یاماموتو تسونهتومو: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز Roozitaa صفحهٔ یاماموتو چونهتومو را به یاماموتو تسونهتومو منتقل کرد: تلفظ صحیح |
ابرابزار |
||
خط ۱:
[[File:Yamamoto Tsunetomo.jpg|بندانگشتی|[[w:یاماموتو
'''[[w:یاماموتو
== [[w:هاگاکوره|هاگاکوره]] ==
=== فصل اول ===
* اگرچه خرد میگوید یک [[w:سامورایی|سامورایی]] باید طریقت سامورایی را الگوی نظر خویش قرار دهد، اما به نظر میرسد همهٔ ما آن را از خاطر بردهایم. چنین است که اگر کسی بپرسد، معنای راستین طریقت سامورایی ([[w:بوشیدو|بوشیدو]]) چیست؟ مردانی که قادر باشند بیدرنگ پاسخ دهند، انگشت شمارند. چراکه پاسخ از پیش در ذهن بسیاری روشن نیست. از این نکته میتوان بی اعتنایی به طریقت سامورایی را دریافت. '''بیشمارند غافلان.'''
* '''طریقت سامورایی، استوار بر [[مرگ]] است. آنگاه که باید بین [[مرگ]] و [[زندگی]] یکی را انتخاب کنی، بیدرنگ [[مرگ]] را برگزین.''' دشوار نیست؛ مصمم باش و پیش رو. این که بگوییم [[مرگ|مردن]] بدون رسیدن به هدف خود، [[مرگ]]ی بیارزش است، راهی است سبکسرانه، برای پیچیده کردن موضوع. '''آن هنگام که تحت فشار انتخاب [[زندگی]] یا [[مرگ]] قرار گرفتهای لزومی هم ندارد به هدف خود برسی.''' همهٔ ما [[زندگی]] را دوست میداریم و تا حد زیادی منطق خود را برمبنای آنچه دوست میداریم بنا میکنیم. اما دست نیازیدن به اهداف خود و ادامه دادن به [[زندگی]]، بزدلی است. این یک خط باریک خطرناک است. [[مرگ|مردن]] بدون رسیدن به هدف خود، [[مرگ]]ی بیارزش و کوتهنظرانه است. اما چه باک! شرمی در آن نیست. جوهرهٔ طریقت سامورایی همین است. اگر کسی بتواند هر روز و شب با روشن ساختن قلب خویش با این واقعیت، چنان [[زندگی]] کند که گویی جسمش
* مردم فکر میکنند با تفکری ژرف نسبت به مسائل عمیق میتوانند آنها را حل کنند؛ اما افکاری خودسرانه در سر میپرورانند و به هیچ نتیجه مثبتی دست نمییازند؛ چراکه تأملشان تنها مبتنی بر منافع شخصی است. دشوار است، گذر از عادات نابخردانه به ازخودگذشتگی. اما، اگر در برخورد با هر موضوعی، آن را دمی رها کنی و بعد چهار سوگند را در قالب خویش به
* خرد آن کسی که با مشورت خواهی از دیگران تعالی
* پیش از نکته گرفتن از کسی، ابتدا باید در نظر گرفت که آیا آن شخص ظرفیت پذیرش آن نکته را دارد یا خیر. باید ارتباطی صمیمی با او برقرار ساخت و اطمینان حاصل کرد که آن شخص همیشه به کلام تو اعتماد میکند. موضوعاتی را مطرح کن که وی دوست دارد و بهترین راه صحبت کردن با او را جستوجو کن و به دنبال راهی باش که تو را به خوبی درک کند. وضعیت را بسنج و بیندیش که آیا بهتر است با نامه نظر خود را به او بازگویی یا در هنگام ترک خانه و آن زمان که او را مشایعت میکنی، نقاط قوت او را خاطرنشان ساز و از هر وسیلهای که میتوانی برای دلگرمی به وی استفاده
* چهل یا پنجاه سال پیش، وقتی رد زخم و جراحت روی بدن، نشان مردی و ران صاف نشانه بزدلی بود، تنی که زخمی نبود شرمآور به نظر میرسید و مرد بهتر آن میدید تا ران خود را زخمی کند. '''کار مرد، دادوستدی خونین است.''' این واقعیت، امروز احمقانه به نظر میرسد و مسائل به شکلی هوشمندانه تنها با زبان بازی حل میشوند و از کارهایی که مستلزم تلاش است اجتناب میشود. از مردان جوان میخواهم این واقعیات را درک کنند.
* بیعدالتی را [[دشمنان|دشمن]] داشتن و نیکوکاری در [[زندگی]]، بس دشوار است؛ اما این تصور که نیکوکاری بهترین شیوه [[زندگی]] است و [[زندگی]] خویش را صرف نیکی به دیگران کردن، بالعکس، تو را به بیراهههای بسیار خواهد کشاند. '''طریقت سامورایی در جایی بالاتر از صداقت و نیکویی قرار میگیرد.''' کشف این حقیقت بس دشوار است، اما بالاترین اندیشه همین است. اگر از این دیدگاه به چیزها نگریسته شود، اموری نظیر نیکویی و صدق، سطحی به نظر میرسند. آنچه را که انسان خود به تجربه نیاموخته باشد، نتواند دریابد؛ اما حتی اگر شخصی نتواند به تنهایی به این حقیقت واقف شود، با این حال راهی برای درک این طریقت وجود دارد و آن رایزنی و پرسوجو از دیگران است.
