بهرام بیضایی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۱:
* در سالهای ۵۸ یا ۵۹ روزی یکی از همکاران در ادارهٔ تئاتر مرا صدا زد و گفت، در پاگرد پله‌های طبقهٔ آخر اداره که حالت یک انبار کوچک را داشت پرونده‌ها و عکسهایی از گذشته تئاتر را دیده که روی هم ریخته شده بودند. با چند نفر از همکاران دیگر کنجکاوانه رفتیم و تراژدی‌ترین صحنه را در برابرمان دیدیم. . . . یکی از مطالبی که آنروز نظر مرا جلب کرد نامه‌هایی بود که بر رد نمایشنامه‌های مختلف تایپ شده و جدید بهرام بیضائی نوشته بودند و به خود نمایشنامه‌ها وصل بود. . . .
** اکبر یادگاری، ۱۳۷۶<ref>{{پک|یادگاری|۱۳۷۶|ف=بهرام بیضائی|ص=۵}}</ref>
* «نمی‌توانم بگویم چقدر برای این هنرمند عزیز احترام قائل هستم. این قدر ایشان را دوست دارم که حد ندارد. هر جا که عکس یا نوشته‌ای از ایشان می‌بینم واقعاً احساس می‌کنم پسر خودم است؛ برایش دعا می‌کنم و عکسش را می‌بوسم. به نظر من ما در ایران لنگه بیضایی را نداریم.»
** [[فرّخ‌لقا هوشمند]]، ۱۳۸۷<ref>{{پک|هوشمند|−|۱۳۸۷|ف=انگار پسر خودم|ص=۱۳۴}}</ref>
* «نه پولش را داشتم و نه روی‌اش را که بردارم با خانواده راه بیفتم بروم در خانه بیضایی که آنقدر حسرت دیدنش را خورده‌ام . . . .»
** [[احمد بیگدلی]]، ۱۳۸۸<ref>{{پک|بیگدلی|علی‌محمدی|۱۳۸۸|ف=خواستم کج بنشینم و راست بگویم|ص=۷}}</ref>
* «بیضایی درخت تناوری است که زیر سنگینیِ شاخه‌های پر بار خود خم شده بود؛ خوشبختانه اینک فرصتی فراهم شده تا این شاخه‌ها تکانده شود و میوه‌هایش کام اهل دانایی را شیرین کند. آن‌ها که طعم میوه این درخت را چشیده‌اند و یا در سایه شاخساران لحظاتی آرمیده‌اند و یا در طوفان‌های ریشه‌کن استواری آن را آزموده‌اند، به تعلق ریشه‌های سترگ آن به خاک این سرزمین تردیدی ندارند.»
** <small>[[علیرضا داوودنژاد]] در آستانهٔ جشنوارهٔ بیضایی در زادروزِ بیضایی به سالِ ۱۳۹۵</small><ref>http://cinemacinema.ir/news/یادداشت-علیرضا-داود-نژاد-درباره-بهرام/</ref>
* «بیضایی یک کلمه است: استاد. تنها یک کلمه. کاش می‌توانستم آن گونه که بیان می‌کنم نوشته شود استاد. چشم‌هایش چیزهایی می‌داند آن قدر دور، ناب و کمیاب که نمی‌توان در مورد آنها صحبت کرد.»
** <small>[[فرهنگ معیّری]]. از مقاله دربارهٔ فیلم ''سگ‌کشی''.</small><ref>معیّری، [[بهرام بیضایی#.D9.82.D9.88.DA.A9.D8.A7.D8.B3.DB.8C.D8.A7.D9.86|« «فرهنگ معیّری طراح چهره‌پرداز» از کتاب بهرام بیضایی و پدیدهٔ سگ‌کشی»]]، ۱۸۳–۱۸۵.</ref>
* یک دفعه [[عباس کیارستمی]] با شوخی به من گفت که روزی شخصی من را استاد خطاب کرد و من به او گفتم که من استاد نیستم و تنها دو استاد وجود دارد که یکی بهرام بیضایی است − که بد هم نگفته است − و دومی را دربارۀ من اطلاق کرد که فکر کردم دومی را در پرانتز باز گذاشته که وقتی خاطره تعریف می کند این اسم را بگذارد!
