صادق هدایت: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جزبدون خلاصۀ ویرایش
جز حذف متن تکراری ، ابرابزار
خط ۹:
=== [[توپ مرواری]] ===
* «خدای جهودی آن‌ها قهار و جبار و کین توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را می‌دهد و پیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را می‌فرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آن‌ها قتل‌عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.'''تازه مسلمان مؤمن کسی است که به امید لذت‌های موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد'''. همه‌اش زیر سلطه اموات [[زندگی]] می‌کنند و مردمان زنده امروز از قوانین شوم هزار سال پیش تبعیت می‌کنند، کاری که پست‌ترین [[جانور]] نمی‌کند.»
* «همه اولیاء و انبیاء سامی حتی آن‌هایی که به صلح جویی و بشر دوستی مشهورند، هوچی و چاقوکش بوده‌اند.»
* «عید قربان مسلمانان با کشتار [[گوسفند|گوسفندان]] و وحشت و کثافت و شکنجه جانور انجام می‌گیرد!»
* «تمام [[فلسفه|فلسفهٔ]] [[اسلام]] روی نجاسات بنا شده‌است. اگر پایین‌تنه را از آن بگیرند، اسلام روی هم می‌غلتد و دیگر مفهومی ندارد.»
* «بعد هم علمای این [[دین]] مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سر و کله بزنند و سجع و قافیه‌های بی‌معنی و پر طمطراق برای اغفال مردم بسازند یا تحویل هم بدهند.»
* «[[اسلام]] یعنی شمشیر بران و کاسهٔ گدایی! '''احکام مسلمان‌ها مخالف با هرگونه ترقی و تعالی اقوام و ملل است و به ضرب شمشیر به مردم زورچپان کرده‌اند'''، یا خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازید یا سرتان را می‌بریم. هرچه پول و جواهر داشتیم چاپیدند، آثار هنری ما را از بین بردند و هنوز هم دست بردار نیستند. هر جا رفتند همین [[کار]] را کردند»
* «همین روزی پنج بار دولا راست شدن جلو قادر متعال که باید به زبان عربی با او وراجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد. بدیهی است که این مذهب [[دشمن]] بشریت است و فقط برای غارتگران و استعمارگران آینده جان می‌دهد.»
*« «[[خدا]] مقامش عالی تر از این است که اصلاً وجود داشته باشد!»
* «دیکتاتور امروز به مراتب خطرناک تر از دیکتاتور هزار سال پیش است.»
* «مذهب بهانه و افسار دست یک مشت گرگ است که به لباس میش درآمده‌اند و جز تخم نفاق و کینه ثمر دیگری به بار نمی‌آورند.»
* «برخی برای تأیید حرص و آز و شهوت و خودپسندی و جاه طلبی خودشان آمده‌اند دنیای نامریی و خدای قهاری تصور کرده‌اند که تمایلات پست آن‌ها را دارد.»
* «آن‌ها نماینده و تعزیه گردان همین دستگاهند و برای سود و زیان خود آیه می‌آورند و پایش بیفتد با شیطان هم می‌سازند تا موجودات را تا ابد پست و احمق و گدا و مطیع نگهدارند و همینکه قوت گرفتند این آقایان زاهد و عابد و مسلمان حتی مدعی تاج و تخت هم می‌شوند! به همین مناسبت یک پا [[دشمن]] خونی ما هستند.»
 
