رضا براهنی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Ruwaym (بحث | مشارکت‌ها)
Ruwaym (بحث | مشارکت‌ها)
←‏شعرها: +آهوان باغ
خط ۱۳:
 
=== شعرها ===
==== آهوان باغ ====
«آهوانِ باغ» نخستین مجموعهٔ شعری و برگزیده‌ای از اشعار اوست که چهار دفتر «باغستان»، «داربست»، «یادگارها» و «آهونامه» را دربرمی‌گیرد. نخستین بار از سوی چاپخانهٔ سپهر در ۶ مارس ۱۹۶۳/ ۱۵ اسفند ۱۳۴۱ منتشر شد.
* سایهٔ مهتاب می‌ریزد به روی خندهٔ گل‌ها.{{سخ}}شهر خاموش است.{{سخ}}از میان شیشه‌های پنجره مهتاب می‌آید.{{سخ}}راز تنهایی در اعماق سکوت شب نهفته‌است{{سخ}}چشم می‌بندم.{{سخ}}سایهٔ مهتاب می‌میرد.{{سخ}}روح آرامم چو دست و پای خود را می‌گشاید،{{سخ}}در سکوت خلوت شب،{{سخ}}سدهای رازها را می‌شکافد.{{سخ}}آن طرف پیداست:{{سخ}}لحظه‌ای از عمر بی‌فرجام.{{سخ}}برقی از یک نور بی‌پایان.{{سخ}}قطره‌ای از آب‌های موج‌های جاودانی.{{سخ}}ارتعاش وهمناک یک سکوت جاودانی.{{سخ}}آن طرف امواج با شور صدای خویش در رقصند.{{سخ}}آن طرف خورشیدها در بستری تاریک در خوابند.{{سخ}}آن طرف در بستر آرام عشقی پاک یا ناپاک،{{سخ}}سایه‌های مردها با سایهٔ زن‌ها یکی گشته‌ست.{{سخ}}روح من در جست‌وجوی زندگانی است.{{سخ}}روح من یک سایه از یک خویش پنهانیست.{{سخ}}روح من عشق است؛ عشقی پاک یا ناپاک.{{سخ}}روح من دشت زمان جاودانی است.{{سخ}}روح من روزی است بی‌فرجام، در پیک غروبی جاودانی.{{سخ}}روح من شامیست سرگردان، به امید طلوعی جاودانی.{{سخ}}روح من در دست و درمان هزاران درد.{{سخ}}روح من دریاست، خود مغروق این دریا.{{سخ}}روح من فریاد می‌آرد:{{سخ}} «خدایان سایه‌های وحشت مرگند، یزدان سایهٔ این سایه‌ها»{{سخ}}چشم‌ها را می‌گشایم.{{سخ}}روح من خاموش می‌گردد.{{سخ}}سایهٔ مهتاب می‌ریزد به روی خندهٔ گل‌ها.{{سخ}}شهر خاموش است.{{سخ}}از میان شیشه‌های پنجره مهتاب می‌آید.{{سخ}}راز تنهایی در اعماق سکوت شب نهفته‌است.
