ناطور دشت: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۳:
 
== گفتاوردها ==
* «همههمه‌ش ش مجسمتجسم می‌کنم چن تاچن‌تا بچهٔ کوچیک دارن تو یه دشت بزرگ بازی می کننمی‌کنن. هزار هزار بچهٔ کوچیک؛کوچیک، و هیشکیهیش‌کی هم اوناون‌جا جا نیس،نیس -منظورم آدم بزرگه،بزرگه- غیر من. منم لبهٔ یه پرتگاه خطرناک وایساده مایستاده‌م و باید هر کسی رو که می آدمی‌آد طرف پرتگاه بگیرم -یعنی اگه یکی داره می دوئهمی‌دوه و نمی دونهنمی‌دونه داره کجا می رهمی‌ره من یه دفهدفعه پیدام می شهمی‌شه و می گیرمشمی‌گیرمش-. تمام روز کارم همینه. ناتورناطورِ دشتم. میمی‌دونم دونم مضحکهمضحکه، ولی فقط دوس دارم همین کاروکار بکنم،رو بکنم؛ با این که میاین‌که دونممی‌دونم مضحکه.»
* «من چاخان‌ترین آدمی امآدمی‌ام که هر کسی تو عمرش دیدهمی‌تونه ببینه. افتضاحهخیلی قباحت داره. حتیمثلاً وقتاوقتی دارم می رممی‌رم سر کوچه مجله بخرم، اگه کسی ازم بپرسه کجا داری میمی‌ری، ریانگار نذر دارم که بگم دارم می رممی‌رم اپرا. وحشتناکه.»
* «من و افسره به هم گفتیم که از ملاقات هم خوش وقتخوش‌وقت شدیم. این حالموحالم بهرو هم میبه‌هم زنهمی‌زنه. همیشه دارم به یکی میمی‌گم گم "«از ملاقاتت خوشحال شدم"» در صورتی که هیچمهیچ هم از ملاقاتش خوشحال نشدهخوش‌حال منشده‌م. گرچه، فکر می‌کنم اگه آدم می خوادمی‌خواد زنده بمونه باید از این حرفامحرفا بزنه.»
* «راستش هیچ تحمل کشیش جماعتوجماعت رو ندارم. مخصوصنمخصوصاً اونایی رو که می اومدنمی‌‌آن تو مدرسه‌ها و با اون لحن مقدس خطابه می خوندنمی‌خونن. خدایا، چقدر از اون لحن بدم می آدمی‌آد. نمی‌فهمم چرا نمی تونننمی‌تونن با لحن معمولی حرف بزنن. موقع حرف زدن خیلی حقه باز به نظرحقه‌باز میبه‌نظر اومدنمی‌آن
* «هفتههفتۀ پیش یکی بارونی پشمپشم‌شتریم‌ شتریمورو با دستکشای پوست خزمپوست‌خزم که تو جیب بارونیه بودبود، کفکش رفته بود. پنسی دزد بارونهدزدبارونه. بیشتربیش‌تر این بچه‌ها مال خونواده‌های پولدارنپولدارن، ولی بازم مدرسه پر دزده. هر چه مدرسه گرونگرون‌تر، هیز تر،و دزداش بیشتربیش‌تر
* «اکثر دخترا وقتی دست شونودستشونو می‌گیری، دست شوندستشون تو دستت پژمرده می شهمی‌شه یا فکر می کننمی‌کنن باید همههمه‌ش ش دست شونودستشونو تکون بدن،بدن. انگار می ترسنمی‌ترسن کسل بشی.»
* «من دوس دارم جایی باشم که بشه اقلکماقل‌کم گهگاهگه‌گاه چن تاییچن‌تایی دختر دید، حتی اگه دارن دستدستشونو شونو می خاروننمی‌خارونن یا دماغدماغشونو شونومی‌گیرن مییا گیرن یابی‌خودی کرکر می خندنمی‌خندن یا همچی چیزی چیزایی
* «قبلنقبلاً از رو خریت خیال می‌کردم خیلی باهوشه. واسه این کهاین‌که خیلی چیزا از سینما و نمایش و [[ادبیات]] و اینا می دونستمی‌دونست. اگه کسی از این چیزا سر در بیاره،دربیاره، خیلی طول می کشهمی‌کشه آدم بفهمه طرف مشنگه یا سرش به تنش می ارزهمی‌ارزه. در مورد سلی،سالی، برا من،من سال‌ها طول کشید تا بفهمم. فکر می‌کنم اگه اون همهاون‌همه باهاش نمی‌رفتم تو رختخواب،رخت‌خواب، زودتر می‌فهمیدم. مشکلم اینه که هر وقت با کسی می رممی‌رم تو رختخوابرخت‌خواب فکر می‌کنم طرف باهوشم هست. اصلاً ربطی نداره ولی من همیشه این جوریاین‌جوری فکر می‌کنم.»
