صادق هدایت: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
←گفتاوردها: کمی تمیزکاری |
←زنده به گور: کمی تمیزکاری |
||
خط ۳۱:
:همه ملل اسلامی توسری خور، بدبخت، جاسوس، دست نشانده و مزدور هستند.»
=== زنده به گور ===
* «هیچکس نمیتواند پی ببرد. هیچکس باور نخواهد کرد، به کسی که دست از همه جا کوتاه بشود میگویند:برو سرت را بگذار و بمیر. اما وقتی که [[مرگ]] هم آدم را نمیخواهد، وقتیکه مرگ هم پشتش را به آدم میکند، مرگی که نمیآید و نمیخواهد بیاید.. ! همه از مرگ میترسند، من از [[زندگی]] سمج خودم.»▼
▲* «هیچکس نمیتواند پی ببرد. هیچکس باور نخواهد کرد، به کسی که دست از همه جا کوتاه بشود میگویند:برو سرت را بگذار و بمیر. اما وقتی که مرگ هم آدم را نمیخواهد، وقتیکه مرگ هم پشتش را به آدم میکند، مرگی که نمیآید و نمیخواهد بیاید.. ! همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم.»
* «حالا دیگر نه زندگی میکنم و نه خواب هستم، نه از چیزی خوشم میآید و نه بدم میآید. من با مرگ آشنا و مأنوس شده ا م. یگانه دوست من است، تنها چیزیست که از من دلجویی میکند. قبرستان مناپارناس به یادم میآید. دیگر به مردهها حسادت نمیورزم، من هم از دنیای آنها بشمار میآیم. من هم با آنها هستم، یک زنده به گور هستم…»
* '''«مرگ درمان دلهای پژمرده، دریچه امید به روی نا امیدان، پایان دهنده دردها وغمها آرامش دهنده روانهای خسته و رنجور است. ای مرگ تو سزاوار ستایشی.»'''▼
* «اسم بعضی مردهها را میخواندم. افسوس میخوردم، که چرا به جای آنها نیستم با خودم فکر میکردم:اینها چقدر خوشبخت بودهاند!... به مردههایی که تن آنها زیر خاک از هم پاشیده شده بود رشک میبردم. هیچوقت یک احساس حسادتی باین اندازه در من پیدا نشده بود. به نظرم میآمد که مرگ یک [[خوشبختی]] و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمیدهند.»▼
▲* «مرگ درمان دلهای پژمرده، دریچه امید به روی نا امیدان، پایان دهنده دردها وغمها آرامش دهنده روانهای خسته و رنجور است. ای مرگ تو سزاوار ستایشی.»
▲* «اسم بعضی مردهها را میخواندم. افسوس میخوردم، که چرا به جای آنها نیستم با خودم فکر میکردم:اینها چقدر خوشبخت بودهاند!... به مردههایی که تن آنها زیر خاک از هم پاشیده شده بود رشک میبردم. هیچوقت یک احساس حسادتی باین اندازه در من پیدا نشده بود. به نظرم میآمد که مرگ یک خوشبختی و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمیدهند.»
* «تنها مرگ است که دروغ نمیگوید! حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود میکند. ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریبهای زندگی نجات میدهد، و در ته زندگی، اوست که ما را صدا میزند و به سوی خودش میخواند.»
* «چه خوب بوداگر همه چیز را میشد نوشت. اگر میتوانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم، میتوانستم بگویم. نه .. یک احساساتی هست، یک چیزهایی است که نمیشود به دیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم رامسخره میکنند. هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.»
* «خودم به چشم خودم بیگانهام، در شگفت هستم که چرا زندهام؟ چرا نفس میکشم؟ چرا گرسنه میشوم؟ چرا میخورم؟ چرا راه میروم؟ چرا اینجا هستم؟ این مردمی را که میبینم کی هستند واز من چه میخواهند؟»
=== [[بوف کور]] ===
|