** «باغستان»، «روح»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۳}}</ref>
* آسمان آیا خیال دیده‌هاست؟{{سخ}}رعدها آیا خیال گوش‌هاست؟{{سخ}}این خلاء آیا درون چشم‌های ماست، یا پشت شکوه ابرها؟{{سخ}}این درخت آیا درون مغز من رسته‌است، یا در باغ‌ها، در دشت‌ها؟{{سخ}}زنگ‌های کاروانی، شامگاهان،{{سخ}}پردهٔ دیوارها را با صداها می‌شکافد.{{سخ}}دست‌های نازک و سرد سحر،{{سخ}}پلک شب را نرم نرمک می‌گشاید،{{سخ}}شهرها را سایهٔ خورشید در خود می‌فشارد.{{سخ}}کوچه‌ها را سایه‌های زنده‌ها پرشور می‌سازد.{{سخ}}سایه‌ها بیگانه بر هرسایهٔ دیگر.{{سخ}}دیده‌ها بیگانه بر هر دیدهٔ دیگر.{{سخ}}آسمان بیگانه و خورشید بیگانه.{{سخ}}زندگی بیگانه بر دیوارها، بیگانه بر دیوارهای شهرها.{{سخ}}و درخت باغ‌ها بیگانه با من، برگ‌ها بیگانه با من.{{سخ}}هر کجا باشم، جهان تکرار می‌گردد.{{سخ}}لحظه‌ها در چشم‌های مغزها تکرار می‌گردد.{{سخ}}و من از خود بازمی‌پرسم:{{سخ}} «آسمان آیا خیال دیده‌هاست؟{{سخ}}رعدها آیا خیال گوش‌هاست؟{{سخ}}این خلاء آیا درون چشم‌های ماست، یا پشت شکوه ابرها؟{{سخ}}این درخت آیا درون مغز من رسته‌است، یا در باغ‌ها، در دشت‌ها؟»{{سخ}}هر کجا باشم، جهان تکرار می‌گردد.
** «باغستان»، «کاروان»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۵}}</ref>
* و می‌گویند:{{سخ}} «در آب نگاه سنگ تو یک قطرهٔ سرخ است، می‌سوزد»{{سخ}}و می‌پرسند:{{سخ}} «آیا شعله‌ای می‌رقصد آنجا بر فراز آب،{{سخ}}آیا اختری خفته‌است در آغوش ناز خواب؟»{{سخ}}و می‌خندند، می‌گریم.{{سخ}}و می‌گریند، می‌خندم.{{سخ}}نمی‌دانند،{{سخ}}که این یک قطرهٔ خون است، می‌افتد همیشه بر فراز چشم من!{{سخ}}نمی‌دانند{{سخ}}که این یک قطرهٔ مرگ است، می‌سوزد همیشه بر فراز عشق من!
** «باغستان»، «و می‌گویند»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۷}}</ref>
* گوش کن، بشنو{{سخ}}زنده‌ام با سنگ‌ها{{سخ}}زنده‌ام با کوه‌ها{{سخ}}زنده‌ام در چارچوب این جنون خویشتن.{{سخ}}زنده‌ام با خویشتن.{{سخ}}سینه‌ام باز است چون دشتی به سوی آفتاب.{{سخ}}دیدگانم می‌خزند آرام روی رنگ‌ها.{{سخ}}موج‌ها خاموش، دستانم تهی، دریا تهی.{{سخ}}زنده‌ام در چارچوب این جنون خویشتن.{{سخ}}زنده‌ام با خویشتن.{{سخ}}گوش کن، بشنو{{سخ}}گفته بودی بر سر ویرانه‌های روزها.{{سخ}}قلعه‌ای از نهرهای شعلهٔ خورشید می‌سازی{{سخ}}قلعهٔ خورشیدها، کو، آه کو، کو؟{{سخ}}گفته بودی شاخهٔ پربار شب را می‌تکانی.{{سخ}}اختران را زیر پایم می‌نشانی.{{سخ}}اختران کو، شاخهٔ پربار شب کو، آه کو، کو؟{{سخ}}گوش کن، بشنو{{سخ}}در کنار مردهایی که کنار هم نمی‌میرند، من{{سخ}}زنده‌ام با سنگ‌ها{{سخ}}زنده‌ام با کوه‌ها{{سخ}}زنده‌ام در چارچوب این جنون خویشتن.{{سخ}}زنده‌ام با خویشتن.
