ژان کریستف: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
جز ←‏گفتاوردها: ابرابزار
 
خط ۶:
* «و چه خوب بود که آدمی می‌توانست وقتی درد و مصیبتی دارد ماه‌ها بخوابد و چندین ماه بعد، آسوده و تازه‌نفس از خواب برخیزد. اما هیچ‌کس نمی‌تواند چنین کاری بکند؛ و باید بیدار ماند و درد کشید و با دردهای خود کنار بیاید.»
* «بیشتر مردم در حقیقت در بیست یا سی سالگی می‌میرند! اگرچه به ظاهر زنده می‌مانند اما دیگر چیزی یادنمی‌گیرند و انعکاسی از گذشتهٔ خود می‌شوند و در سال‌های بعدی خودشان را تکرار می‌کنند و ماشین وار آنچه را که بیش از بیست یا سی سال یادگرفته‌اند، ناشیانه و به شکلی بدتر به نمایش درمی‌آورند!»
* «هر نژادی، هر هنری، ریاکاری خاصی دارد. خوراک این جهان اندکی حقیقت است و بسیاری دروغ. روح آدمی ناتوان است و تاب حقیقت ندارد؛ دین او، اخلاق او، سیاست او، شاعران و هنرمندان او باید آن را در لفافه‌ای از دروغ بپوشانند و پیش او بگذارند. این دروغ‌ها با روح هر نژادی سازگاری دارد، و در هر یک متفاوت است؛ و همان است که سبب می‌شود ملت‌ها اینقدر به دشواری یکدیگر را بفهمند و این‌قدر به آسانی همدیگر را تحقیر کنند. حقیقت نزد همه یکی است؛ ولی هر ملتی دروغهای خاص خود را دارد که بدان نام ایده‌آلیسم می‌نهد. هر کس از هنگام زادن تا مرگ آن را با هوا نفس می‌کشد، و این دیگر برایش یکی از شرایط زندگی شده است؛شده‌است؛ تنها چند نابغه می‌توانند از پس بحران‌های شیرمردانه – بحرانهایی که در طی آن خود را در جهان آزاد اندیشهٔ خویش تنها می‌بینند – از چنگ آن رهایی یابند.»
* «آن که دوستش داریم همه گونه حقی برما دارد. حتی حق آن را دارد که دیگر دوستمان نداشته باشد؛ و نمی‌توان از او رنجشی به دل گرفت بلکه تنها باید از خود رنجید که چرا باید آنقدر کم شایسته محبت باشیم که دوست ما را ترک کند واین خود رنجی کشنده است.»
* «انسان‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند: دسته اول فرمان می‌دهند و دسته دوم فرمان می‌برند؛ و آن روز متوجه شد که پدر و مادر او جزو دسته اول نیستند؛ و این مسئله فکر و روح او را به آشوب کشید؛ و این اولین بحران زندگی او بود.»
خط ۱۲:
* «انکار نباید کرد که تفکر آدمی به جای خود بااهمیت و ارزشمند است، اما تفکر را باید با شریف‌ترین عضو بدن، یعنی زبان بیان کرد تا اهمیت و اعتبار پیدا کند. آهنگساز هم اگر بهترین قطعه‌های موسیقی را بسازد، تا وقتی نوازندگان چیره‌دست آثار او را اجرا نکنند، ارزش کار او مشخص نخواهد شد و یک قطعه موسیقی تا وقتی که که روی کاغذ باشد و اجرا نشود، چیزی است بی فایده و بی‌ارزش.»
* «موسیقی در خانه، مثل آفتاب است در اتاق. موسیقی در بیرون خانه است، در دل طبیعت است و در آن جا که در هوای پاک‌نفس بکشی و حضور خداوند مهربان را حس کنی.»
* «عشق خاصیت عجیبی دارد که گذشته را نیز در برمیدربر گیردمی‌گیرد. کریستف از روزی که احساس کرد مینا را دوست می‌دارد؛ می‌پنداشت که در گذشته نیز عاشق او بوده استبوده‌است
* «حقیقت از هرچیز در دنیا بالاتر و مقدس ترمقدس‌تر است.»
* «هرکس پاکدل باشد در عشق نیز پاک و منزه می‌ماند. بال و پر پرندگان در فصل عشق زیباتر و خوش نقش تر می‌شود، و انسان عاشق نیز بهترین و نجیب‌ترین صفت‌ها را در دل و جان خود پرورش می‌دهد و عشق، دلدادگان را وادار می‌کند که رفتار و گفتارشان را با تصویر زیبایی که از معشوق در ذهن خود ساخته‌اند هم آهنگ سازند؛ و سیلاب‌های عشق و جوانی، که آدمی را همراه خود می‌برند، به قلب و روح او صفا می‌بخشند.»
* «تنها بود و تنها، که تنهایی چه سعادت بزرگی است، و چه سعادت بزرگی است رها شدن از قید و بند، و رها شدن از خاطرات عذاب آور، و رها شدن از توهمات، و چه سعادت بزرگی است زندگی کردن و مغلوب زندگی نشدن و بر آن غلبه کردن!»