* شمشیرزنی در کهنسالی خویش چنین گفت: «در [[زندگی]] انسان، مراحلی در جستوجوی دانشی وجود دارد. در پایینترین سطح، هر چه شخص تلاش میکند هیچ ثمری نمیبرد و احساس میکند هم او و هم دیگران ناشی و خامدست هستند. در این مرحله او هیچ ارزشی ندارد. در مرحله بعد او هنوز بیفایده است؛ اما از ناکارآمدی خویش آگاه است و میتواند ناکارآمدی دیگران را نیز ببیند. در سطحی بالاتر او مفتون تواناییهای خویش است و از تحسین دیگران، به دل شاد میشود و از ناتوانی دوستان و آشنایان خود اندوهگین میشود. این مرد ارزش دارد. در والاترین مرتبه، مرد چنان به نظر میرسد که گویی هیچ نمیداند.» این مراحل در حالت عادی وجود دارد؛ اما مرحلهای متعالی نیز هست که والاترین آنهاست. در این مرحله انسان میداند که راه حقیقت را ژرفایی بیپایان است و هرگز نمیاندیشد که سلوک او به پایان
* در میان دیوارنوشتههای قصر امیر نائوشیگه این جمله به چشم میخورد: «با مسائل بزرگ، با آرامش برخورد کن.» استاد ایتای در تفسیر این عبارت میگوید: «در برخورد با مسائل پیشپافتاده باید با جدیت عمل کرد.» در [[زندگی]] هر انسان مسائل به راستی بزرگ، اندکاند و شاید که بیشتر از دو یا سه مسئلهٔ بزرگ در [[زندگی]] هر فرد وجود لداشته باشد. اگر آن هنگام که [[زندگی]] هر روزه خویش را به پیش میبری، بر این مسائل به خوبی تأمل
* اگر قرار باشد هر مردی را که زمانی اشتباهی مرتکب
* مردی به خاطر آن که به موقع، انتقام نگرفت، موجبات سرافکندگی خود را فراهم ساخت. '''راه درست انتقام گرفتن ساده است: «پیش
* دو چیز بر کار سامورایی خدشه وارد کند و آن دو ثروت است و شهرت. اگر که انسان همواره با سختیها دست و پنجه نرم کند، کمتر خطا خواهد کرد.
* شایسته نیست که انسان تنها محدود به دستهای از دیدگاهها شود. تلاش برای کسب دانش و بعد متوقف شدن در آنچه فرا گرفتهای اشتباه است. در وهلهٔ نخست تا بدانجا تلاش کن که مطمئن شوی اصول را آموختهای و بعد برطبق آن اصول عمل کن تا نتیجه دانش خویش را ببینی. این روند تا پایان [[زندگی]]ات ادامه خواهد داشت. '''متکی به آنچه که از پیش فرا گرفتهای نشو و تنها با خود بیندیش که «این کافی نیست.»''' انسان باید در تمام [[زندگی]] خویش به دنبال یافتن بهترین راه پیروی از طریقت راستین باشد. باید که همهٔ عمر از آموختن و پیش رفتن به سوی کمال بازنایستیم. تنها راه رسیدن به حقیقت همین است.
خط ۲۶:
* امیر نائوشیگه گفت: «طریقت سامورایی در ازجانگذشتگی است. ده مرد یا بیشتر نمیتوانند چنین انسانی را از پای درآورند. عقل عادی نمیتواند کارهای بزرگ انجام دهد. مجنون شو و از جان گذشته. '''در طریقت سامورایی اگر انسان تنها به عقل خویش اتکا کند، عقب میماند. نه به وفاداری نیاز است و نه به پارسایی. در این طریقت فقط باید از جان گذشت. وفاداری و پارسایی خود در دل ازجانگذشتگی است.'''»
* هنگام روبه رو شدن با مصائب و شرایط دشوار، تنها سردرگم نشدن کافی نیست. '''سامورایی در هنگام روبهرو شدن با شرایط سخت، با [[دلیری|شجاعت]] آن را میپذیرد و از آن نیرو میگیرد.''' این کار مثل عبور از یک مانع در رودخانه و یادآوری این مثل است که میگوید: «چون آب بالا آید، زورق اوج گیرد.»
* چه
* سامورایی باید در همهٔ کارهای خویش مراقب باشد و از کوچکترین لغزشها نیز بپرهیزد. از همه مهمتر، اگر او در انتخاب کلمات خود مراقب نباشد، ممکن است ناخواسته بگوید: «جرئتش را ندارم» یا «در این صورت من احتمالاً فرار میکردم» یا «چه ترسناک» یا «چه دردناک». این کلمات حتی به شوخی نیز نباید به زبان آیند، یا از سر هوس، یا حتی هنگامی که سامورایی در خواب حرف میزند. اگر مردی فهیم چنین کلماتی را بشنود، ژرفای گویندهٔ آن کلمات را خواهد دید. مرد باید که همواره خویشتندار باشد.
* '''وقتی [[دلیری|شجاعت]] در قلب سامورایی ریشه دوانده باشد و وقتی که [[اراده]]ٔ او عاری از تردید باشد، آنگاه که ساعت فرا رسد، قادر خواهد بود، حرکت درست را انتخاب کند.''' این [[دلیری|شجاعت]] تحت هر شرایطی در گفتار و کردار وی عیان خواهد شد. کلامی که از دهان انسان بیرون میآید بسیار مهم است. حرف زدن برای آن نیست که وجود خویش را به دیگران نشان دهیم. مردم وجود تو را در نحوهٔ برخورد تو با مسائل روزمره خواهند شناخت.
