اختر کیانوری: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
تمیزکاری
حذف محتویات بدون منبع. زندگینامه نویسی جایش در این پروژه نیست، ابرابزار
خط ۳:
جزو اولین اعضای حزب کمونیست ایران، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران، متخصص زنان شناخته شده، نویسنده کتاب پرورش کودکان
پزشک و جراح بیمارستان [[w:دانشگاه لایپزیگ|دانشگاه لایپزیگ]]<ref>{{یادکرد ویکی|عنوان =Universitätsklinikum Leipzig |پیوند = https://de.wikipedia.org/wiki/Universitätsklinikum_Leipzig |زبان =de | بازیابی = ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۴}}</ref> وی از بنیانگذاران [[w:جمعیت نسوان وطنخواه|جمعیت نسوان وطنخواه]]،<ref>:sociation of the Progressive Iranian Women, 1936 (Kanoun-e Banovan, Tags: Progressive Iranian Women, Category: Social , photo+text, https://iroon.com/ , October 05, 2013 - 07:14 PDT | Last Edited: October 05, 2013 - 07:14 PDT</ref><ref>:sociation of the Progressive Iranian Women, 1936 (Kanoun-e Banovan, Tags: Progressive Iranian Women, Category: Social , photo+text, https://iroon.com/ , October 05, 2013 - 07:14 PDT | Last Edited: October 05, 2013 - 07:14 PDT</ref><ref>Women's Liberation in Iran 1936, n 1315 Hedjri (Solar) circa 1936/7 photo+text</ref>
[[w:تشکیلات دموکراتیک زنان ایران|تشکیلات دموکراتیک زنان ایران]]، '''جمعیت حمایت از کودک و شورای مادران''' و از رهبران و نماینده ایران در '''فدراسیون دموکراتیک بین‌المللی زنان''' بود.<ref>مقاله سودای حزب پدر خوانده برای فریب قشرها گوناگون، روزنامه جوان</ref><ref>Populism and Feminism in Iran: Women’s Struggle in a Male-Defined, By Haideh Moghissi, Page 44, OIW Democratic Organization of Iranian Women<ref</ref>، اولین راننده زن در ایران، اولین ویولن نواز زن در ایران، اولین استاد پزشکی و جراحی زن [[ایرانی]] در دانشگاهای [[آلمان]] و دارای دو مدال به خاطر ۲۵ سال خدمات پزشکی از المان دموکراتیک بود.
 
== دربارهٔ او ==
وی فرزند [[w:مهدی نوری (روحانی)|مهدی نوری (روحانی)]] و زهرا سلطانی نوری بود.
 
او در سال ۱۳۰۴ با [[w:عبدالصمد کامبخش|عبدالصمد کامبخش]] ازدواج کرد.
 
[[w:نورالدین کیانوری|نورالدین کیانوری]] دکتر پروفسور شهرسازی آکادمی ساختمان آلمان دمکراتیک در برلین شرقی برادر کوچکتر وی، دکتر ادبیات [[w:خجسته کیا|خجسته کیا]](نوری) و دکتر ادبیات [[w:زهرا کیا|زهرا کیا]](نوری) دختر عموها و دکتر پروفسور [[W:سید حسین نصر|سید حسین نصر]] استاد دانشگاه جرج واشینگتن پسر خاله وی میباشند.
 
او نوهٔ پسری [[شیخ فضل‌الله نوری]] و دختر [[میرزا حسین نوری]] میباشد.
 