** [[آیدین آغداشلو]]، ۶ آبانِ ۱۳۹۵ ([http://bukharamag.com/1395.08.15528.html/ آیدین آغداشلو با دوستدارانش سخن گفت / پریسا احدیان])
* «در حالی برای نخستین بار جشنواره تئاتری به نام بهرام بیضایی، کارگردان فراری توسط یکی از مراکز فرهنگ و هنر علمی کاربردی کشور برگزار می‌شود که این فرد به غیر از تمامی فعالیت‌هایی که در طول اقامتش در آمریکا علیه ایران و ارزش‌ها و باورها و اعتقادات مردم این سرزمین انجام داده، چندی پیش در اجرای تئاتر با خواننده هتاک فراری ([[محسن نامجو|م. ن]]) همکاری داشت و اخیراً نیز با اجرای تئاتر مبتذلی به نام «طربنامه» در کالیفرنیا به مضحکه و مسخره ارزش‌های اسلامی جامعه ایران پرداخت. گفته می‌شود جشنواره فوق به معرفی برترین نمایشنامه‌های اقتباسی، پژوهش و مقالات برتر دربارهٔ آثار و اندیشه‌های بیضایی می‌پردازد.»
** <small>روزنامهٔ کیهان، بی امضا، آذر ماه ۱۳۹۵</small><ref>http://kayhan.ir/fa/news/91931/جشنواره‌ای-به-نام-یک-فراری-از-وطناخبار-ادبی-و-هنری</ref>
* «. . . بهرام بیضایی در کوچه و خیابان اجرا کند افتخاری برای آنجاست . . .»
** [[سید جلال‌الدین دری]]، ۱۳۹۹<ref>https://www.yjc.ir/00Vekz</ref>
* بهرام بیضایی یکی از شخصیت‌های برجسته فرهنگی و هنری قرن بیستم ایران هست و در این هیچ کس نباید شک کند. ولی در سینما من ایشان را خوب نگاه می‌کنم. بیضایی یک هنرمند ذهن‌گراست و آبشخورش تعزیه است، تئاتر است، آیین‌های مذهبی و غیرمذهبی است، ادبیات ایران است، تاریخ ایران است، زبان فارسی است، مینیاتور ایرانی است... و تم‌هایش هم اساطیر است و هویت و عشق و برابری زن. من کارگردان بزرگ سینمای دنیا را که جزو کارگردان‌های پانتئون دنیاست، [[ماکس اُفولس]] که آلمانی-فرانسوی است، که حدود ۱۸ فیلم ساخته و تمام فیلم‌هایش به جز یک فیلم، مرکزش زن هستند، و تم‌های فیلم، بی‌عدالتی در مورد زنان، آزادی‌خواهی زن در جامعه مردسالار است. چیزی که تم مشترک اغلب فیلم‌های بیضایی [است]، مرکزشان یک زن قرار دارد، زن‌های آزادی‌خواه، برابری‌خواه، در یک جامعه مردسالار، در سبک بیان هر دو هم آقای بهرام بیضایی تحت تاثیر آقای ماکس اُفولس هست. این جا باید تذکر بدهم که هیچ وقت بیضایی کپی نمی‌کند. یعنی چیزی نیست که از ماکس اُفولس کپی کرده باشد. بلکه در آن مسئله‌ای که مطرح می‌کند، اگر ماکس اُفولس راجع به زن و عشقش و شکست در عشق یا نابرابری اجتماعی خودش صحبت می‌کند و او را نشان می‌دهد، بیضایی این را در یک محیط بسیار وسیع‌تری در یک جامعه مردسالار با تعصب ایرانی قرار می‌دهد و آن مسائل اسطوره‌ای ایران در حرکت تعزیه‌ای که در کتاب تئاتر در ایرانش مطرح می‌کند، که این تعزیه شکلی بوده از ایران قدیم باستان، و هر روز شکل اجرایش عوض شده...