=== کاروان اسلام ===
* «مذهب چی؟! کشک چی؟! مگر اسلام به جز چاپیدن و آدم‌کشی است؟! همهٔ قوانین آن برای یک وجب جلو آدم و یک وجب عقب آدم درست شده استشده‌است
* «یا مسلمان بشوید و از روی کتاب «زبده النجاسات» عمل کنید، یا می کشیمتان یا خراج بدهید. این تمام منطق اسلام است!»
* در آن دنیا به مرد مسلمان فرشته‌ای می‌دهند که پایش در مشرق و سرش در مغرب است. به اضافهٔ هفتاد هزار شتر و قصری که هفتاد هزار اتاق دارد.
:من حاضرم اعمال شاقه بکنم و به من این فرشته را ندهند که نمی‌توانم سر و تهش را جمع بکنم.
سطر ۲۸ ⟵ ۲۹:
:و اگر بنا باشد به هفتاد هزار شتر رسیدگی کنم شترچران خواهم شد.
:این بهشت به درد یک مشت آخوند شپشو و عرب موش خوار می‌خورد!»
* «یک نگاه به نقشهٔ جغرافیا بینداز …!
:همه ملل اسلامی توسری خور، بدبخت، جاسوس، دست نشانده و مزدور هستند.»
 
=== زنده به گور ===
* «هیچ‌کس نمی‌تواند پی ببرد. هیچ‌کس باور نخواهد کرد، به کسی که دست از همه جا کوتاه بشود می‌گویند:برو سرت را بگذار و بمیر. اما وقتی که [[مرگ]] هم آدم را نمی‌خواهد، وقتیکه مرگ هم پشتش را به آدم می‌کند، مرگی که نمی‌آید و نمی‌خواهد بیاید.. ! همه از مرگ می‌ترسند، من از [[زندگی]] سمج خودم.»
سطر ۴۶ ⟵ ۴۸:
* «بدون مقصود معینی از میان کوچه‌ها، بی تکلیف از میان رجاله‌هایی که همه آنها قیافه‌های طماعی داشتند و دنبال پول و شهوت می‌دویدند می‌گذشتم. من احتیاجی به دیدن آنها نداشتم چون یکی از آنها نماینده باقی دیگرشان بود. همه آنها یک دهان بودند که یک مشت روده به دنبال آنها آویخته و منتهی به آلت تناسلی شان می‌شد… به من چه ربطی داشت فکرم را متوجه زندگی احمق‌ها و رجاله‌ها بکنم، که سالم بودند و خوب می‌خوردند، خوب می‌خوابیدند و خوب جماع می‌کردند، و بال مرگ هر دقیقه به سر و صورتشان سائیده نشده بود.»
** '''[[بوف کور]]'''
* «وقتی که می‌خواستم در رختخوابم بروم چند بار با خود گفتم «مرگ، مرگ» … تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره من رامرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودمبودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم می‌جنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند.»
** '''[[بوف کور]]'''
* «آنچه که [[زندگی]] بوده‌است از دست داده‌ام، گذاشتم و خواستم از دستم برود و بعد از آنکه من رفتم، به درک، می‌خواهد کسی کاغذپاره‌های مرا بخواند، می‌خواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند، من فقط برای این احتیاج به نوشتن که عجالتاً برایم ضروری شده‌است می‌نویسم.»
سطر ۵۵ ⟵ ۵۷:
** '''[[بوف کور]]'''
* «عشق چیست؟ برای همهٔ رجاله‌ها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشق رجاله‌ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار می‌کنند پیدا کرد. مثل: دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن؛ ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگر بود.»
** '''[[بوف کور]]'''
* «تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم می‌جنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند.»
** '''[[بوف کور]]'''
 
خط ۷۱:
 