** «باغستان»، «تنهایی»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۲۰}}</ref>
* مرا غم نیست در دل.{{سخ}}سفر در جاده‌ها آغاز می‌گردد.{{سخ}}سفر در دشت‌ها آغاز می‌گردد.{{سخ}}مرا غم نیست در دل.{{سخ}}سرود رنگ‌ها اینک،{{سخ}}به سوی چشم‌هایم می‌شتابد.{{سخ}}و عطر آبشاران طلایی، بر سرم آرام می‌بارد.{{سخ}}و من مست سرود رنگ‌ها و عطرها، با پنجه‌هایم سینه‌ام را چاک می‌سازم{{سخ}}و سطح پوستم را، گوشتم را، روی سنگ و خاک می‌ریزم.{{سخ}}سفر در جاده‌ها آغاز می‌گردد.
** «باغستان»، «سفر»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۵۸}}</ref>
* درختان،{{سخ}}بلند؛{{سخ}}بلندتر از تمام انسان‌های سربی شهر{{سخ}}بلندتر از تمام دیوارهای سربی شهر{{سخ}}درختان،{{سخ}}بلند.{{سخ}}و تو،{{سخ}}بلندتر از تمام درختان جنگل،{{سخ}}در من،{{سخ}}روییدی.{{سخ}}واکنون من توأم.{{سخ}}من یک درختم؛{{سخ}}بلندتر از تمام درختان دنیا.
** «داربست»، «درخت»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۰۴}}</ref>
* من شمشیری دارم که گردن همه را می‌زند.{{سخ}}بدن‌های بی سر در رؤیا فرومی‌روند{{سخ}}من دستی دارم،{{سخ}}که به هر صبح در آسمان به رقص درمی‌آید{{سخ}}چشمان زندگانی را کور می‌کند.{{سخ}}چشمان کورها در رؤیا فرومی‌روند.{{سخ}}من پایی دارم،{{سخ}}که در شهرهای گیتی راه می‌رود{{سخ}}و هر شعله‌ای را که از هر معبدی برمی‌خیزد،{{سخ}}خاکستر می‌سازد{{سخ}}خاکسترها در رؤیا فرومی‌روند.{{سخ}}من قلبی دارم که بر همه می‌تپد{{سخ}}و بر زندگان و مردگان سکوت می‌بخشد{{سخ}}مردگان و زندگان در رؤیا فرومی‌روند.{{سخ}}که از چشمانم در حلقوم هر حیوانی می‌چکد.{{سخ}}حیوان‌های مست در رؤیا فرومی‌روند.{{سخ}}ومن چشمانی دارم که در تنهایی می‌گریند{{سخ}}بر جسد قربانیانم می‌گریند.{{سخ}}من، تنها یکی از قربانیانم هستم.{{سخ}}چشمان گریانم در رؤیا فرومی‌روند.
** «داربست»، «درخت»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=چنگیز|ص=۱۰۸}}</ref>
* در شب سرودی هست که در روز نیست.{{سخ}}در من عشقی هست که در ستاره‌ها نیست.{{سخ}}در تو نوری هست که در خورشید نیست.{{سخ}}ای زن{{سخ}}من زادهٔ آشوب دنیا هستم،{{سخ}}و زندگی از قلب من سرچشمه می‌گیرد.{{سخ}}من کوه مقدّسی هستم،{{سخ}}و بر پیشانیم معبد برف در انتظار پرستندگان تنهایی است.{{سخ}}من رود جاری هستم،{{سخ}}و بسترم، اعماق سینهٔ کوهستان و سرودم، سرود رؤیای جنگل‌هاست.{{سخ}}ای زن{{سخ}}در وجود تو انسان با خاک می‌آمیزد{{سخ}}و در آیینهٔ وجود تو، انسان، خود را هم خدا می‌بنید و هم حیوان.{{سخ}}ای زن{{سخ}}کبوتران سپید در آشیانه‌های سینهٔ تو می‌خوابند.{{سخ}}و هر موجودی پیالهٔ شرابش را از خمرهٔ قلب تو پر می‌کند.{{سخ}}رشتهٔ زندگی را به ناف سپید و گرد تو بسته‌اند{{سخ}}و تو هنگام زاییدن، اقیانوس و دشت و کوه و انسان می‌زایی.{{سخ}}امشب، در شب سرودی هست که در روز نیست.{{سخ}}در من عشقی هست که در ستاره‌ها نیست.{{سخ}}در تو نوری هست که در خورشید نیست.
