بهرام بیضایی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
عین منبع |
←اخبار و احوال: اصلاح ارقام |
||
خط ۴۳:
*«در زمان جوانی ما [[سعید نفیسی]] برای همهٔ کتابها مقدمه مینوشت. میگفتند سعید نفیسی حتی کتابها را هم نمیخواند. یک بار بهرام بیضایی به من گفت: احمدرضا، بیا کتابی چاپ کنیم روی جلد بنویسیم بدون مقدمهای از سعید نفیسی.»
**[[احمدرضا احمدی]]، ۱۳۸۸<ref>{{پک|احمدی|۱۳۸۸|ف=اتفاقات و بهار|ص=۱۵}}</ref>
*«بچه که بودم شش یا هفت ساله در کوچهمان با مردی همسایه بودیم با موهای جوگندمی، سر و وضع تقریباً متفاوت، همراه پیپ و خوشبو . . . همیشه به خودم میگفتم: چرا این آقا با همه فرق دارد و طور دیگری است؟ چرا . . . و هزار تا حرف و سؤال مثل این. بعدها فهمیدم که این آقای متمایز بهرام بیضایی − کارگردان سینما − است. او بی آن که خودش بخواهد و بداند، یکی از اصلیترین محرکان من بود برای دوست داشتن سینما . . .»
**شادی یعقوبیان، ۱۳۷۵<ref>{{پک|یعقوبیان|۱۳۷۵|ف=شما و بیضایی|ص=۱۸۹}}</ref>
*«بله − بهرام بیضائی − بود. تازهآمده، مردی قدبلند بود با بارانی آبی و عینک ذرهبینی شیشهسفید. در آسانسور هتل بهرام لبخندی در آئینه داشت و نگاه به من کرد که تا صد جهان دیگر از یاد نخواهم برد. نگاهمان تلخ و بیپناه بود. خودم را در آئینه نگاه کردم. رنگم سفید بود. آقای تازهوارد کمتر حرف میزد. در اتاقی نشستیم و چای آوردند. تازهوارد اسمش آقای اسلامی بود. بهرام خارج از کشور رفته بود و تدریس میکرد. حرف این بود که چرا میخواهید بروید. بهرام را آنقدر محکم تصور نمیکردم. نصیحت میکرد، نگرانی نسل آینده را داشت، میگفت از ما که گذشتهاست، فکر بچههای ایران باشید.» (بیضایی سپستر این را برساختهٔ کیمیایی میدانسته است؛ از جمله در فیلمِ ''عیّار تنها'' (۱۳۹۹) چنین گفته.)<ref>{{پک|غفوری آذر|۱۳۹۹|ص=|ک=رادیو فردا|ف=دانایی را نمیشود کشت}}</ref>
**[[مسعود کیمیایی]]، ۱۳۷۸ دربارهٔ دیدارِ خودش و بیضایی با [[سعید امامی]] (یا همان «[[سعید اسلامی]]»)<ref>{{پک|کیمیایی|روحانی|۱۳۷۸|ف=بازجویی سعید امامی از کیمیایی و بیضایی|ص=۲۱}}</ref>
|