صادق هدایت: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Inshushinak (بحث | مشارکتها) جز ←س.گ.ل. ل: ابرابزار |
Inshushinak (بحث | مشارکتها) ابرابزار |
||
خط ۱:
[[پرونده:Hedayat113.jpeg|بندانگشتی|من با مرگ آشنا و مأنوس شدهام. یگانه دوست من است، تنها چیزیست که از من دلجویی میکند. قبرستان مناپارناس به یادم میآید. دیگر به مردهها حسادت نمیورزم، من هم از دنیای آنها بشمار میآیم. من هم با آنها هستم، یک زنده به گور هستم.]]
[[پرونده:Sadegh hedayat.jpg|thumb|left|220px|
عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و اعتقادات خودشان سعی میکنند که با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند.▼
'''[[W:صادق هدایت|صادق هدایت]]'''، [[نوشتن|نویسنده]] و [[ترجمه|مترجم]] [[ایرانی]]. زادروز: ([[W:۲۸ بهمن ۱۲۸۱ (خورشیدی)|۲۸ بهمن ۱۲۸۱]]) برابر با ([[W:۱۷ فوریه ۱۹۰۳ (میلادی)|۱۷ فوریه ۱۹۰۳]]) در تهران میباشد. هدایت در تاریخ ([[W:۱۹ فروردین ۱۳۳۰ (خورشیدی)|۱۹ فروردین ۱۳۳۰]]) برابر با ([[W:۹ آوریل ۱۹۵۱ (میلادی)|۹ آوریل ۱۹۵۱]]) در پاریس، دست به خودکشی زد. آرامگاه او در گورستان پرلاشز میباشد.
سطر ۳۴ ⟵ ۳۲:
=== زنده به گور ===
* «هیچکس نمیتواند پی ببرد. هیچکس باور نخواهد کرد، به کسی که دست از همه جا کوتاه بشود میگویند:برو سرت را بگذار و بمیر. اما وقتی که [[مرگ]] هم آدم را نمیخواهد، وقتیکه مرگ هم پشتش را به آدم میکند، مرگی که نمیآید و نمیخواهد بیاید.. ! همه از مرگ میترسند، من از [[زندگی]] سمج خودم.»
* «حالا دیگر نه زندگی میکنم و نه خواب هستم، نه از چیزی خوشم میآید و نه بدم میآید. '''من با مرگ آشنا و مأنوس
* '''«مرگ درمان دلهای پژمرده، دریچه امید به روی ناامیدان، پایاندهنده دردها و غمها آرامشدهنده روانهای خسته و رنجور است. ای مرگ تو سزاوار ستایشی.»'''
* «اسم بعضی مردهها را میخواندم. افسوس میخوردم، که چرا به جای آنها نیستم با خودم فکر میکردم:اینها چقدر خوشبخت بودهاند!... به مردههایی که تن آنها زیر خاک از هم پاشیده شده بود رشک میبردم. هیچوقت یک احساس حسادتی باین اندازه در من پیدا نشده بود. به نظرم میآمد که مرگ یک [[خوشبختی]] و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمیدهند.»
* «تنها مرگ است که دروغ نمیگوید! حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود میکند. ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریبهای زندگی نجات میدهد، و در ته زندگی، اوست که ما را صدا میزند و به سوی خودش میخواند.»
سطر ۴۲ ⟵ ۴۱:
=== [[بوف کور]] ===
[[پرونده:Milky Way from Flickr.jpg|200px|بندانگشتی|چپ|اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهٔ من باید دور، تاریک و بیمعنی باشد-شاید من اصلاً ستاره نداشتهام.]]
▲* «'''در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد'''، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و
** '''[[بوف کور]]'''
* «در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم.»
خط ۶۰:
=== فواید گیاهخواری ===
[[پرونده:Soy-whey-protein-diet.jpg|بندانگشتی|چپ|220px|گیاهخواری|مقایسه بکنید یک دکان میوه فروشی را که به رنگهای دلپزیر روان بخش آراسته شده از بوی آن شامه لذت میبرد. [[سیب]]، نارنج، گیلاس، هلو، [[انگور]] و خربزه و رنگهای زنده سبزیهای گوناگون را با دکان قصابی، دل و روده آویخته شده، اجساد سربریده، شکمهای شکافته شده، پاهای شکسته که آویزان است و قطره قطره از آن خون میچکد و بوی گند لاشه در هوا پراکنده میباشد.]]