** «داربست»، «امشب»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۱۰}}</ref>
* در بازی شکست خورده‌اند.{{سخ}}رنگ گل را دیده‌اند{{سخ}}اما گل را ندیده‌اند{{سخ}}از جاده را افتاده، رفته‌اند،{{سخ}}رفته‌اند، رفته‌اند.{{سخ}}چشم‌ها را به غروب دوخته، رفته‌اند.{{سخ}}رفته‌اند، رفته‌اند.{{سخ}}اما سنگ زیرپای خود را، هرگز ندیده‌اند.{{سخ}}من قلب خونینم را، کنار جاده{{سخ}}به درختی آویخته‌ام{{سخ}}آن‌ها خورشید را دیده، رفته‌اند،{{سخ}}رفته‌اند، رفته‌اند.{{سخ}}اما قلب مرا هرگز ندیده‌اند.{{سخ}}من دنبال انسانی می‌گردم،{{سخ}}که دو پایش بر زمین فرورفته و دو دستش از آسمان{{سخ}}آویخته باشد.{{سخ}}ومرا از من بگیرد،{{سخ}}به همان گونه که افق، خورشید را از من می‌گیرد.
** «داربست»، «لفق»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۱۹}}</ref>
* مردی از آسمان شناکنان آمد{{سخ}}و زنی از زمین دامن‌کشان بپاخاست.{{سخ}}در میان آسمان و زمین،{{سخ}}زنی در آغوش مردی خفت.{{سخ}}و بیدار که شد، بازوانش را گشود.{{سخ}}و ستاره‌ها از چشمانش بیرون ریخت.{{سخ}}و زن،{{سخ}}دست به زیر دو پستانش کشید.{{سخ}}و هنگامی که لبخند زد،{{سخ}}ستاره‌ها گریخت.{{سخ}}و ما خورشید را دیدیم و خندیدیم.{{سخ}}و زن،{{سخ}}هنگامی که پشت دستش را به ما نشان داد،{{سخ}}ما در آیینهٔ مهتاب، گریستیم.
** «داربست»، «آمیزش»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۲۵}}</ref>
* دو چیز، یاد هر کسی را در من زنده می‌دارد؛{{سخ}}یکی مرگ و دیگری عشق.{{سخ}}شهری بنا می‌گردد.{{سخ}}و من وسط شهر، آتشکده‌ای، بر پا می‌کنم.{{سخ}}دیوارها،{{سخ}}و از حفره‌های دیوارها، دیوانه‌ها،{{سخ}}چشم در شعله‌های آتش می‌دوزند.{{سخ}}ولی نمی‌بینند.{{سخ}}دو چیز در شعله‌های آتش خاکستر می‌گردد؛{{سخ}}یکی مرگ و دیگری عشق.
** «داربست»، «یکی مرگ و دیگری عشق»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۲۷}}</ref>
* اینجا من در شفقی جاویدان زندگی می‌کنم.{{سخ}}و کودکی که مخلوق قلب من است،{{سخ}}دستانش را به من نشان می‌دهد،{{سخ}}و من سرنوشت روزها را در دستان او می‌خوانم.{{سخ}}عروسک‌های کودکی که مخلوق قلب من است،{{سخ}}شکل آفتاب را دارد.{{سخ}}اینجا کسی ما را نمی‌شناسد{{سخ}}ولی او قلبش را به من نشان می‌دهد{{سخ}}و من در شفقی جاویدان زندگی می‌کنم.
** «داربست»، «شفق»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۴۰}}</ref>
* چشم تو لانهٔ ماران،{{سخ}}دست تو شاخهٔ خورشید.{{سخ}}باید ز چشم تو نیشی خورد،{{سخ}}باید ز دست تو صبحی چید.