* در کلام گذشتگان
* زیبنده نیست که یک طریقت به دو تبدیل شود. در طریقت سامورایی، هرگز نباید به دنبال طریقت دیگری باشید. این امر در مورد هر طریقت دیگری نیز صدق میکند. پس، درست نیست که چیزی از طریقت [[w:کنفوسیوس|کنفوسیوس]] یا طریقت [[w:بودا|بودا]] بشنوی و بعد بگویی این طریقت سامورایی است. اگر انسان امور را بدین طریق دریابد، باید قادر باشد با هر طریقتی که آشنا میشود، بیشتر و بیشتر بر طریقت خویش استوار شود.
* در نظر سامورایی، یک کلمه هم مهم است؛ حال هر کجا که میخواهد باشد. رشادت مرد برای [[جنگ]] در میدان نبرد با
* '''سامورایی نباید حتی ناخواسته حرفی از سر ترس بر زبان آورد.''' مرد باید که همواره متوجه باشد تا مبادا سخنی که نشانهٔ ضعف است بر زبان آورد. ژرفای وجود هر انسان را حتی در گفتوگوهای پیشپاافتاده نیز میتوان دید.
* '''مهم نیست چه کاری در برابر توست. مهم آن است که در این جهان، هیچ چیز غیرممکنی وجود ندارد. اگر انسان عزم خویش استوار دارد، میتواند آسمان و زمین را آنگونه که میخواهد تکان دهد. اما چون انسان بیدلوجرئت است، نمیتواند عزم بر این کار دارد.''' این که تو بتوانی آسمان و زمین را به آسانی تکان دهی، همه به نیروی عزم و اندیشهٔ تو بستگی دارد.
* سامورایی باید که همواره بر این [[اراده]] باشد که در رشادت [[جنگ]]ی، سرآمد همگان باشد و همیشه احساس کند فروتر از هیچکسی نیست و همواره [[دلیری|شجاعت]] خویش را تقویت کند.
* در میدان نبرد، اگر تلاش کنی، گوی سبقت را از دیگران بربایی و در خط مقدم باشی و عزم خویش تنها بر این داری که بر صفوف [[دشمنان|دشمن]] یورش بری، از دیگران عقب نخواهی افتاد، ذهنت راسخ خواهد شد و [[دلیری|شهامت]] خویش را به همگان نشان خواهی داد. همچنین، '''باید مصمم باشی تا اگر در میدان نبرد کشته شدی، بدنت رو به [[دشمنان|دشمن]] باشد.'''
* اگر انسان همواره دیگران را نیز مدنظر قرار دهد و حتی کسانی را که قبلاً بارها ملاقات
* نکتهای دربارهٔ [[دلیری|شهامت]] سامورایی در میدان نبرد و آن این که آنچه بیشتر ارزش دارد، [[مرگ|مردن]] برای امیر خویش است، تا به خاک و خون کشیدن [[دشمنان|دشمن]]. از فداکاری «[[w:en:Satō Tsugunobu|ساتو چوگونوبو]]»، میتوان این نکته را آموخت.
* استاد ایتای گفت: «'''اگر بخواهیم بگوییم نیکی چیست؟ در
* در نظر قدما، سرسختی یک سامورایی باید بیش از حد باشد. کاری که با میانهروی انجام گیرد، ممکن است بعداً ناکافی به نظر رسد. جایی شنیدم که وقتی انسان فکر میکند، خیلی زیادهروی
* وقتی سامورایی تصمیم میگیرد شخصی را بکشد، حتی اگر احتمال موفقیت وی با یورشی مستقیم به سوی [[دشمنان|دشمن]] بسیار دشوار باشد، با فکر کردن به انجام آن به روشی غیرمستقیم و موکول کردن آن به آینده، هرگز موفق نخواهد شد. ممکن است در این حین، قلب سامورایی، شور انتقام خویش را از دست بدهد، ممکن است فرصت از دست برود و به احتمال زیاد موفق نخواهد شد. '''طریقت سامورایی، طریقت تصمیم در لحظه است و بهتر آن است که بی پروا به پیش روی.'''
=== فصل دوم ===
* برازندهٔ سامورایی نیست که وقتی کار جهان بر وفق مراد اوست، مغرور شود و از حد بگذرد. از این رو، '''بهتر آن است که انسان در جوانی کمی رنج کشد؛ زیرا اگر شخص، تلخی [[زندگی]] را به تجربه درنیابد، شخصیتش قوام نخواهد یافت.''' کسی که در زمان تیرهروزی خسته و نومید شود، هیچ ارزشی ندارد.
* اگر کسی بگوید شرط سامورایی بودن در
* '''در همه چیز، آنچه سرانجام بیشترین اهمیت را دارد، تصمیم در لحظه است. تمام [[زندگی]] انسان توالی لحظه پشت لحظه است. اگر انسان لحظهٔ حال را با تمام وجود دریابد، دیگر چیزی وجود ندارد که نگران آن باشد. در همهحال با تصمیمی که در لحظهٔ حال میگیری [[زندگی]] کن. هر کس لحظهٔ حال را از کف دهد، چنان به جستوجوی آن خواهد گشت که گویی لحظهٔ حال در جای دیگری است.'''
* نمیتوان تمام سال را در بهار و تابستان گذراند یا پیوسته در روشنایی روز، گذران [[زندگی]] کرد. از این رو، اگرچه انسان دوست داشته باشد؛ ولی نمیتوان جهان امروز را به روح صد سال پیش یا پیشتر بازگرداند. از این رو بهتر آن باشد که زمانهای خویش را به بهترین شکل ممکن درآوریم. مردمی که اندوه گذشته را در دل دارند، ناتوان از درک این نکته هستند. از سوی دیگر، مردمی که تنها با طریقت متأخرین آشنا هستند و از طریقت قدما بیزارند، مردمی سطحی و کوتهبین هستند.
