواهند اگر بگویم که من تخت جمشید را هم دوست ندارم، گرچه این گفته چیزی از عظمت این بنا نمیکاهد ولی حرف من یکی است. من تخت جمشید را دوست ندارم. خواهید گفت، قدمت؟ عظمت؟ اعصار کهن؟ شعور تاریخیات کجاست مرد؟ ولی میگویم هیچ چیز قدیمیتر از رنگهای تو در توی آن جادهٔ سخت خطرناک بین [[آستارا]] و [[اردبیل]] نیست و هیچ چیز عظیمتر از زیبایی آن جنگل پر از کوه و دره نیست و جادهای که از وسط کوههای بلند و پرتگاههای عمیق و رنگارنگ عبو میکند، شیاری است که پاهای انسانهای امیدوار اعصار مختلف کوبیدهاند تا راهی به سوی آسمان بزنند. من در اعماق آن جنگل رنگارنگ سالها میتوانم زندگی کنم، میتوانم به سرنوشت خدا، به زیبایی زن، به اسطورههای کهن، به نور آفتاب، به کودکی و تغییرات نور در حجرههای برگها، فکر کنم، در حریم جنگل بین آستارا و پهلوی [انزلی]، من میتوانم بنشینم و سالها به سعادت، به آزادی و عشق بیندیشم. ولی تخت جمشید در من هیچکدام از این احساسهای ضد و نقیض را برنمیانگیزد. میبخشید!
* و اگر قدمت را میخواهید به رخ من بکشید، مرا به [[اصفهان]] ببرید. من از آن بنای قدیمی خوشم میآید که بوی مذهب از آن به مشامم بخورد… سلالهها و سلسلهها و ادیان و مذاهب در اصفهان پوست در پوست بهم فشردهاند و تاریخ در اینجا عینهو پیازی است لایه بر لایه افزوده و در حد کمال رسته و بیرون زده… اصفهان دلگشاست، انسان دلش نمیگیرد و بعلاوه به یک معنا اصفهان دیدی از وسعت به آدم میدهد…
** «گزارس سال پنجاه» «۱. سفرها»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴م|ک=تاریخ مذکر|ص=۲۳۹-۲۴۳}}</ref>
==== در انقلاب ایران چه شدهاست و چه خواهد شد ====
«در انقلاب ایران چه شدهاست و چه خواهد شد» مجموعه مقالات سیاسی است که در سالهای آخرین دههٔ ۱۹۷۰م/ ۱۳۵۰ش نگاشته شده و نخستین بار در سال ۱۹۷۹م/ ۱۳۵۸ش از سوی انتشارات کتاب زمان با چند ضمیمه چاپ شده. مقدمهٔ آن را در تهران، روز ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۸/ ۱۲ مهٔ ۱۹۷۹ نوشت. در اینجا، نقلقولهایی از مقالات این کتاب آمدهاست.
|