** «یادگارها»، «چشم»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۴۵}}</ref>
* او به قدری تنهاست،{{سخ}}که اگر باران،{{سخ}}سال‌های سال{{سخ}}به زمین ریزد؛{{سخ}}و اگر برف بریزد به جهان آرام، آرام؛{{سخ}}و اگر برگ بریزد به هزاران سال،{{سخ}}ز هرازان شاخه،{{سخ}}روی دریاچهٔ آرام جهانی آرام؛{{سخ}}سنگ خارای دلش آب نگردد هرگز.{{سخ}}روح او شاد نگردد هرگز.{{سخ}}او به قدری تنهاست.
** «یادگارها»، «تنها»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۵۳}}</ref>
* من آن سنگم که جاویدم.{{سخ}}من آن برگم که از شاخه نمی‌افتم{{سخ}}درختی هستم و جاوید می‌رویم{{سخ}}اگر دستی شکافد سینه‌ام را سخت{{سخ}}به جای قلب کوه نور می‌بینند.{{سخ}}من آن نورم که می‌مانم.{{سخ}}من آن نورم که جاویدم
** «یادگارها»، «جاوید»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۵۷}}</ref>
* چو شیر قلب من، عزم شکار تو قلب تو کرد،{{سخ}}رمید آهوی عشقت به تپه‌های سپید.{{سخ}}به آفتاب و به مهتاب می‌خورم سوگند،{{سخ}}که بید سبز بخشگید و چشمه‌های سپید.
** «آهونامه»، «شیر و آهو»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۳م|ک=آهوان باغ|ص=۱۷۳}}</ref>
 
==== گل بر گسترهٔ ماه ====
«گل بر گسترهٔ ماه» با نام فرعی «یک تذکرهٔ کوچک تغزل مربوط به سال ۴۸» مجموعه شعری از اوست که نخستین بار در مارس ۱۹۷۰/ فروردین ۱۳۴۹ از سوی چاپخانهٔ کاویان منتشر شد، به ضمیمهٔ مقالهٔ ادبی «تصور من از شعر عاشقانه».
سطر ۱۸ ⟵ ۵۳:
** «پرواز»<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۹ش/۱۹۷۰م|ک=گل بر گسترهٔ ماه|ص=۷}}</ref>
* نسیمی می‌وزد{{سخ}}از طرف جوباران سیمابی{{سخ}}الا یا أیها السّاقی!{{سخ}}نسیمی کز بلندی‌های گیسوهای او کوتاه می‌آید.
** «نسیم» <ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۹ش/۱۹۷۰م|ک=گل بر گسترهٔ ماه|ص=۲۶}}</ref>
* اعتباری‌ست برای تن آب،{{سخ}}شست‌وشو دادن گیسوهایش.{{سخ}}خنده‌اش - معجزه در معجزه‌اش -{{سخ}}انفجار همه گل‌هاست سوی گل‌هایش.{{سخ}}او که منصورزنان در همه جاست،{{سخ}}چهره‌اش، نعرهٔ زیبای انا الحق‌هاست.{{سخ}}مقطع قلب پرنده‌ست صمیمت او.{{سخ}}خواب را می‌ماند،{{سخ}}اما،{{سخ}}در کنار من خاکستر خوابش،{{سخ}}خفته‌ست.{{سخ}}گل که بر گسترهٔ ماه قدم بردارد، اوست.{{سخ}}و خداحافظی‌اش،{{سخ}}آنچنان چلچله‌سانست که من می‌خواهم،{{سخ}}دائماً بازگوید که: خداحافظ، اما نرو.{{سخ}}و سخن گفتن او،{{سخ}}مثل اسطورهٔ یک جنگل شیشه‌ست، که بر سطحش،{{سخ}}بلبل از حیرت، دیوانه شده، لال‌شده‌ست.
** «گل بر گسترهٔ ماه»، ص<ref>{{پک|براهنی|۱۳۴۹ش/۱۹۷۰م|ک=گل بر گسترهٔ ماه|ص=۵۰}}</ref>