* '''اگر نژاد آدمیزاد باید روزی به اوج ترقی و تکامل برسد در یک محیط طبیعی با خوراک نباتی خواهد بود.''' چنانکه گوشتخواری و تمدن مصنوعی او را فاسد کرده و به سوی پرتگاه نیستی میکشاند. مگر اینکه یک نژاد برومند و نونهالی که زندگانیش از روی قوانین طبیعت است جانشین او بشود وگرنه به طرز ننگینی نژاد او خاموش خواهد گشت.»
* «[[کودک|بچه]] که هنوز ذائقه اش خراب و فاسد نشده گوشت را با تنفر دور میکند.»
سطر ۶۷ ⟵ ۶۸:
* «نباید احساسات طبیعی خودمان را پست شمرده دلیل بر رقت [[قلب]] بدانیم هیچ چیز به این اندازه طبیعی نیست که احساس تنفر و انزجار انسان از کشتار.»
* «تا زمانی که احساسات طبیعی و بیآلایش قلب خودمان را به زور خفه نکردهایم واضح است که در نهاد انسان یک احساس تنفر و اکراه از کشتار و درد سایر جانوران وجود دارد و نیز آشکار است که هرگاه همه مردم وادار میشدند حیواناتی را که میخورند با دست خودشان بکشند بیشتر آنان از گوشتخواری دست میکشیدند.»
[[پرونده:Israeli slaughterhouse 3.jpg|220px|بندانگشتی|چپ|همیشه سلاخ خانهها را بیرون [[شهر]] دور از مردم میسازند تا جنایات کشتار را از [[چشم]] آنها بپوشانند. سلاخ خانه اختراع حیوان دوپاست. هیچ جانور درنده و خونخواری با این رذالت طعمهٔ خود را نمیخورد. انسان روی [[گرگ]] و جانوران خونخوار روی زمین را سفید کردهاست.]]
* '''«باید گفت که هنوز گیاهخواری اسباب تمسخر و ریشخند آنهایی است که حقیقت آنرا نمیدانند؛ ما چقدر به سادگی نیاکان خودمان خندیدیم، روزی میآید که آیندگان به خرافات ما خواهند خندید
* «مقایسه بکنید یک دکان میوه فروشی را که به رنگهای دلپزیر روان بخش آراسته شده از بوی آن شامه لذت میبرد. [[سیب]]، نارنج، گیلاس، هلو، [[انگور]] و خربزه و رنگهای زنده سبزیهای گوناگون را با دکان قصابی، دل و روده آویخته شده، اجساد سربریده، شکمهای شکافته شده، پاهای شکسته که آویزان است و قطره قطره از آن خون میچکد و بوی گند لاشه در هوا پراکنده میباشد.»
سطر ۱۲۲ ⟵ ۱۲۴:
=== مرگ ===
[[پرونده:Guido Cagnacci 003.jpg|252px|بندانگشتی|چپ|چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمیبینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمیشنوند.]]
* «تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست میکشند و بی گناه شکنجه نمیشود. نه ستمگر است و نه ستمدیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی فرورفتهاند.
* «چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمیبینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمیشنوند.»
سطر ۱۳۴ ⟵ ۱۳۷:
=== افسانه آفرینش ===
* «خالق گوشش از این حرفها پر شده …از آن روزی که شروع به آفرینش کرد پیه فحش را به تنش مالید
* جبراییل پاشا: «البته خیلی خوب است اما این جانوران را که از گل درست میکنید، چطور زندگی میکنند؟!»
:خالق اف: «فکرش را کردهام. آنها را به جان یکدیگر میاندازم تا همدیگر را بخورند
=== وغ وغ ساهاب ===
سطر ۱۵۴ ⟵ ۱۵۷:
:باید دوایی برای این درد پیدا کرد. چون باید اقرار بکنیم که از این حیث فرقی با آن زمان نکردهایم و امروزه هم میتوانیم با [[خیام]] دم بگیریم.»