* '''به تصمیمی که در لحظه میگیری، وفادار باش و از پریشانی اجتناب کن. تنها به تلاش خویش ادامه ده و سرگرم هیچ چیز دیگر مشو؛ بلکه همواره با یک فکر [[زندگی]] کن.'''
* «یوچیدا شولمون» دربارهٔ امیر نائوشیگه گفت: «'''مشخصهٔ مریدان وی، روبهرو شدن با هر وضعیتی بدون فکر کردن به وقایع بود''' و خصلت شخصی امیر نیز آن بود که هر کاری را تنها با
* یک بار امیر ایاسو در یکی از [[جنگ]]ها هیچ چیز به دست نیاورد؛ اما پس از [[جنگ]] گفته شد، ایاسو سرلشکری با رشادت والاست. هیچیک از مریدانش که در میدان [[جنگ]] کشته شدند، پشت به [[دشمنان|دشمن]] نبودند. همگی آنها رودررو با صفوف [[دشمنان|دشمن]] جان باختند. '''از آن جا که روحیهٔ سامورایی حتی پس از [[مرگ]] او نیز خود را نشان میدهد، به [[دشمنان|دشمن]] پشت کردن در میدان نبرد، سبب سرافکندگی اوست.'''
* «کنشین یوئهسوگی» میگفت: «من نمیدانم چگونه میتوان همیشه پیروز بود؛ فقط میدانم در هر شرایطی نباید عقب ماند.» نکته جالب توجهی است. مرید اگر در هر شرایطی عقب بماند سردرگم خواهد شد. در هر لحظه، عمل و واکنش انسان سطحی نخواهد بود؛ اگر که در آن لحظه عقب نمانده باشد.
* یک بار با چونهتومو در امتداد جاده قدم میزدیم که او گفت: «آیا انسانها عروسکهای خیمهشببازی خوش ساختی نیستند؟ هر چند که انسانها از تارهای نخ آویخته نشدهاند، باز میتوانند راه بروند، بدوند، بجهند و حتی سخن بگویند. آیا ما سال آینده میهمانان جشن مردگان نخواهیم بود؟ این جهان به یقین بطالت است. مردم همیشه این را فراموش میکنند.»
* یک بار به «گون نوجو» گفته شد که '''«اکنون» همان «لحظهٔ موعود» است و «لحظهٔ موعود» همان «اکنون» است. انسان فرصت را از دست خواهد داد، اگر فکر کند اینها دو چیزند.''' مثلاً اگر کسی بلادرنگ از طرف امیر فرا خوانده شود، به احتمال زیاد دستپاچه و سردرگم خواهد شد و این گواه آن است که در نزد وی، این دو زمان، باهم متفاوتاند؛ اما اگر شخصی «اکنون» و «لحظهٔ موعود» را یکی پندارد، هر چند هیچگاه نزد امیر فرا خوانده نشود؛ اما باز هم یک مرید است و باید آماده باشد تا سخنش را روشن و شمرده به امیر یا بزرگان دستگاه او، یا حتی به خود [[W:شوگان|شوگان]] بگوید. این آمادگی ذهنی در هر شرایطی لازم است. چه در مسائل رزمی چه در کارهای دیوانی. وقتی انسان بر آن باشد تا بدین شیوه بر کارها تمرکز کند، آیا سهلانگاریهای روزانه و بیارادگی باز هم وجود خواهند داشت؟
* اگر انسان در کار دولتی اشتباهی مرتکب شده باشد، شاید بتوان این اشتباه را با عذر ناشیگری یا بیتجربگی توجیه کرد. اما چگونه میتوان اشتباه تعدادی سامورایی در رویداد غیرمنتظرهٔ اخیر<ref>واقعهای که در اینجا به آن اشاره میشود، در فصل یازدهم کتاب [[w:هاگاکوره|هاگاکوره]]، به تفصیل شرح داده
* حتی اگر سر سامورایی به ناگهان از تن جدا شود، او باید بتواند یک حرکت دیگر انجام دهد. آخرین لحظات [[زندگی]] «[[w:en:Nitta Yoshisada|نیتا یوشیسادا]]» گواه این امر است. اگر روح ضعیفی میداشت، همان لحظه که سرش از تن جدا شد، به زمین میافتاد. نمونهٔ جدیدتر آن «انو دوکن» است. تنها با عزمی راسخ میتوان چنین کارهایی کرد. '''اگر سامورایی با رشادت خویش همچون شبحی کینتوز شود و عزمی راسخ از خود نشان دهد، اگرچه سرش از تن جدا شود، ولی نمیمیرد.'''
* انسانها چه نجیبزاده باشند و چه پست، چه فقیر باشند و چه غنی، چه پیر باشند و چه جوان، چه سرگردان باشند و چه روشندل، همگی در یک چیز شریکاند و آن این که '''همگان روزی میمیرند. همه میدانیم که روزی میمیریم ولی مسئله آن است که مذبوحانه تلاش میکنیم آن را از خاطر دور سازیم. هر چند میدانیم که روزی جهان خواهد بود و ما در جهان نخواهیم بود، ولی فکر میکنیم همگی پیش از ما میمیرند و ما آخرین کسی خواهیم بود که میمیرد. [[مرگ]]، راهی بس طولانی به نظر میرسد. آیا این طرز فکر سطحی نیست؟ این طرز فکر بیارزش است و تنها به لطیفهای در یک رؤیا میماند. چنین طرز فکری را کنار بگذار و آگاه باش، تا زمانی که [[مرگ]] در آستانهٔ کوبیدن بر در خانهٔ توست، باید به اندازهٔ کافی تلاش کنی و به هوش باشی.'''
