خالد حسینی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
مرتضا (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱۱:
* «ننه: فقط یک هنر را باید یاد بگیری و آن هم تحمل است، تحمل. مریم: تحمل چی ننه؟ ننه: نگران آن نباش، موضوع کم نمی‌آوری.»
 
=== و پاسخیکوهستان پژواک‌سانبه از کوه‌هاطنین آمد ===
::وقتی دختر کوچکی بودم، من و پدرم یک رسم و رسوم شبانهٔ خاص داشتیم. بعد از این‌که من بیست‌ویکی بسم‌الله‌ام را می‌گفتم و او من را توی جایم می‌گذاشت، کنارم می‌نشست و با انگشت شست و سبابه‌اش خواب‌های بد را از سرم بیرون می‌کشید. انگشتانش از پیشانی‌ام سمت شقیقه‌هایم می‌رفت، با صبر و حوصله پشت گوش‌ها و پشت سرم را جست‌وجو می‌کرد، و با هر کابوسی که از مغزم پاک می‌کرد یک صدا تق درمی‌آورد، مثل صدای درآوردن چوب‌پنبهٔ سربطری. خواب‌ها را یکی‌یکی توی کیسهٔ نامریی روی پایش جمع می‌کرد و بند سر کیسه را محکم می‌بست. بعد توی هوا را می‌گشت، دنبال خواب‌های خوب بود تا جای خواب‌هایی بگذارد که برداشته بود. او را تماشا می‌کردم که سرش را کمی کج می‌کرد و ابروهایش را درهم می‌کشید، چشم‌هایش این‌سو و آن‌سو می‌چرخید، انگار می‌خواست دقیق شود تا صدای آهنگی را در دوردست‌ها بشنود. نفسم را حبس می‌کردم، منتظر لحظه‌ای بودم که چهرهٔ پدرم با لبخندی باز شود، وقتی آواز بخواند، آها، یکی این‌جا، وقتی دست‌هایش را کاسه کند، بگذارد خواب مثل گل‌برگ شکوفه‌ای که آرام پیچ‌وتاب می‌خورد و از درخت پایین می‌افتد، کف دست‌هایش بنشیند. بعد آرام و با ملایمت، خیلی ملایم، دست‌هایش را سمت صورتم می‌آورد، کف دست‌هایش را به پیشانی‌ام می‌مالید و شادی را توی ذهنم، پدرم می‌گفت تمام خوبی‌های زندگی شکننده و آسیب‌پذیرند و به راحتی از دست می‌روند.
::می‌پرسیدم، بابا، قرار است امشب چه خوابی ببینم؟<ref>خالد حسینی، و پاسخی پژواک‌سان از کوه‌ها آمد، ترجمهٔ شبنم سعادت، انتشارات افراز، ۱۳۹۲.</ref>