* «[[سینما|سینمای]] کوفتی پدر آدموآدم دررو می آره،درمی‌آره، شوخی نمی‌کنم.»
* «یکی از اشکالای این روشنفکراروشن‌فکرا و آدمای باهوش اینه که دربارهٔ چیزی حرف نمی‌زنن مگه ایناین‌که که مهارِمهار قضیه دست خودشون باشه. همیشه می‌خوان وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می‌رن تو اتاقشون تو هم بری.»
* «به هربه‌هر حال خوشحالمخوش‌حالم که بمب اتم اختراع شد. اگه یه جنگ دیگه شروع بشه میرممی‌رم میعدل شینممی‌شینم سر بمب. به خدابه‌خدا قسم برا این کار داوطلبمداوطلب میشممی‌شم
* «فقط بابت اینکهاین‌که یکی مُرده از دوس داشتنش دس نمی‌کشیم که. مخصوصاً وقتی از همهٔ اونایی که زنده نزنده‌ن هزار بارمبار بهتره.»
* «امیدوارم اگه واقعنواقعاً مردم، یه نفر پیدا شه که عقل تو کله شکله‌ش باشه و پرتم کنه تو رودخونه،رودخونه. یا نمی دونم،نمی‌دونم، هر کاری بکنه غیر گذاشتنگذاشتنم تو قبرستون. اونم واسه اینکهاین‌که مردم بیان و یکشنبه‌هایک‌شنبه‌ها گل بزارنبذارن رو شکممقبرم و این مزخرفات. وقتی مردیمُردی گل می خوایمی‌خوای چیکار؟چی‌کار؟»
* «مشخصهٔ یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی،دلیلی با شرافت بمیرد؛بمیرد، و مشخصهمشخصۀ یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی،دلیلی با تواضعشرافت [[زندگی]] کند.»
* «هیچ وقتهیچ‌وقت به هیشکیهیش‌کی چیزی نگو. اگه بگی دلت برا همه تنگ می شهمی‌شه
* «ژانین، همه شهمه‌ش تو میکروفون زمزمه می‌کرد: " «حالا می خوایممی‌خوایم شماقو ببقیم به فقانسهٔ مامانی، قصهٔ دختق فقانسوی کوچیکی که میادمی‌آد یوتو یه شهق بزقیبزرقی مث نیویوقک و عاشق یه پسق کوچیکی می شهمی‌شه که اهل بقوکلینه. امیدواقیم خوش تونخوشتون بیاد. "» بعد زمزمههزار ناز و نازعشوه و ادا و اطوار، یه آهنگ مزخرف نصفی [[انگلیسی]] نصفی [[فرانسه|فرانسوی]] می خوندمی‌خوند و همهٔ مشنگای تو تالار کف می کردنمی‌کردن
* «مسئله اینه که خیلی سخته با کسی هم اتاقیهم‌اتاقی باشی که چمدوناش به خوبیِخوبی مال تو نیست،نیست و حتی چمدونای تو خیلی بهتر از مال اونه. آدم فکر می کنهمی‌کنه اگه طرف باهوش باشه اهمیتی نمی دهنمی‌ده چمدونای کی بهتره، ولی راستش اینه که اهمیت می دهمی‌ده. به خاطربه‌خاطر همینه که حاضر بودم با حرومزاده‌ایحروم‌زاده‌ای مث استرادلیتر هم اتاق بشم. چون اقلاً چمدوناش به خوبی مال من بود.»
* «مشکلم اینه،اینه: کسی رو که دوسش ندارم میلی هم بهش ندارم. منظورم میل جانانهٔجانانه و حسابیه. باید حتماً دوسش داشته باشم، وگرنه میلمواشتیاقم رو بهش از دس می دممی‌دم. این حسابی ریده به زندگی خصوصیمجنسیم. زندگی خصوصیمجنسیم خیلی مزخرفه.»