* اگر انسان بین اماکن عمومی و محل خواب خود یا بین بودن در میدان نبرد و روی [[w:تاتامی|تاتامی]] نشستن فرق قائل شود، وقتی ساعت فرا رسد، ضربهای سهمگین خواهد خورد. هشیاری مداوم؛ مسئله این است. اگر سامورایی روی [[w:تاتامی|تاتامی]]، [[دلیری|شهامت]] خویش را نشان ندهد، در میدان نبرد لیز خبری از آن [[دلیری|شهامت]] نخواهد بود.
* اگرچه ممکن است گفته شود خدایان، نیایش سامورایی را به خاطر ناپاکی تن آلودهشده وی به خون نمیپذیرند؛ ولی من بدون نگرانی از پاکی و ناپاکی، نیایش خویش را انجام میدهم. انسان همواره برای
* در هنگام مصائب دشوار
* [[زندگی]] انسان بس کوتاه است. بهتر آن است که آن را صرف انجام کارهایی کنی که به دل دوست میداری. نابخردانه است که در رؤیای این جهان [[زندگی]] کنی و شاهد تلخی و ناگواری آن باشی و در عین حال تنها به کارهایی مشغول شوی که علاقهای به آن نداری. اما مهم است که این حقیقت را هرگز با جوانان نگویید؛ زیرا اگر این اعتقاد به درستی فهمیده نشود، برای آنان مضر خواهد بود.
* انسان به خاطر ارزشی که دارد از هیچ چیز به همه چیز میرسد. این احساسی که فردی از طبقات پایین نمیتواند کاری را انجام دهد که فردی از طبقات بالای اجتماع میتواند، یا این فکر که [[جنگ]]جویی که تاکنون فقط سرباز پیاده بوده، اجازه ندارد رهبر [[جنگ]] شود، کاملاً اشتباه است. باید قدر مردی را که از طبقات فرودست اجتماع برخاسته و پیشرفت کرده، دانست و او را، حتی بیشتر از بزرگزادگان، ارج نهاد.
*
* این جهان را رؤیایی بیش، ندانستن دیدگاه خوبی است. وقتی شما چیزی نظیر کابوس میبینید، بیدار میشوید و به خود میگویید، تنها یک رؤیا بود. گفتهاند، جهانی که در آن [[زندگی]] میکنیم، هیچ فرقی با رؤیا ندارد.
* شخصی که دانش کمی دارد، ژست ارباب معرفت به خود میگیرد و این نشانهٔ بیتجربگی اوست. وقتی کسی چیزی را خوب میفهمد، در رفتار او نشانی از تظاهر نمیبینی. این شخص بزرگوار است.
خط ۷۰:
=== فصل هفتم ===
* «ناروتومی هیوگو» میگفت: «پیروزی واقعی، نه در غلبه بر [[دشمنان|دشمن]]، که در شکست دادن متحدان خود است. غلبه بر متحدان خود یعنی غلبه بر نفس و غلبه بر نفس، یعنی غلبهٔ روح بر جسم. به این معنا که گویی یک مرد در میان ده هزار نفر از متحدان خویش باشد؛ اما یک نفر هم برابر با او نباشد. '''اگر انسان از پیش بر جسم و روح خود مسلط نشده باشد، [[دشمنان|دشمن]] را شکست نخواهد داد.'''»
* جینمون، پدر یاماموتو کیچیزائمون، در پنج سالگی فرزندش به او دستور داد، سر سگی را از تن جدا کند و در پانزده سالگی، از او خواست محکوم به [[مرگ]]ی را اعدام کند. هر کسی که به سن چهارده یا پانزده سالگی میرسید، به او دستور داده میشد، سر محکوم به [[مرگ]]ی را از تن جدا کند. وقتی امیر کاتسوشیگه جوان بود، از سوی امیر نائوشیگه به وی دستور داده شد، با شمشیر تمرین کشتن کند. گفته
* گفته
* «شیدا کیچینوسوکه» میگفت: «در ابتدا، دویدن تا هنگامی که انسان از نفس میافتد، طاقت فرساست؛ اما چه احساس فوقالعاده خوبی است، وقتی که انسان پس از دویدن، میایستد و به اطراف مینگرد. از آن بیشتر، حتی بهتر است انسان بنشیند. از آن بیشتر، حتی بهتر است انسان دراز بکشد. بالشی گذاشتن و به آرامی به خواب رفتن، از همهٔ اینها بهتر است. '''کل [[زندگی]] یک مرد باید چنین باشد. تلاش بسیار تا هنگامی که انسان جوان است و استراحت و خواب، آن هنگام که پیری یا [[مرگ]] فرا میرسد؛ این است راهی که باید دنبال شود. اما اول خوابیدن و بعد، تلاش
* در بخش دوازدهم از فصل پنجم کتاب «روانکیو» نوشتهٔ «سوزوکی شوسان» این حکایت
=== فصل هشتم ===
* چند سال پیش، جلسهٔ [[w:سوترا|سوتراخوانی]] در جیسوین کاواکامی برگزار شد. پنج یا شش مرد از اهالی کنیاماچی و منطقه تاشیرو نیز به این مراسم رفته بودند و در راه بازگشت مدتی را به بادهنوشی گذراندند. در بین آنها مردی از مریدان کیزوکا کیوزایمون نیز بود که بنا به دلایلی دعوت دوستان خود را به بادهنوشی رد کرد و پیش از شامگاهان به خانه بازگشت. اما بقیه، ساعتی بعد با چند مرد درگیر شدند و همه را کشتند. مرید کیوزایمون اواخر شب از این مطلب خبردار شد و سریعاً به نزد دوستان خود بازگشت. به جزئیات ماجرا گوش داد و سپس گفت: «فکر میکنم بالاخره شما باید شرح ماجرایی بدهید. در هنگام نوشتن شرح ماجرا شما باید بگویید، من هم همراه شما بودم و در کشتن آنها دست داشتم. من هم هنگام بازگشت به کیوزایمون همین چیزها را خواهم گفت. چون این درگیری مربوط به همهٔ ماست، من هم باید مثل شما با مجازات [[مرگ]] روبهرو شوم و این عمیقترین خواستهٔ من است؛ زیرا حتی اگر به امیر خود توضیح دهم که من زود به خانه بازگشتم، باز هم حرف مرا حقیقت نمیپندارد. کیو زایمون همیشه مردی سختگیر
* ایکونو اریبه میگفت: «'''اگر سامورایی تنها به کار امروز خود بیندیشد، خواهد توانست هر کاری انجام دهد. اگر آن کار تنها کار یک روز باشد، سامورایی باید بتواند آن کار را در همان روز انجام دهد. فردا نیز، تنها یک روز دیگر است.'''»