== گفتاوردها ==
* همسر [[W:علی گلاویژ|علی گلاویژ]]، خانواده مهدی کیهان، و چند آشنای باقی مانده از مهاجرت تلخ سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، که همسایه‌های دوران مهاجرت او بودند، گهگاه تلفنی حال و روزش را جویا می‌شدند، و یکی از مهاجرین قدیمی آذربایجانی، که خانه اش فاصله چندانی با خانه او نداشت، گاه سری می‌زد و خریدی برایش می‌کرد.<ref>همان.</ref>
* وقتی ما آمدیم [[w:لایپزیک|لایپزیک]]، جنگ از این شهر یک ویرانه باقی گذاشته بود. آلمان‌ها، در آن دوران بسیار سخت که اغلب چند خانواده را در یک آپارتمان جای داده بودند، این آپارتمان را دراختیار من و کامبخش گذاشتند. ساختمان بر اثر بمباران‌ها کمی کج شده بود و تا سالها بعد که نوبت تعمیر به این منطقه رسید؛ ساختمان ما مثل منارجنبان اصفهان کج بود! به طبری هم چند بلوک آنطرف تر یک آپارتمانی داده بودند که برایش بسیار کوچک بود، چون در طول روز همیشه دیدار کننده داشت و البته انبوهی هم کتاب که جا نداشت آنها را بچیند. بالاخره رفقای آلمانی یک انبار کوچک زیر سقف را که بالای آپارتمان طبری بود کمی تعمیر کردند و برای رفع این مشکل در اختیار او گذاشتند و او توانست لااقل به کتابهایش یک سر و سامانی بدهد و جائی برای نفس کشیدن خودش و مهمان‌های روازنه اش باز کند. بعدها به مهدی کیهان هم همین نزدیکی‌ها یک آپارتمان دادند و آنطرف تر به پورهرمزان و ملکه محمدی.<ref>همان.</ref>
سطر ۲۳ ⟵ ۱۵:
"... آذر طبری که در خانه تنها بود، حالش به هم می‌خورد و بیهوش می‌شود. او را به بیمارستان می‌برند. تشخیص دادند که سرطان ریه است. در مهاجرت همه کس و همه چیزِ من بود. چقدر مایه تاسف و تالّم است که انسانی به این شریفی و فداکاری و از خودگذشتگی و بسیار فهمیده و باهوش و با استعداد و با ایمان در راهش بود)، اکنون به این روز بیفتد. اگر او نبود، پرویز<ref>اسم احسان طبری در خانه</ref> به هیچ وجه نمی‌توانست به این درجه از دانش برسد. همه بار زندگیِ سختِ مهاجرت، آن هم بعد از جنگ جهانی دوم بر دوش مقاوم و با محبت او بود. حالا هر هفته یا دو هفته (احسان طبری) را می‌آورند به دیدن او. البته از اتوبوس تا توی اتاقِ آذر کولش می‌کنند چون راه نمی‌تواند برود. موقعی که به او بیماری "آذر" را اطلاع داده بودند، زار زار گریسته بود…"<ref>همان.</ref>
* از نامه ۷ تیر ۱۳۶۷:
"«... آذرِ (طبری) عزیزِ من پس از یک دورهٔ کوتاهِ بیماری ما را وداع کرد. گویا همانطور که در حال بیهوشی بود در گذشته‌است چون سرطان به مغزش سرایت کرده‌است…"»<ref>همان.</ref>
* از نامه ۲۹ تیر ۱۳۶۷:
"... باورم نمی‌شود که آن زن شجاع و مهربان و پاک و بی آلایش به این زودی ما را ترک کرده‌است. بیچاره از زندگی جز زجر و بدبختی چیزی ندید. کودکی را در یتیمی و دربدری به سر برد و در نوجوانی گرچه خواستگارهای ثروتمند داشت، طبریِ جوانِ تهیدست را که با مادرش در یک اتاق کرایه ای به سر می‌برد انتخاب کرد و در راهی که او طی می‌کرد شریک شد و از هیچ گونه فداکاری دریغ نورزید. حتی در مهاجرت که امکان تحصیل برایش موجود و استعداد هم داشت، برای خاطر شوهر و بچه‌هایش امتناع ورزید و راه را برای شوهرش باز کرد تا به درجاتِ علمیِ بالا برسد. گرچه جز حقوق "پرویز" (اسم احسان طبری در خانه) عایدی دیگری نداشت، ولی همیشه با روی خندان از دوستان و رفقای شوهر به استقبال می‌کرد و همیشه دور میز شام و ناهارش یکی دو نفر نشسته و بحث می‌کردند. به همین دلیل همیشه مقروض بود و به قول معروف صورتش را با سیلی سرخ نگه می‌داشت. آن هم سال‌های آخر عمرش که در بدر و بی خانمان و سرگردان در منازل این و آن به سر می‌برد. دلم برای طبری بیچاره می‌سوزد می‌دانم بسیار رنج می‌کشد. او را برای سوم و هفتم و چهلم عزاداری به محل اعزام آورده بودند و چند ساعتی هر دفعه بین عزاداران بود. او در زندگی روزمره به کلی عاجز است و هیچ کاری حتی درست کردن یک چای از دستش بر نمی‌آید و دنبال پول درآوردن هم نیست و یک پول سیاه هم در زندگی ندارد واقعاً بیچاره شده‌است…"<ref>همان.</ref>