* «اگه دختری که با آدم قرار داره خیلی خوشگل و مامانی باشه کی اهمیت می دهمی‌ده که دیر می آدمی‌آد یا زود؟ هیشکیهیش‌کی
* «حتی دخترامدخترا هم وقتی یکی می خوادمی‌خواد خیلی لجن نباشه، کمکش نمی کنننمی‌کنن
* «چیز دیگه‌ای که تحصیلات به آدم می ده،می‌ده -البته اگه آدم به اندازهاندازۀ کافی تحصیل کنه،کنه- اینه که اندازهٔ ذهن آدموآدم رو نشون می دهمی‌ده. نشون می دهمی‌ده تا چه حدی کارایی داره و تا چه حدی نه. بعدبعدِ یه مدت آدم دستش می آدمی‌آد که ذهنش چه جورچه‌جور فکرایی رو می تونهمی‌تونه در بر بگیره. این یه جورایی خیلی خوبه چون به آدم کمک می کنهمی‌کنه فرصتای بزرگیبزرگ رو برای افکاریفکرایی که به آدم نمی آدنمی‌آد و در حد آدم نیس، تلف نکنه. آدم یاد میمی‌گیره گیرهذهنش ذهنشورو اندازه بگیره و لباس ذهنشوذهنش رو به اندازه بدوزه.»
* «مطمئن نیستم اسم آهنگی رو که موقع رسیدنم داشت می‌زد یادم باشه ولی هرچی بود طرف رید بهش. تمام مدت داشت به آهنگش قِروقَمیش احمقانه و نمایشی می‌داد و ادا اطوارایی درمی‌آورد که حالِ آدمو می‌گرفت. صدای جمعیتو -وقتی آهنگشو تموم کرد- می‌شنیدی بالا می‌آوردی. همه شون دیوونه شدن. همه شون دقیقن همون مَشنگایی آن که تو سینما به چیزایی که اصلاً خنده دار نیست هِرهِر می خندن. به خدا قسم، اگه نوازندهٔ پیانو بودم یا هنرپیشهٔ سینما و این مشنگا فکر می کردن من خیلی محشرم حالم به هم می‌خورد. حتّا دلم نمی‌خواست برام دست بزنن. مردم همیشه واسه چیزا و آدمای عوضی دست می زنن.»
* «استرادلِیتِراسترادلیتر گفت: «هِیهی. می خوایمی‌خوای یه لطف بزرگی در حقم بکنی؟» گفتم: «چی؟» ولی نه با میل و رغبت. استرادلیتر از اون آدمایی بود که همیشه از یکی می‌خواست در حقش لطفِلطف بزرگی بکنه. این خوش تیپا،خوش‌تیپا، یا اونایی که خیال می کنن چهگه گُهی انخاصی‌ان، همیشه از آدم می خوانمی‌خوان در حقحقشون شون لطفِلطف بزرگی بکنه. فقط چون خودشون کشته مُردهٔکشته‌مردهٔ خودشونن فکر میمی‌کنن کننبقیه‌م بقیه م کشته مُردهٔکشته‌مردهٔ اونان. یه جورایی خنده دارهخنده‌داره
* «چیز دیگه‌ای که تحصیلات به آدم می ده، البته اگه آدم به اندازه کافی تحصیل کنه، اینه که اندازهٔ ذهن آدمو نشون می ده. نشون می ده تا چه حدی کارایی داره و تا چه حدی نه. بعد یه مدت آدم دستش می آد که ذهنش چه جور فکرایی رو می تونه در بر بگیره. این یه جورایی خیلی خوبه چون به آدم کمک می کنه فرصتای بزرگی رو برای افکاری که به آدم نمی آد و در حد آدم نیس، تلف نکنه. آدم یاد می گیره ذهنشو اندازه بگیره و لباس ذهنشو به اندازه بدوزه.»
* «مردم هیچ‌وقت متوجۀ هیچ‌چی نیستن.»
* «استرادلِیتِر گفت «هِی. می خوای یه لطف بزرگی در حقم بکنی؟» گفتم «چی؟» ولی نه با میل و رغبت. همیشه از یکی می‌خواست در حقش لطفِ بزرگی بکنه. این خوش تیپا، یا اونایی که خیال می کنن چه گُهی ان همیشه از آدم می خوان در حق شون لطفِ بزرگی بکنه. فقط چون خودشون کشته مُردهٔ خودشونن فکر می کنن بقیه م کشته مُردهٔ اونان. یه جورایی خنده داره.»
* «مردم هیچ وقت متوجه هیچ چی نیستن.»
 
== جستارهای وابسته ==