* امیر شیما پیغام رسانی به نزد پدر خویش، امیر آکی، فرستاد و از پدر اجازه خواست که به زیارت معبد آتاگو در کیوتو برود. امیر آکی پرسید، «به چه دلیل؟» و پیغام رسان پاسخ داد، «امیر میخواهد به نیایش خدای [[جنگ]] برای پیروزی در نبرد، دعا کند.» امیر آکی عصبانی شد و پاسخ داد، «چه کار بیارزشی! '''آیا رهبر آیندهٔ خاندان نابشیما باید به خدای [[جنگ]] تکیه کند؟ حتی اگر خود آتاگو، خدای [[جنگ]]، در جبههٔ [[دشمنان|دشمن]] بر تو بشورد، باید بتوانی او را دو نیم کنی.'''»
* وقتی امیر میتسوشیگه در یوئینوسکی به [[w:آبله|آبله]] مبتلا شد، ایکوشیما ساکوان چند دارو به وی داد. آبلهٔ او بسیار وخیم بود و همراهان، همگی نگران بودند. ناگهان زخمهای وی سیاه شد. مردانی که تیمارداری میکردند ناامید شدند و مخفیانه، ساکوان را مطلع کردند و او نیز فوراً بر بسترش حاضر شد. گفت، «خب، باید از این اتفاق خرسند باشیم، زخمها در حال بهبود هستند. او باید به زودی و بیهیچ دشواری بهبودی خود را بازیابد. من به شما ضمانت میدهم.» کسانی که در بر امیر میتسوشیگه بودند، این را شنیدند و گمان بردند، «ساکوان کمی دیوانه به نظر میرسد. کار از کار
* ناگایاما روکوروزائمون از توکایدو میآمد و در هاماماتسو بود. هنگام عبور از یک مهمانسرا، گدایی وی را دید و گفت، «من [[w:رونین|رونینی]] از اهالی اچیگو هستم. پول ندارم و مشکلات زیادی دارم. هر دوی ما [[جنگ]]جو هستیم. لطفاً به من کمک کنید.» روکوروزائمون عصبانی شد و گفت، «چه گستاخی که میگویی هر دوی ما [[جنگ]]جو هستیم. اگر من وضع تو را داشتم، شکم خویش را میدریدم. به جای آن که در خیابان به دنبال پول باشی و خود را خوار کنی، همانجا که هستی، شکم خود را پاره کن.» گفتهاند، گدا فوراً دور شد.
=== فصل نهم ===
* گفتهاند توکوناگا کیچیزائمون فقید همواره گلایه میکرد: «آن قدر پیر شدهام که اگر نبردی صورت گیرد، دیگر نمیتوانم هیچ کاری انجام دهم؛ اما هنوز دوست دارم، هنگام حمله به خیل صفوف [[دشمنان|دشمن]] کشته شوم. '''شرمآور است، کاری انجام ندادن و در بستر خویش [[مرگ|مردن]].'''»
* در نوروز سال سوم کیچو در منطقهای در [[w:کره|کره]] به نام [[w:اولسان|یولیسان]]، وقتی ارتش امپراطوری [[w:دودمان مینگ|مینگ]]، با صدها هزار نفر پدیدار شد، سربازان ژاپنی با تعجب و با نفسهایی که در سینه حبس شده بود، به دریای سربازان [[دشمنان|دشمن]] مینگریستند. امیر نائوشیگه گفت، «خب، خب. مردان زیادی روبهروی ما هستند. دارم فکر میکنم، چند صد هزار نفر هستند؟» جینمون پاسخ داد، «در ژاپن برای چیزی که بیشمار است، میگوییم به اندازهٔ پشمهای یک گوسالهٔ سه ساله. این جمعیت حتماً به اندازهٔ پشمهای یک گوسالهٔ سه ساله است.» میگویند همگی به خنده افتادند و روحیهٔ خود را بازیافتند. بعدها امیر کاتسوشیگه در کوهستان شیروئیشی، این ماجرا را برای ناکانو ماتابئی تعریف کرده و گفت: «به غیر از پدرت که
* ناکانو جینمون همواره میگفت، «'''مردی که وقتی امیر از سر لطف با او برخورد کند، وی را خدمت کند، سامورایی واقعی نیست. سامورایی واقعی کسی است که حتی آن زمان که امیر بیعطوفت و غیرمنطقی است، از خدمت به او دست نمیشوید.''' باید این اصل را به خوبی درک کنید.»