=== انسان و حیوان ===
* «سلاخ خانه‌ها را همیشه در بیرون شهر می‌سازند. خوب بود لااقل در میدان‌های عمومی کشت و کشتار می‌کردند تا مردم از مرگ مهیب غذای خود آگاه می‌شدند.»
* «فکر بکنید به زمان‌های آینده که با شگفتی خواهند خواند، اجداد انسان حیوان کشته شده را می‌خورده‌اند!!»
* «[[مادر]] بی‌وجدانی که پرنده‌ای را به دست بچهٔ خود می‌سپارد یا پدر بی‌وجدانی که بچهٔ خود را به شکار برده و به خونریزی تشویق می‌کند این‌ها اولین مدرسهٔ قساوت و خونخواری انسان است که باعث بی رحمی و جنگ و جدال می‌شود.»
* «بر هر [[مادر]] و [[معلم|معلمی]] واجب و لازم است. در جزوهٔ درس و تربیت به بچه بیاموزند که حیوان را برای آزار کردن و کشتن نیافریده‌اند و تمام مخلوقات به نظر صانع یکسان هستند و در بین آن‌ها پستی و بلندی نیست».
* «دیگر انسان باید از عنوان جاه طلبانه دست بکشد. او پادشاه موجودات نیست … بلکه یک جانی، ظالم، یک چپوچی، یک راهزن و یک جلاد حیوان است و بس!»
* «می‌گویند حیوانات حقوقی ندارند، اگر آنان حقوقی ندارند برای آن است که ما نمی‌خواهیم داشته باشند!
خط ۸۰:
* «'''پرنده را برای قفس نیافریده‌اند، اسب و الاغ با زین زاییده نشده‌اند.'''واضح تر بگوییم: انسان آنان را از طبیعت دزدیده و برای هر کدام یک مصرف و کاری تراشیده‌است.»
* «اگر حیوانات می‌توانستند حرف بزنند چه اسمی روی دژخیم خود می‌گذاشتند؟!»
* '''«خودپسندی انسان نتایج فوق‌العاده رذل و پستی دارد. آیا چه صفتی می‌شود گذاشت به شخصی که لذت خود را در کشتار و انهدام زیردستان می‌داند؟!»'''
* «انسان نه تنها حیوانی است که حالت دفاعیه او از سایر حیوانات کمتر است بلکه راه زندگانی خود را هم نمی‌داند. صفحات زندگانی او را با خون نوشته‌اند. جنایات و رذایل او را تا به حال هیچ حیوانی مرتکب نشده.
* «مثلی است معروف که: «عقل هر [[خر|خری]] بهتر از آدمیزاد است. اگر چه از روی طعنه و تمسخر می‌گویند، اما یک حقیقت انکارناپذیری دربردارد.»
 
=== سگ ولگرد ===
خط ۱۰۵:
=== آخرین لبخند ===
* «این تقصیر خودمان بود که طرز مملکت‌داری را به عرب‌ها آموختیم. قاعده برای زبانشان درست کردیم، فلسفه برای آئینشان تراشیدیم، برایشان شمشیر زدیم، جوان‌های خودمان را برای آن‌ها به کشتن دادیم. فکر، روح، صنعت، ساز، علوم و ادبیات خودمان را دو دستی تقدیم آن‌ها کردیم تا شاید بتوانیم روح وحشی و سرکش آن‌ها را رام و متمدن بکنیم؛ ولی افسوس! اصلاً نژاد آن‌ها و فکر آن‌ها زمین تا آسمان با ما فرق دارد و باید هم همین‌طور باشد.»
* «این قیافه‌های درنده، رنگ‌های سوخته، دست‌های کوره بسته برای سر گردنه‌گیری درست شده، افکاری که میان شاش و پشکل [[شتر]] نشو و نما کرده بهتر از این نمی‌شود. تمام ساختمان بدن آن‌ها گواهی می‌دهد که برای دزدی و خیانت درست شده.»
* «این عرب‌هایی که تا دیروز پای برهنه دنبال سوسمار می‌دویدند و زیر چادر سیاه زندگی می‌کردند، نباید هم بیش از این از آن‌ها متوقع بود.»
* '''«عرب چه می خواهد؟می‌خواهد؟!یک مشت طلا و نقره و یک حرمسرای پر از زن. این منتهای آرزو و آمال آن‌هاست.'''»
 
