بهرام بیضایی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۶:
*«. . . روزی در اوایلِ دی‌ماه ۱۳۶۹، با آقای بیضایی از سرِ تمرین‌های مقدماتیِ فیلم «[[مسافران (فیلم ۱۳۷۰)|مسافران]]» در اتاقِ مخروبه‌ای در اداره‌ی تئاتر درآمدیم به خیابانِ پارس، نزدیکِ تندیسِ فردوسی. آقای بیضایی باید خود را به دفترِ فیلم می‌رساند که در آن هزار کار بر زمین مانده بود، و من همراهِ ایشان می‌رفتم. نشستیم توی سواریِ کهنه‌ی آقای بیضایی، که تا از توقف در حاشیه‌ی خیابان درآمد، یک بنزِ آخرین مدل، خلافِ جهتِ خیابانِ یکطرفه، جلوی‌مان سبز شد و بوقِ بلندش لحظه‌ای خشک‌مان کرد. راننده‌ی بنز سر بیرون آورد و عربده‌کشان رگِ گردن دراند که: «بکش کنار آقای بافرهنگ!» و لحنش را موقعِ گفتنِ «بافرهنگ» چنان کشید که خوب حالی‌مان شود این بدترین قسمتِ فحش است. منتظر بودم آقای بیضایی، پشتِ فرمان، دست کم به آقای توی بنز یادآوری کند اوست که خلاف آمده. اما چهره‌ی آقای بیضایی یکباره به نیشخندی شکفت و فقط زیرِ لب گفت: «بالاخره یکی به من گفت بافرهنگ!» . . .»
**[[حمید امجد]]، ۱۳۹۴<ref>{{پک|امجد|۱۳۹۴|ف=تمام آن خیابان های یکطرفه|رف=تنگستانی|ص=۲۳۵}}</ref>
*. . . در یکی از صحنه‌های نمایشی که به صحنه برده بودم [[شهربانو]] جلوی امام حسین زانو می‌زند. بهرام بیضایی بعد از دیدن این صحنه از من پرسید دلیل این کار برای چه بود و چرا این‌طور نشان دادی که شهربانو جلوی امام حسین زانو زده‌است. من نیز گفتم برای این که از نظر من همه باید جلوی امام حسین زانو بزنند. امّا بیضایی به من گفت که سیدالشهدا برای این قیام کرد که نه کسی جلویش زانو بزند و نه او جلوی کسی زانو بزند. . . . بهرام بیضایی با این حرفش به من یاد داد که بیشتر از همه ما و کسانی که ادّعا دارند اسلام را می‌شناسد.
** [[محمّد رحمانیان]]، ۲۲ مهرِ ۱۳۹۴<ref name="http://www.mehrnews.com/2941266%22>%7B%7Bیادکرد وب
| عنوان = استقبال از «روز واقعه» به یمن امام حسین (ع) است/ روایتی از بیضایی
| ناشر = [[خبرگزاری مهر]]
| نشانی = http://www.mehrnews.com/news/2941266/استقبال-از-روز-واقعه-به-یمن-امام-حسین-ع-است-روایتی-از-بیضایی
| تاریخ بازدید = ۱۲ شهریور ۱۳۹۵ - کد مطلب: 2941266
}}</ref><ref name="http://donya-e-eqtesad.com//946699%22>%7B%7Bیادکرد وب
| عنوان = استقبال از نمایشنامه‌خوانی «روز واقعه»
| ناشر = [[روزنامه دنیای اقتصاد]]
| نشانی = http://donya-e-eqtesad.com/news/946699 {{Webarchive|url=https://web.archive.org/web/20160913104230/http://donya-e-eqtesad.com/news/946699 |date=۱۳ سپتامبر ۲۰۱۶}}
| تاریخ بازدید = ۱۲ شهریور ۱۳۹۵ - کد مطلب: 946699
}}</ref>