* یاماموتو جینمون، هشتاد ساله بود که بیمار شد. لحظهای به نظر رسید در شرف آه کشیدن است و یک نفر به او گفت، «اگر ناله کنی احساسی بهتری خواهی داشت، ادامه بده.» اما جینمون جواب داد، «مسئله این نیست. یاماموتو را همه کس میشناسد و من در تمام [[زندگی]]ام چهرهٔ خوبی از خود نشان دادهام. برازنده نیست که اجازه دهم، در این دم واپسین مردم صدای نالههای مرا بشنوند.» گفته
* یکی از پسران موری مونبئی، درگیر نزاعی شد و دیرهنگام، زخمی به خانه بازگشت. پدرش پرسید، «با [[دشمنان|دشمن]]ت چه کردی» پسرش پاسخ داد، «کشتمش.» وقتی مونبئی پرسید، «ضربهٔ نهایی<ref>در ضربهٔ نهایی، گردن فرد در حال [[مرگ]] را میبریدند.</ref> را وارد کردی؟» پسرش پاسخ داد، «البته ضربه وارد شد.» آنگاه مونانی گفت، «تو قطعاً کارت را به خوبی انجام دادهای و چیزی نیست که بابت آن تأسف خورد. حال، حتی اگر فرار کنی بالاخره مجبور خواهی شد دست به [[w:سپوکه|سپوکه]]<ref>خودکشی</ref> بزنی، وقتی حالت بهتر شد، سپوکه کن و به جای آن که با دستان دیگری بمیری، میتوانی با دستان پدرت بمیری.» پدر اندکی بعد به کایشوکای<ref>دستیار خودکشی</ref> پسر خویش بدل شد.
* مردی به نام تاکاگی با سه کشاورز در محلهٔ خود بگومگو کرد. آن سه او را در گندمزار به سختی کتک زدند و مرد، مغموم به خانه بازگشت. '''زنش با دیدن او گفت، «مگر از یاد
=== فصل دهم ===
* شخصی میگفت، «بر آرامگاه مقدس، شعری دیدم که چنین آغاز میشد: «اگر انسان در قلب خویش طریق صداقت در پیش گیرد؛ هر چند دست به نیایشی نبرد؛ آیا خدایان حامی او نخواهند بود؟» آنگاه گفت، «این طریق صداقت چه طریقتی است؟» مردی دیگر پاسخ وی را این چنین داد، «به نظر میرسد به شعر علاقهمندی، از این رو پاسخ تو را با یک شعر خواهم داد: '''وقتی که در این جهان همه چیز فریبی بیش نیست؛ تنها [[مرگ]] صداقت دارد. میگویند، در [[زندگی]] روزمره خود را همچون مردی مرده پنداشتن، همان پیروی از طریق صداقت است.'''»
* یکی از بزرگان
* در [[w:ادو|ادو]]، چهار یا پنج [[w:en:Hatamoto|هاتاموتو]] برای بازی گو، دور هم جمع شدند. در میانهٔ بازی یکی از آنها بلند شد تا به دستشویی برود و در نبود او نزاعی بین دیگران درگرفت. یکی از آنها کشته شد، چراغها خاموش شد و جاروجنجالی به راه افتاد. آن مرد هنگام بازگشت فریاد زد، «همگی آرام باشند! این دعوا واقعاً سر هیچ است. چراغها را روشن کنید و بگذارید من مسئله را حلوفصل کنم.» پس از روشن شدن چراغها و بعد از آن که همگان آرامش خود را بازیافتند، آن مرد با ضربهای آنی سر مرد دیگری را که درگیر نزاع شده بود از تن جدا ساخت و آنگاه گفت، «بخت من به عنوان یک سامورایی به پایان
* اگر قرار است حرفی زده شود بهتر است فوراً زده شود. اگر حرف خود را بعداً بگویی، شبیه عذر و بهانه به نظر خواهد رسید. به علاوه، گهگاه خوب است تا حریف خود را واقعاً خرد کنی، همچنین، علاوه بر سخن گفتن به اندازهٔ کافی، '''والاترین نوع پیروزی آن است که به [[دشمنان|دشمن]] خود درسی بیاموزی که در آینده به نفع وی باشد. این نوع پیروزی مطابق با طریقت سامورایی است.'''
* کاهن ریویی میگفت: «'''سامورایی قدیم از فکر [[مرگ]] در بستر شرمگین میشد؛ تنها امید او [[مرگ|مردن]] در میدان [[جنگ]] بود.''' یک کاهن نیز، قادر نخواهد بود، طریقت خویش را به انجام رساند؛ مگر آن که چنین دیدگاهی داشته باشد. '''مردی که خود را محبوس میکند و از مصاحبت مردمان اجتناب میورزد بزدل است.''' تنها تفکرات شیطانی به انسان اجازه میدهد، فکر کند، با منزوی کردن خویش به چیز خوبی دست خواهد
=== فصل یازدهم ===
* در کتاب یادداشتهایی در باب فنون [[جنگ]]ی
* امیر آکی اعلام کرد، اجازه نخواهد داد، فرزندانش فنون نظامی را بیاموزند و گفت: «'''در میدان نبرد، همین که احتیاط شروع شد، دیگر پایانی نخواهد داشت. با احتیاط و پروا نمیتوان به قلب صفوف [[دشمنان|دشمن]] رسوخ کرد. در برابر استراحتگاه [[w:ببر|ببر]]، بیپروایی مهمترین چیز است. در نتیجه، اگر انسان از فنون نظامی آگاه باشد، تردیدهای بسیار به دل راه خواهد داد و این حالت را پایانی نخواهد بود.''' فرزندان من فنون نظامی را نخواهند آموخت.»