=== نیرنگستان ===
* «وضع افکار و زندگی به‌طور عموم و به خصوص وضعیت زن بعد از اسلام تغییر کرد چون اسیر مرد و خانه نشین شد. تعدد زوجات، تزریف افکار، قضا و قدر، سوگواری و غم و غصه فکر مردم را متوجه جادو، طلسم، دعا و جن کرد و از کار و جدیت آن‌ها کاست.»
* «دسته‌ای از آداب و رسوم ایرانی خوب و پسندیده هستند و از یادگارهای روزهای پرافتخار ایران به‌شمار می‌آیند.
:مانند جشن مهرگان، جشن نوروز، جشن سده، چهارشنبه سوری و غیره …
:که زنده کردن و نگاهداری آن‌ها از وظایف مهم ملی به‌شمار می‌آیند.
:مثلن آتش‌افروزی در زمان قدیم مانند یک کارناوال وجود داشته، چنانچه امروزه هم در نزد اروپاییان مرسوم و طرف توجه است.»
* «آداب عقد، عروسی، شادی، تمیزی یا افکار بی‌زیان خنده آور و افسانه‌های قشنگ ادبی به‌طور کلی تأثیر خوبی در زندگی دارد و همین قدمت ملتی را نشان می‌دهد که زیاد پیر شده، زیاد فکر کرده و زیاد افکار شاعرانه داشته‌است.»
* «نذرهای خونین، قربانی و تشریفات مربوط به آن، همهٔ این عادات وحشی از پرستش ارباب ناشی شده و به‌طور یقین اثر فکر ملل سامی می‌باشد. چون انسان نادان و اولیه از قوای طبیعت می‌ترسیده و خودش را مقهور آن می‌دانسته، هر کدام از این قوا را خدایی تشنه به خون پنداشته و برای فرونشاندن خشم و حرص آنان این معاوضه و تاخت زدن را برای معافیت جان خودش تصور کرده، یعنی مرا نکش و این جانور را بخور!»
* '''«بشر از همه چیز می‌تواند چشم بپوشد، مگر از خرافات و اعتقادات خویش.»'''
* «افکار پوسیده هیچوقت خود بخود نابود نمی‌شود. چه بسیار کسانی که پایبند به هیچگونه فکر و عقیده‌ای نمی‌باشند ولی در موضوع خرافات خونسردی خود را از دست می‌دهند و این از آنجا ناشی می‌شود که [[زن]] عوام این افکار را به گوش بچه خوانده‌است و بعد از آنکه بزرگ می‌شود هر گونه فکر و عقیده‌ای را می‌تواند بسنجد، قبول یا رد بکند مگر خرافات را. چون از بچگی به او تلقین شده و هیچ موقع نتوانسته آن را امتحان بکند. از این جهت تأثیر خودش را همیشه نگه می‌دارد و پیوسته قوی تر می‌شود.»
* «برای از بین بردن اینگونه موهومات هیچ چیز بهتر از آن نیست که چاپ بشود تا از اهمیت و اعتبار آن کاسته، سستی آن را واضح و آشکار بنماید.»
 
=== مرگ ===
* «تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می‌کشند و بی گناه شکنجه نمی‌شود. نه ستمگر است و نه ستمدیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی فرورفته‌اند.
* «چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمی‌بینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمی‌شنوند.»
* '''«اگر [[مرگ]] نبود همه آرزویش را می‌کردند. فریادهای ناامیدی به آسمان بلند می‌شد و به طبیعت نفرین می‌فرستادند.»'''
* '''«انسان چهرهٔ مرگ را ترسناک کرده و از آن گریزان است.»'''
 
=== آفرینگان ===
* «چقدر خوب بود اگر زندگان می‌آمدند اینجا پهلوی ما مرده‌ها کیف می‌کردند.
برای خودشان هم بهتر بود؛ چون یادشان می‌افتاد که روزی مثل ما می‌شوند، آنوقت بیشتر از زندگی لذت می‌بردند.»
* «اگر از بالا نگاه بکنیم زندگانی روی زمین مثل افسانه‌ای به نظر می‌آید که مطابق فکر یک نفر دیوانه ساخته شده باشد.»
* [[عشق]] مثل یک آواز راه دور، یک نغمهٔ دلگیر و افسونگر است که آدم زشت و بدمنظری می خواندمی‌خواند. نباید به دنبال او رفت و از جلو نگاه کرد، چون یادبود و کیف آوازش را از بین می‌برد.»
 