* «چه کسی گفتهاست که من برای بشر کار میکنم؟! بر فرض هم که بشر نابود شد و کارهایم به دست برف و باران و قوای کور طبیعت سپرده شد، باز هم به درک! چون حالا من از کار خودم کیف میکنم و همین کافی است.»
* «آیا موزهٔ مخصوصی هست که این همه روحهای زرد ناخوش و رنجور را رویشان نمره میگذارند و در آنجا نگه میدارند؟
* «این فکر از خودپسندی بشر سه هزار سال پیش است که دنیای موهومی ورای دنیای مادی برای خودش تصور کردهاست.»
* «آرتیستها حساس تر از دیگران و بهتر از سایرین کثافتها و احتیاجات خشن زندگی را میبینند.
سطر ۱۹۲ ⟵ ۱۹۵:
* «از زمان شاه شهید خدا بیامرز شاگرد به فرنگستون فرستادیم و این حال و روزمان هست، اما ژاپن که خیلی بعد از ما به صرافت افتاد حالا کسی نیست بهش بگه بالای چشمت ابروست!»
* '''«همه اینها تقصیر خودمان است که میدانیم و هیچ اقدامی نمیکنیم. همین بی علاقگی و ندانم کاری جلو هر اقدام سودمندی را گرفته. هر کس میگوید: "به من چه؟!"»'''
* «هر کس می
* «حق با شماست که به این ملت فحش میدهید، تحقیرش میکنید و مخصوصن لختش میکنید. اگر ملت غیرت داشت امثال شما را سر به نیست کرده بود.»
* «یک عمر مردم را گولزدی، چاپیدی، به ریششان خندیدی، آنوقت پولهای دزدی را بردهای کلاه شرعی سرشان بگذاری، دور سنگ سیاه لی لی کردی، هفت تا ریگ انداختی و گوسفند کشتی. این نمایش تمام فداکاری توست!»
سطر ۲۱۱ ⟵ ۲۱۴:
=== گجسته دژ ===
*
* «ما
[[پرونده:Thoma Loneliness.jpg|220px|بندانگشتی|چپ|ما همهیمان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندانهای گوناگون.]]
* «بعضیها به دیوار زندان صورت میکشند و با آن خودشان را سرگرم میکنند. بعضیها میخواهند فرار بکنند و دستشان را بیهوده زخم میکنند، بعضیها هم ماتم میگیرند.»
سطر ۲۹۱ ⟵ ۲۹۵:
=== پیام کافکا ===
[[پرونده:Hedayatdeadbody.jpg|thumb|left|220px|اسم بعضی مردهها را میخواندم. افسوس میخوردم، که چرا به جای آنها نیستم با خودم فکر میکردم: اینها چقدر خوشبخت بودهاند ... به نظرم میآمد که مرگ یک [[خوشبختی]] و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمیدهند.]]
* همه چیزهایی که برای ما جدی و منطقی و عادی بود، یکباره معنی خود را گم میکنند، عقربک ساعت جور دیگر به کار میافتد، مسافتها با اندازهگیریهای ما جور در نمیآید، هوا رقیق میشود و نفسمان پس میزند. آیا برای اینکه منطقی نیست؟ برعکس؛ همه چیز دلیل و برهان دارد، یک جور دلیل وارونه؛ منطق افسارگسیختهای که نمیتوان جلویش را گرفت.
** ''[[پیام کافکا]]''
=== شرح حال هدایت به قلم خود ===
[[پرونده:Hedayat10.jpg|
* «من همان قدر از شرح حال خودم رم میکنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن [[تاریخ]] تولدم به درد چهکسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کردهام اما پیشبینی آنها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آنها کرد چون اگر خودم پیشدستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی میکند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آنها مناسبتر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر میداند و پینهدوز سر گذر هم بهتر میداند که کفش من از کدام طرف ساییده میشود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد که یابوی پیری را در معرض فروش میگذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل میکنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای در برندارد نه پیشآمد قابلتوجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند به طوری که هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شدهاست روی هم رفته موجود وازدهٔ بیمصرف قضاوت محیط دربارهٔ من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
|