* «کم‌کم کریستف پی می‌برد که الهام هنری برای آفریدن یک اثر کافی نیست، و آنچه به هنرمند الهام می‌شود مواد خامی بیش نیست، که باید قسمت‌هایی از آن دور ریخته شود و قسمت‌های دیگر آن که انسجام ندارند و به هم ربط ندارند، باید به یاری هوش و تجربه، و با زحمت بسیار، تنظیم شوند تا به صورت یک اثر کامل درآید.»
* «کسی که در دامنه کوه زندگی می‌کند، عظمت کوه را درنمی یابد. اما وقتی از کوه پایین رفت و از آن دور شد، عظمت کوه را به چشم خواهد دید.»
* «با جراتباجرئت باشید و راست بگویید. بگویید که موسیقی بد را دوست دارید. سرخاب و سفیداب دورنگی و دورویی را از صورت خود بزدائید و بگذارید که چهره واقعی شما را ببینند.»
* «نباید اسراسیر رؤیاها شد، باید به جست و جوی حقیقت رفت و با چشمان باز به سوی زندگی با همه مصائبش رفت و سراپای وجود خویش را با واقعیات آشنا کرد، و زندگی را همان گونه که هست دید و با سختی‌ها رو به رو شد و لبخند زد.»
* «قدرتمندترین ارده‌هااراده‌ها در برابر فقر در هم می‌شکند.»
* «کریستف بعد از دعا، از جا برخاست و با خود گفت: من در زندگی رنج بسیار برده ام،برده‌ام، اما هرگز شرمسار نبوده امنبوده‌ام. زیرا با دسترنج خود زندگی را گذرانده امگذرانده‌ام. کسانی که این وضع را به وجود آورده‌اند که یک جوان هنرمند در هر سو با خواری و خفت روبه رو شود، باید شرمسار باشند. پس باید صبور باشیم تا روزهای خوب از راه برسند.»
* «اما به این قضیه پی برده بود که در این جامعه همه کتاب می‌نویسند. زن و مرد و کارمند و سرمایه دارسرمایه‌دار و دزد و کلاهبردار کتاب می‌نویسند و نویسندگی به صورت یک بیماری همه گیر درآمده است.»
* «اگر علاقه و دلبستگی نباشد، زندگی کردن محال است.»
* «زن‌های خوبی هم هستند که بهشت روی زمین اند. اما پیدا کردن چنین بهشتی آسان نیست. من در همه جا دنبال این بهشت می‌گردم، و شاید روزی آن را پیدا کنم. زن خوب و مردی که شعور و فهم داشته باشد، هر دو کمیاب اند.»
خط ۳۰:
* «دوست داشتن تنها حقیقتی است که در دنیا وجود دارد.»
* «کسی که می‌خواهد بداند خاک چه بویی دارد و سبزه‌ها و گیاهان چقدر زیبا و لطیف اند، باید پایش در خاک فرو برود و سبزه‌ها را با دست لمس کند.»
* «اگر هنرمند نابغه ای خود را وقف مردم کند، سود آن به خود او می‌رسد. در میان هنرمندان بزرگ کسانی هم هستند که به دیگران اعتنا ندارند، و هنرشان نمایشگر دردها و شادهای خود آن هاست. اما هنرمندانی بزرگ‌تر و درخشان ترند که در آفریده هایشانآفریده‌هایشان همه انسان‌ها را در نظر دارند؛ که خداوند را باید در انسان‌ها دید، و نه در آسمان. انسان‌ها خدایان زنده‌اند.»
* «در این جهان آدمی کمتر می‌تواند دوست و همدمی داشته باشد. همسر ما و چند نفر که از روی اجبار نام دوست به آن‌ها می‌دهیم، ظاهراً مونس و همدم ما هستند، اما هیچ‌کدام به مقام والای دوست نمی‌رسند؛ و اگر کسی بتواند در زندگی خود حتی یک دوست واقعی پیدا کند، به سعادت دست یافته است؛یافته‌است؛ و اگر چنین دوستی از دست برود، فاجعه بزرگی خواهد بود؛ و بعد از او زندگی آدمی تهی می‌شود؛ و آن وقت انسان از خود می‌پرسد که چرا به دنیا آمده امآمده‌ام و برای چه زندگی می‌کنم؟»
* «هنرمندان بزرگ کودکانی هستند که بزرگ نمی‌شوند، و دوست دارند که راز خود را با یک زن در میان بگذارند و پیشانی خود را به دامان پر از مهر و محبت زن بسایند.»
* «حیوانات ظاهراً به رنگ محیط خود در می‌آیند؛ و اخلاق و رفتار هر یک به صاحبشان شباهت می‌یابد. اگر کسی نفهم و ابله باشد، اخلاق و رفتار گربه او با گربه یک آدم باهوش و فهمیده فرق می‌کند. حیوانات اهلی و دست آموز، در خانه یک آدم موذی، موذی و بدجنس می‌شوند و در خانه یک آدم خوب و مهربان، خوب و مهربان خواهند شد.»