خط ۵۴:
| caption3 =. . . از آغاز قدرت یادگیری خود را تقویت می‌کردم و بهرام را به عنوان استاد خود می‌نگریستم و اشتباه نمی‌کردم. در جوانی متوجه بلوغی در بیضایی شده بودم که شگفت‌انگیز بود. . . .{{سخ}}~[[محمود دولت‌آبادی]]، اردیبهشتِ ۱۳۸۲<ref>{{پک|−|۱۳۸۲|ص=|ک=ایسنا|ف=امید روحانی، محمود دولت‌آبادی و محمدضا اصلانی از بهرام بیضایی گفتند/1}}</ref>
}}
*«. . . در سالهای نوجوانی با چه پشتکاری و جویندگی بی‌مانندی با امکانات ناچیزی از این سینما به آن سینما می‌رفت و بسیاری از آثار کلاسیک سینمایی را بارها و بارها می‌دید و پلان به پلان در ذهن نگاه می‌داشت تا روزی فیلمساز شود. . . . شاهد بودم که او در به در چگونه هر جا که سراغی از فیلم ارزنده‌ای داشت به دنبال آن می‌رفت و مرا و دوستان دیگرش را در لذت این دیدارها شریک می‌کرد و به همین دلیل جویندگی و پویندگی پردانش‌ترین سینماگر ماست.»
**[[داریوش آشوری]]، ۱۳۷۱<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=آشوری|نام=داریوش|ژورنال=کلک|عنوان=تاریخ، رویا، کابوس: نگاهی به «ناصرالدین شاه، آکتور سینما»|شماره=۳۴|تاریخ=دی ۱۳۷۱|صفحه=۱۳۴-۱۳۵}}</ref>
*«در کافه فیروز، دوستان تازه‌ای پیدا کرده بودیم. [[داریوش آشوری]] و بهرام بیضائی و . . . بهرام عاشق سینما بود. تمام فیلم‌های سینمایی را می‌دید و گاه می‌شد یک فیلم صددقیقه‌ای را در دو ساعت و نیم با آب و تاب دادن جزئیات و حتی زاویه‌ی دید دوربین، تعریف می‌کرد.»
**[[ناصر شاهین‌پر]]<ref>{{پک|شاهین‌پر|۱۳۹۴|ف=دریچه‌ای رو به دیروز|ص=۳۵۲}}</ref>
*«در زمان جوانی ما [[سعید نفیسی]] برای همهٔ کتاب‌ها مقدمه می‌نوشت. می‌گفتند سعید نفیسی حتی کتاب‌ها را هم نمی‌خواند. یک بار بهرام بیضایی به من گفت: احمدرضا، بیا کتابی چاپ کنیم روی جلد بنویسیم بدون مقدمه‌ای از سعید نفیسی.»
**[[احمدرضا احمدی]]، ۱۳۸۸<ref>{{پک|احمدی|۱۳۸۸|ف=اتفاقات و بهار|ص=۱۵}}</ref>
*«بچه که بودم شش یا هفت ساله در کوچه‌مان با مردی همسایه بودیم با موهای جوگندمی، سر و وضع تقریباً متفاوت، همراه پیپ و خوشبو . . . همیشه به خودم می‌گفتم: چرا این آقا با همه فرق دارد و طور دیگری است؟ چرا . . . و هزار تا حرف و سؤال مثل این. بعدها فهمیدم که این آقای متمایز بهرام بیضایی − کارگردان سینما − است. او بی آن که خودش بخواهد و بداند، یکی از اصلی‌ترین محرکان من بود برای دوست داشتن سینما . . .»