=== افسانه آفرینش ===
* «خالق گوشش از این حرف‌ها پر شده …از آن روزی که شروع به آفرینش کرد پیه فحش را به تنش مالید!»
* جبراییل پاشا: «البته خیلی خوب است اما این جانوران را که از گل درست می‌کنید، چطور زندگی می‌کنند؟!»
:خالق اف: «فکرش را کرده‌ام. آن‌ها را به جان یکدیگر می‌اندازم تا همدیگر را بخورند!»
 
=== وغ وغ ساهاب ===
* این‌ها قابل نیستند قدر ما را بدانند… همان بهتر که ندانند!
:میلیاردها سال باید بگذرد و زمین دور خودش و خورشید گیج گیجی بخورد و صدها میلیون نسل بشر روی زمین بیایند و خاک شوند و اثری از آن‌ها باقی نماند تا ژن‌هایی مثل ما پیدا شود. پیدا شود؟ !! نه! تازه آیا بشود، آیا نشود!
:اگر در مماکت خارج پرست بودیم برایمان سر و دست می‌شکستند. آنجا احترامات گوناگون است که روی سر نویسنده می‌بارد، تشویق‌هاست که مستقیم و غیرمستقیم از او به عمل می‌آید، جایزه‌هاست که تقدیمش می‌شود، دعوت‌هاست که از او به [[شهر]]های دیگر و حتی ممالک خارج می‌شود، مرد و [[زن]] امضایش را می‌قاپند و کلکسیون می‌کنند، خانه اش را از طرف دولت یا ملت زیارتگاه عمومی قرار می‌دهند و از قلم و صندلی و [[کتاب|کتاب‌ها]]‌ها و لباس‌ها و عکس‌ها و اسباب و اثاثیه‌اش موزه درست می‌کنند. زن‌های مثل ماه نزد او می‌روند و اگر موفق شدند آشکارا افتخار می‌کنند که من با فلان نویسندهٔ بزرگ خابیده‌ام. هر حرفی که بزند توی صدها روزنامه به چاپ می‌رسد و اثر خودش را می‌بخشد، کله‌گنده‌ها خوشایندش را می‌گویند و از او هزار جور دلجویی می‌کنند.
:اما اینجا هر کسی که مطابق میل موقتی چهار تا جنده لگوری یک عبارت‌های پوچ و بی لطف پشت هم ریسه کرد خودش را [[نویسنده|نویسندهٔ]] محترم و عالیمقدار می‌پندارد!»
 
خط ۱۶۱:
 