* برمبنای یکی از گفتههای امیر نائوشیگه: «چیزی هست که هر سامورایی جوانی باید بدان توجه کند. '''در زمانهٔ صلح و هنگامی که انسان به داستانهای [[جنگ]] گوش میسپارد، هرگز نباید بگوید، هنگام رودررو شدن با چنین موقعیتی، چه باید کرد؟ چنین کلماتی هرگز نباید گفته شود. انسانی که حتی در اتاق خویش نیز با تردید دست و پنجه نرم میکند، چگونه میتواند در میدان نبرد دستاوردی حاصل کند؟'''» نقل قولی هست که میگوید، «'''صرف نظر از آن که انسان در چه موقعیت و وضعیتی قرار دارد، ذهن باید تنها به دنبال پیروزی باشد. زوبین نخست را همواره تو باید پرتاب کنی.» هر چند تو جان خود را به خطر انداختهای، وقتی اوضاع برطبق خواست تو به پیش نمیرود، هیچ کار دیگری نمیتوان کرد.'''
* '''جوهرهٔ هنر [[جنگ]] آن است که انسان باید به سادگی جان خود را کف دست بگذارد و حمله کند. اگر حریف انسان نیز چنین عمل کند، نبرد بین این دو، نبردی برابر خواهد بود. در این حالت، شکست حریف، بستگی به ایمان و سرنوشت هر یک از طرفین دارد.''' این جملات را ناگاهاما اینوسوکه روایت
* '''اگر سامورایی بیتوجه و بدون وابستگی به [[مرگ]] و [[زندگی]] نباشد، به کاری نخواهد آمد.''' این گفته که «همهٔ تواناییها از ذهن ریشه میگیرد»، چنان به نظر میرسد که گفتهای مربوط به موجودات ذیشعور است؛ اما '''حقیقت این گفته در مورد وابسته نبودن به [[مرگ]] و [[زندگی]] است. با چنین [[اراده]]ای است که انسان میتواند هر کار بزرگی را به انجام رساند. هنرهای رزمی و نظایر آن تا بدانجا که بتوانند سبب هدایت ما به طریقت سامورایی شوند، با این امر مرتبطاند.'''
* امیری میگفت، «سربازان هنگام نظافت جوشن خود تنها باید جلوی جوشن را تمیز کنند، همچنین، هر چند تزئین روی جوشن غیرضروری است؛ اما '''[[جنگ]]جو باید که بسیار مراقب ظاهر کلاهخود خویش باشد؛ چرا که سر او با همین کلاهخود به اردوگاه [[دشمنان|دشمن]] برده میشود.'''»
* ناکانو جینمون فقید میگفت، «'''آموختن درسهایی چون فنون نظامی، بیفایده است. اگر سلحشور تنها با بستن چشمان خود، حتی اگر شده یک گام، به قلب دریای [[دشمنان|دشمن]] هجوم نبرد، چه فایده خواهد داشت؟'''» ایاناگا ساسوکه نیز چنین اعتقادی داشت.
* جوهرهٔ سخن گفتن، در هیچ نگفتن است. اگر فکر میکنی میتوانی کاری را بدون حرف زدن به انجام رسانی، پس آن را بدون حرف زدن انجام ده. اگر چیزی هست که بدون سخن گفتن به انجام نمیرسد، با کلماتی چند و به شکلی معقول، سخن بگو.
* مردانی که در هنگام [[مرگ]] خویش، [[دلیری|شهامت]] داشته باشند، شجاعان واقعی هستند. نمونههای بسیاری از این دست موجود است؛ اما میتوان دریافت '''کسانی که در [[زندگی]] هر روزه با مهارت حرف میزنند و در عین حال در هنگام [[مرگ]] برآشفته میشوند، [[دلیری|شجاعت]] واقعی ندارند.'''
* در اصول سری یاگیو موننوری امیر تاجیما
* '''هر روز باید به [[مرگ]] گریزناپذیر اندیشید. هر روز و آن هنگام که جسم و روح تو در آرامش است، به دریده شدن با نیزهها و زوبینها، گلولهها و شمشیرها، ناپدیدشدن در امواج سهمگین، افکنده شدن در میان آتشی بزرگ، [[مرگ]] با برق صاعقه، [[مرگ|مردن]] از پس زلزلهای بزرگ، سقوط از پرتگاهی عمیق، [[مرگ|مردن]] پس از بیماری یا [[w:سپوکه|سپوکه]] پس از [[مرگ]] امیر بیندیش و تأمل کن و انسان هر روز و هر روز بیهیچ بیش و کم باید که خود را مرده بشمارد.''' در کلام گذشتگان
* [[جنگ]]جویان قدیم سبیل میگذاشتند، چراکه در گذشته به علامت آن که یک مرد در [[جنگ]] کشته
=== سخنی در شب ===
* چهار سوگند سامورایی خاندان نابشیما، چنین است: «هرگز در طریقت سامورایی از دیگران
== منابع ==
* {{یادکرد کتاب | عنوان=هاگاکوره | ناشر=[[w:نشر چشمه|نشر چشمه]] | نویسنده=[[w:یاماموتو چونهتومو|یاماموتو چونهتومو]] | سال=۱۳۸۹ | صفحات=| شابک=
== پانویس ==
|