**شادی یعقوبیان، ۱۳۷۵<ref>{{پک|یعقوبیان|۱۳۷۵|ف=شما و بیضایی|ص=۱۸۹}}</ref>
*«بله − بهرام بیضائی − بود. تازه‌آمده، مردی قدبلند بود با بارانی آبی و عینک ذره‌بینی شیشه‌سفید. در آسانسور هتل بهرام لبخندی در آئینه داشت و نگاه به من کرد که تا صد جهان دیگر از یاد نخواهم برد. نگاهمان تلخ و بی‌پناه بود. خودم را در آئینه نگاه کردم. رنگم سفید بود. آقای تازه‌وارد کمتر حرف می‌زد. در اتاقی نشستیم و چای آوردند. تازه‌وارد اسمش آقای اسلامی بود. بهرام خارج از کشور رفته بود و تدریس می‌کرد. حرف این بود که چرا می‌خواهید بروید. بهرام را آنقدر محکم تصور نمی‌کردم. نصیحت می‌کرد، نگرانی نسل آینده را داشت، می‌گفت از ما که گذشته‌است، فکر بچه‌های ایران باشید.» (بیضایی سپس‌تر دو جملهٔ پایانیِ این را برساختهٔ کیمیایی می‌دانسته است؛ از جمله در فیلمِ ''عیّار تنها'' (۱۳۹۹) چنین گفته.)<ref>{{پک|غفوری آذر|۱۳۹۹|ص=|ک=رادیو فردا|ف=دانایی را نمی‌شود کشت}}</ref>
**[[مسعود کیمیایی]]، ۱۳۷۸ دربارهٔ دیدارِ خودش و بیضایی با [[سعید امامی]] (یا همان «[[سعید اسلامی]]»)<ref>{{پک|کیمیایی|روحانی|۱۳۷۸|ف=بازجویی سعید امامی از کیمیایی و بیضایی|ص=۲۱}}</ref>
*«. . . روزی در اوایلِ دی‌ماه ۱۳۶۹، با آقای بیضایی از سرِ تمرین‌های مقدماتیِ فیلم «[[مسافران (فیلم ۱۳۷۰)|مسافران]]» در اتاقِ مخروبه‌ای در اداره‌ی تئاتر درآمدیم به خیابانِ پارس، نزدیکِ تندیسِ فردوسی. آقای بیضایی باید خود را به دفترِ فیلم می‌رساند که در آن هزار کار بر زمین مانده بود، و من همراهِ ایشان می‌رفتم. نشستیم توی سواریِ کهنه‌ی آقای بیضایی، که تا از توقف در حاشیه‌ی خیابان درآمد، یک بنزِ آخرین مدل، خلافِ جهتِ خیابانِ یکطرفه، جلوی‌مان سبز شد و بوقِ بلندش لحظه‌ای خشک‌مان کرد. راننده‌ی بنز سر بیرون آورد و عربده‌کشان رگِ گردن دراند که: «بکش کنار آقای بافرهنگ!» و لحنش را موقعِ گفتنِ «بافرهنگ» چنان کشید که خوب حالی‌مان شود این بدترین قسمتِ فحش است. منتظر بودم آقای بیضایی، پشتِ فرمان، دست کم به آقای توی بنز یادآوری کند اوست که خلاف آمده. اما چهره‌ی آقای بیضایی یکباره به نیشخندی شکفت و فقط زیرِ لب گفت: «بالاخره یکی به من گفت بافرهنگ!» . . .»
**[[حمید امجد]]، ۱۳۹۴<ref>{{پک|امجد|۱۳۹۴|ف=تمام آن خیابان های یکطرفه|رف=تنگستانی|ص=۲۳۵}}</ref>
*. . . در یکی از صحنه‌های نمایشی که به صحنه برده بودم [[شهربانو]] جلوی امام حسین زانو می‌زند. بهرام بیضایی بعد از دیدن این صحنه از من پرسید دلیل این کار برای چه بود و چرا این‌طور نشان دادی که شهربانو جلوی امام حسین زانو زده‌است. من نیز گفتم برای این که از نظر من همه باید جلوی امام حسین زانو بزنند. امّا بیضایی به من گفت که سیدالشهدا برای این قیام کرد که نه کسی جلویش زانو بزند و نه او جلوی کسی زانو بزند. . . . بهرام بیضایی با این حرفش به من یاد داد که بیشتر از همه ما و کسانی که ادّعا دارند اسلام را می‌شناسد.