=== عروسک پشت پرده ===
*« «مهرداد از آن پسرهای چشم و گوش بسته بود که وقتی اسم زن را می‌شنید از پیشانی تا لالهٔ گوشش سرخ می‌شد. تاکنون با زن نامحرم حرف نزده بود و پدر و مادرش تا توانسته بودند مغز او را از پند و نصایح هزار سال پیش انباشته بودند.
:بعد هم برای اینکه پسرشان از راه به در نرود دختر عمویش درخشنده را برای او نامزد کرده بودند و این را آخرین مرحله فداکاری و منت بزرگی می‌دانستند که به سر پسرشان گذاشته بودند و به قول خودشان یک پسر عفیف و چشم و دل پاک و مجسمهٔ اخلاق پرورانیده بودند که به درد دو هزار سال پیش می‌خورد!»
*« «'''مهرداد به صورت بزک کرده زن‌ها دقت می‌کرد، آیا این‌ها بودند که مردها را فریفته و دیوانهٔ خودشان کرده بودند؟'''!»
* «مهرداد چشمش به مجسمهٔ زنی افتاد که سرش را کج گرفته بود و لبخند می‌زد. این مجسمه نبود، یک زن، نه بهتر از زن، یک فرشته بود که به او لبخند می‌زد.
:این دختر با او حرف نمی‌زد، مجبور نبود با او به حیله و دروغ اظهار [[عشق]] و علاقه بکند، مجبور نبود برایش دوندگی بکند، حسادت بورزد. همیشه خاموش، همیشه به یک حالت قشنگ. نه خوراک می‌خاست و نه پوشاک، نه بهانه می‌گرفت و نه ناخوش می‌شد و نه خرج داشت.
:همیشه راضی، همیشه خندان، ولی از همهٔ این‌ها مهم‌تر این بود که حرف نمی‌زد، اظهار عقیده نمی‌کرد و ترسی نداشت که اخلاقشان با هم جور درنیاید. صورتی که هیچوقت چین نمی‌خورد، متغیر نمی‌شد. شکمش بالا نمی‌آمد، از ترکیب نمی‌افتاد.
خط ۱۷۰:
 