*«اسطوره معمولا ساعت دو، دوونیم بعد از ظهر می‌آید، موقعی که من آخرین لقمه ناهارم را به عجله قورت داده‌ام. اگر مدتی کارمان به تعویق افتاده باشد معمولا با این جمله آغاز می‌کند: «این مدت کار نکردیم می‌بینم خیلی سر حال و قبراق به نظر میایی!» معمولا همراه با نوشیدن قهوه‌ای کار را آغاز می‌کند و اگر عسل در آن بریزد ردخور ندارد که دستش نوچ می‌شود! پیش از هر کاری تخته زیردستی و کاغذها و قلمش را در می‌آورد که همه چیزش است: ماشین تایپ، لپ‌تاپ، کامپیوتر، آی‌پد و . . . بعد از سال‌ها زندگی دیجیتالی دوباره ارزش قلم و نوشتن بر کاغذ را بر دستان او دیده‌ام. تدوین را هم در واقع بر روی کاغذ انجام می‌دهد. تقریبا ده زاویه مختلف دوربین داریم که تک به تک آن‌ها را می‌نویسد و با علائم و نشانه‌های خاصی مارک می‌کند. و همان جا روی کاغذ ترتیب پلان‌ها را مشخص می‌کند. گاهی فکر می‌کنم بعضی پلان‌ها به هم نمی‌خورند، مثلا دو سه تا شات هم اندازه که قاعدتا نباید به هم مچ شوند، و یادآوری می‌کنم، می‌گوید: «ببین! تو به همین ترتیب این‌ها را بچین.» می‌چینم و نتیجه عالی در می‌آید! در این مدت بارها شعبده تدوین را به چشم دیده و شگفت‌زده شده‌ام. گاهی که کامپیوتر ایرادی پیدا می‌کند و یا باید چیزی رندر شود و متوقف می‌شویم، آن طرف مشغول نوشتن نمایشنامه‌اش می شود! به یک دست نمایشنامه و به یک دست تدوین، و گاهی همزمان سوت هم می‌زند! آهنگ‌هایی از [[راوی شانکار]] و [[یهودی منوهین]]، و یا عیسی مسیح سوپراستار از [[لوید وبر]]، مینیاتورهای ایرانی [[امین‌الله حسین]] و یا یک دوجین موسیقی درجه اول دیگر که اسم بعضی را نمی‌دانم. در کنار او همه چیز رو به کمال می‌رود، باید برود، هیچ بهانه‌ای هم نمی‌توانی بیاوری که به ناگاه با طنز ویرانگرش رو به رو می‌شوی. مثلا می‌گوید: «این پلان رو بر اساس چه نبوغ سینمایی این طوری گرفتی؟!» می‌گویم: «این انتهای نمایش بود و خسته شده بودیم و بعد از دو ساعت به خدا دیگه کمر برام باقی نمونده بود و . . .» و جواب می‌دهد: «متاسفانه چه مفت کمرت رو از دست دادی!!! حداقل یه چیزی می‌گرفتی که بهش بیارزه!» بعد از پنج شش ساعت کار بی‌وقفه وقتی که می‌خواهد برود هنوز دل از میز تدوین نمی‌کند و تا آخرین لحظه پیشنهاداتی دارد «حالا من که رفتم این‌ها رو این طوری هم بچین ببینیم چه طور می‌شود!» و من که انگار از رینگ بوکس درآمده باشم با تتمه انرژی‌ام سعی می‌کنم همچنان خودم را سرپا نگه دارم: «چشم!». و گاهی دو ساعت بعد زنگ می‌زند، مثلا از توی یک مهمانی و می‌گوید آن پلانی که هفته پیش گذاشته بودیم کنار آن را توی این صحنه باید بین این دو پلان بگذاریم. که من دیگر ناک اوت می‌شوم!»
**[[علاء محسنی]]، ۲۰۱۵ میلادی<ref>{{پک|محسنی|۱۳۹۴|ف=آقای بیضایی سلام!|رف=تنگستانی|ص=۲۲۳-۲۲۴}}</ref><ref>{{پک|محسنی|۲۰۱۵|ص=|ک=ایران وایر|ف=بهرام بیضایی عزیز، تولدت مبارک!}}</ref>