خط ۷۸:
| تاریخ بازدید = ۱۲ شهریور ۱۳۹۵ - کد مطلب: 946699
}}</ref>
*«اسطوره معمولا ساعت دو، دوونیم بعد از ظهر می‌آید، موقعی که من آخرین لقمه ناهارم را به عجله قورت داده‌ام. اگر مدتی کارمان به تعویق افتاده باشد معمولا با این جمله آغاز می‌کند: «این مدت کار نکردیم می‌بینم خیلی سر حال و قبراق به نظر میایی!» معمولا همراه با نوشیدن قهوه‌ای کار را آغاز می‌کند و اگر عسل در آن بریزد ردخور ندارد که دستش نوچ می‌شود! پیش از هر کاری تخته زیردستی و کاغذها و قلمش را در می‌آورد که همه چیزش است: ماشین تایپ، لپ‌تاپ، کامپیوتر، آی‌پد و . . . بعد از سال‌ها زندگی دیجیتالی دوباره ارزش قلم و نوشتن بر کاغذ را بر دستان او دیده‌ام. تدوین را هم در واقع بر روی کاغذ انجام می‌دهد. تقریبا ده زاویه مختلف دوربین داریم که تک به تک آن‌ها را می‌نویسد و با علائم و نشانه‌های خاصی مارک می‌کند. و همان جا روی کاغذ ترتیب پلان‌ها را مشخص می‌کند. گاهی فکر می‌کنم بعضی پلان‌ها به هم نمی‌خورند، مثلا دو سه تا شات هم اندازه که قاعدتا نباید به هم مچ شوند، و یادآوری می‌کنم، می‌گوید: «ببین! تو به همین ترتیب این‌ها را بچین.» می‌چینم و نتیجه عالی در می‌آید! در این مدت بارها شعبده تدوین را به چشم دیده و شگفت‌زده شده‌ام. گاهی که کامپیوتر ایرادی پیدا می‌کند و یا باید چیزی رندر شود و متوقف می‌شویم، آن طرف مشغول نوشتن نمایشنامه‌اش می شود! به یک دست نمایشنامه و به یک دست تدوین، و گاهی همزمان سوت هم می‌زند! آهنگ‌هایی از [[راوی شانکار]] و [[یهودی منوهین]]، و یا عیسی مسیح سوپراستار از [[لوید وبر]]، مینیاتورهای ایرانی [[امین‌الله حسین]] و یا یک دوجین موسیقی درجه اول دیگر که اسم بعضی را نمی‌دانم. در کنار او همه چیز رو به کمال می‌رود، باید برود، هیچ بهانه‌ای هم نمی‌توانی بیاوری که به ناگاه با طنز ویرانگرش رو به رو می‌شوی. مثلا می‌گوید: «این پلان رو بر اساس چه نبوغ سینمایی این طوری گرفتی؟!» می‌گویم: «این انتهای نمایش بود و خسته شده بودیم و بعد از دو ساعت به خدا دیگه کمر برام باقی نمونده بود و . . .» و جواب می‌دهد: «متاسفانه چه مفت کمرت رو از دست دادی!!! حداقل یه چیزی می‌گرفتی که بهش بیارزه!» بعد از پنج شش ساعت کار بی‌وقفه وقتی که می‌خواهد برود هنوز دل از میز تدوین نمی‌کند و تا آخرین لحظه پیشنهاداتی دارد «حالا من که رفتم این‌ها رو این طوری هم بچین ببینیم چه طور می‌شود!» و من که انگار از رینگ بوکس درآمده باشم با تتمه انرژی‌ام سعی می‌کنم همچنان خودم را سرپا نگه دارم: «چشم!». و گاهی دو ساعت بعد زنگ می‌زند، مثلا از توی یک مهمانی و می‌گوید آن پلانی که هفته پیش گذاشته بودیم کنار آن را توی این صحنه باید بین این دو پلان بگذاریم. که من دیگر ناک اوت می‌شوم!»
**[[علاء محسنی]]، ۲۰۱۵ میلادی<ref>{{پک|محسنی|۱۳۹۴|ف=آقای بیضایی سلام!|رف=تنگستانی|ص=۲۲۳-۲۲۴}}</ref><ref>{{پک|محسنی|۲۰۱۵|ص=|ک=ایران وایر|ف=بهرام بیضایی عزیز، تولدت مبارک!}}</ref>
* در محفلی از او پرسیدیم که چطور است که در فیلم‌نامه‌های شما همیشه یک قدرت پنهانی و تأثیرگذار زن نقش اساسی دارد؟