=== [[حاجی آقا]] ===
* «قدیم‌ها در خونهٔ مردم باز بود، همه دست و دلباز بودند؛ ولی حالا دیگه اون ممه رو لولو برده!»
* «حاجی جلو چشمش تیره و تار شد، پس رفت، پیش‌آمد و از روی چادر یک سیلی محکم زد به آن [[زن]] و می‌گفت: بیخود… بیخود صدای خودت را عوض نکن، من از همان اول تو را شناختم. فردا… همین فردا طلاقت می‌دهم.»
* «اکنون تهیدست مانده بود، همه از او گریزان بودند، رفقا عارشان میامد با او راه بروند، زنها به او می‌گفتند: «قوزی را ببین» این بیشتر او را از جا در می‌کرد. سال پیش دو بار خواستگاری کرده بود، هر دو دفعه، زنها او را مسخره کرده بودند.»
* «حاجی در مقابل زن بسیار بی طاقت می‌شد. با وجودی که اندرونش همیشه پر از صیغه و عقدی بود هر وقت زنی را می‌دید که طرف توجه او واقع می‌شد و عمومن این زن‌ها خاله شلخته و چادر نمازی، مچ پا کلفت و ابرو پاچه بزی بودند. چشم‌هایش کلاه پیسه می‌شد، نفسش به شماره می‌افتاد، آب توی دهنش جمع می‌شد و له له می‌زد و خون توی سرش می‌دوید.»
* «حتی چند سال پیش هم که هنوز باد فتق نگرفته بود با رفقایش گاهی به شهر نو هم گریز می‌زد و خانه‌ای را قرق می‌کرد.»
* «اما از همه مهم‌تر دلبستگی حاجی به [[پول]] بود. پول معشوق و درمان و مایهٔ لذت و وحشت او بود و یگانه مقصدش در زندگی به‌شمار می‌رفت. از اسم پول، صدای پول و شمارش پول، دل حاجی غنج می‌زد و بی تاب می‌شد.»
* '''«اعتقاد و مذهب و اخلاق و این حرف‌ها همه دکانداریست. اما باید تقیه کرد، چون در نظر عوام مهم است!»'''
* «نظامی ما تا سربازه توسری می خوره، همین که درجه گرفت توسری می زنه و می دزده و دیگر شمر جلودارش نیست. این معنیه قشونه!»
* «نه ذوق، نه هنر، نه شادی. همه اش دزدی، کلاهبرداری و روضه خوانی!»
* «ما در حال تعفن و تجزیه هستیم، از صوفی و درویش و پیر و جوان و کاسب کار و گدا همه منتظر پول و مقام هستند. آن هم به طرز بی شرمانه وقیحی.»
* «مردم هر جای دنیا ممکن است که به یک چیز یا حقیقتی پایبند باشند، مگر اینجا که مسابقه پستی و رذالت می‌دهند.»
* «اینجا وطن دزدها و قاچاقچی‌ها و و زندان مردمانش است. ما در چاهک دنیا داریم زندگی می‌کنیم و مثل کرم در فقر و ناخوشی و کثافت می‌لولیم و به ننگین‌ترین طرزی در قید حیاتیم؛ و مضحک آنجاست که تصور می‌کنیم بهترین زندگی را داریم!»
* «اصلاً خاک مرده توی این مملکت پاشیده‌اند. هر چه این مادر مرده میهن را بزک بکنند و سرخاب سفیداب بمالند دیگر فایده ندارد، چون علایم تعفن و تجزیه از سر و رویش می‌بارد.»
* «اگر ما مردم را از عقوبت آن دنیا نترسانیم و در این دنیا از سرنیزه و مشت و توسری نترسانیم فردا کلاهمان پس معرکه است. اگر عمله روزی ده ساعت جان می کنه و کار می کنه و به نان شب محتاجه و من انبار قالی ام تا طاق چیده شده باید معتقد باشه که تقدیر این بوده!»
* «فردا بیا به آن‌ها بگو که همهٔ این‌ها چرت و پرته که او کار کرده و من کارشکنی کردم، آنوقت خر بیار و باقالی بار کن! دیگر جای زندگی برای من و شما باقی نمی مانه!»
* «برای اینکه ما به مقصود برسیم باید ملت ناخوش و گشنه و بیسواد و کر و کور بماند و حق خودش را از ما گدایی کنه؛ ولی فراموش نکنید که ظاهرن برای مردم باید اظهار همدردی و دلسوزی کرد چون امروز مد شده، اما در باطن باید پدرشان را درآورد.»
* «به شما خاطرنشان می‌کنم که فقط به وسیلهٔ شیوع خرافات و تولید بلوا به اسم مذهب می‌توانیم جلوی این جنبش‌های تازه که از طرف همسایهٔ شمالی به اینجا سرایت کرده بگیریم. بعد هم یک نره غول برایشان می‌تراشیم تا این دفعه حسابی پدرشان را دربیاره!»
* «در صورت لزوم ما با اجنه و شیاطین هم دست به یکی خاهیم شد تا نگذاریم وضعیت عوض بشه. عوض شدن جامعه یعنی مرگ ما و امثال ما.»
* «پس وظیفهٔ ما رواج قمه زدن، سینه زدن، بافور خونه، جن‌گیری، روضه خوانی، افتتاح تکیه و حسینیه، تشویق آخوند و چاقوکش و نطق و موعظه بر ضدکشف حجاب است. باید همیشه این ملت را به قهقرا برگردانید و متوجه عادات و رسوم دو سه هزار ساله پیش کرد، سیاست اینطور اقتضاء می کنه!»
* «همیشه در این آب و خاک دزدها و قاچاقچی‌ها همه‌کاره بوده‌اند، چون که مقامات صلاحیت دار خارجی اینطور صلاح دیده‌اند!»
* «از زمان شاه شهید خدا بیامرز شاگرد به فرنگستون فرستادیم و این حال و روزمان هست، اما ژاپن که خیلی بعد از ما به صرافت افتاد حالا کسی نیست بهش بگه بالای چشمت ابروست!»
* '''«همه این‌ها تقصیر خودمان است که می‌دانیم و هیچ اقدامی نمی‌کنیم. همین بی علاقگی و ندانم کاری جلو هر اقدام سودمندی را گرفته. هر کس می‌گوید: "به من چه؟!"»'''
* «هر کس می خاهد در میان این هرج و مرج و بخور و بچاپ به بهانهٔ اینکه "از نان خوردن نیفتیم" گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و دست به اصلاحات اساسی نمی‌زنیم.»
* «حق با شماست که به این ملت فحش می‌دهید، تحقیرش می‌کنید و مخصوصن لختش می‌کنید. اگر ملت غیرت داشت امثال شما را سر به نیست کرده بود.»
* «یک عمر مردم را گول‌زدی، چاپیدی، به ریششان خندیدی، آنوقت پول‌های دزدی را برده‌ای کلاه شرعی سرشان بگذاری، دور سنگ سیاه لی لی کردی، هفت تا ریگ انداختی و گوسفند کشتی. این نمایش تمام فداکاری توست!»
* «مگر ممالک اروپا از روز اول آباد بوده‌اند؟! اروپاییان زمامداران باعلاقه داشته‌اند و دلسوزی کرده‌اند و کار را از پیش برده‌اند.»
* «در صورتیکه ما صدها سال است که همه اش دله‌دزدی و جاسوسی و دغلی کرده‌ایم و حرف صد تا یک غاز زده‌ایم و ملت را در فقر و فشار نگهداشته‌ایم و هنوز هم مشغولیم!»
* «مردم همیشه زیر چکمهٔ استبداد و دیکتاتوری مرعوب و خفه شده‌اند و رمقشان رفته، از این جهت به خون خودشان زیاد اهمیت می‌دهند و از رنگ خون می‌ترسند، در صورتیکه در روز هزاران هزار از آن‌ها را با پنبه سر می‌برند!»
* '''«اینجا قبرستان هوش و استعداد است.»'''
* «تو وجودت دشنام به بشریت است. تو هیچوقت در زندگی زیبایی نداشتی و ندیدی و اگر هم دیدی سرت نشده. یک چشم‌انداز زیبا هرگز تو را نگرفته، یک صورت قشنگ یا موسیقی دلنواز تو را تکان نداده و کلام موزون و فکر عالی هرگز به قلبت اثر نکرده.»
* «تو تنها اسیر شکم و زیرشکمت هستی. حرص می‌زنی که این زندگی ننگین که داری در زمان و مکان طولانی‌تر بکنی. از کرم، از خوک هم پست تری! تو پستی را با شیر مادرت مکیدی. کدام خوک جان و مال همجنس خودش را به بازیچه گرفته یا پول آن‌ها را اندوخته یا خوراک و دوای آن‌ها را احتکار کرده؟ !تو خون هزاران بی گناه را از صبح تا شام مثل زالو می‌مکی و کیف می‌کنی و اسم خودت را سیاستمدار و اعیان گذاشتی!»
 
=== مردی که نفسش را کشت ===
خط ۲۱۲:
=== گجسته دژ ===
* '''آنچه که این مردم را اداره می‌کند اول شکم و بعد شهوت است با یک مشت غضب و یک مشت باید و نباید که کورکورانه به گوش آن‌ها خوانده‌اند.»'''
* « ما همه مان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندان‌های گوناگون!»
* «بعضی‌ها به دیوار زندان صورت می‌کشند و با آن خودشان را سرگرم می‌کنند. بعضی‌ها می‌خواهند فرار بکنند و دستشان را بیهوده زخم می‌کنند، بعضی‌ها هم ماتم می‌گیرند.»
 
=== ۸۲ نامه به حسن شهید نورایی ===
خط ۲۹۷:
=== شرح حال هدایت به قلم خود ===
[[پرونده:Hedayat10.jpg|350px|thumb|left|دست‌خط صادق هدایت، آذر ۱۳۲۴]]
* «من همان قدر از شرح حال خودم رم می‌کنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن [[تاریخ]] تولدم به درد چه‌کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینیپیش‌بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در برندارد نه پیش‌آمد قابل‌توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است روی هم رفته موجود وازدهٔ بی‌مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
 
== دربارهٔ هدایت ==
خط ۳۵۲:
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض:هدایت، صادق}}
 
[[رده:نویسندگان ایرانی]]
[[رده:اهالی ایران]]