حاجی واشنگتن (فیلم): تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جز ویرایش 67.220.189.136 (بحث) به آخرین تغییری که فرهنگ2016 انجام داده بود واگردانده شد
برچسب: واگردانی
Mjdtjm (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۵:
* «فِکروذِکرمان شُد کسبِ آبرو. چه آبرویی؟ مملکت رو تعطیل کنید، دارالایتام دایر کنید، درست‌تره. مردم نانِ شب ندارند، شراب از فرانسه می‌آید. قحطی‌ست. دوا نیست. مَرَض بی‌داد می‌کند. نُفوس، حق‌النَفس می‌دهند. بارانِ رحمت، از دولتی سرِ قبلهٔ عالَم است و سیل و زلزله از معصیتِ مردم. میرغَضب بیش‌تر داریم تا سَلمانی. سربُریدن، از خَتنه سهل‌تر. چشم‌ها خُمار از تراخُم است، چهره‌ها تَکیده از تریاک. اون چهارتا آب‌انبارِ عهدِ شاه عباس هم آبَش کرم گذاشته، مَلیجَک در گُلدانِ نُقره می‌شاشَد. چه انتظاری از این دودمان، با آن سَرسلسلهٔ اَخته؟ خلقِ خُدا به چه روزی افتادند از تدبیرِ ما؛ دلال، فاحشه، لوطی، یله، قاپ‌باز، کَف‌زَن، رَمّال، معرکه‌گیر. گدایی که خودش شُغلی‌ست. مملکت، عَن‌قریب، قطعه‌قطعه می‌شود.»
* «حضرت رئیس جمهوری امپراتور بی تاج چهره یه چهرهٔ حاجی نشسته، حکیمانه سخنان پر سوز می‌گفتند و از جدایی برادر تاج دارش اشک به چشم می‌آوردند. صورت نطق حضرتشان کلمه کلمه توسط میز (میرزا) محمود خان ترجمه و ضمیمهٔ راپورت شد. اما در یک عبارت هر چه بود صحبت وفا بود. گویی تأسیس سفارت خانهٔ شاه ایران در واشنگتن حکم عروسی مجدد را داشت برای مستر پرزیدنت. وقتی عرض سلام و تهنیت داشتند و اسم مبارکتان بر زبانشان آمد یکباره منقلب شده و چهار ستون بدنشان به لرزه افتاد. حالی که ندانستم از خوف بود یا فرط سرور. ترس اگر بود ترس کوچک از بزرگتر بود. به رمل و اسطرلاب هم نمی‌آمد که امیر ینگه دنیا دلباخته و سوخته و رسوای شهریار ایران شود و ملک و مملکتش را وادارد یار وفادار و همعهد دائم سلطان صاحب قران باشد.»
* «خبر این است، به طهران احضار شدید. دستور تعطیل سفارتخانه صادر شد. در معیت دکتر تورنس با قطار می‌روید به نیویورک از آن جا با کشتی به طهران. فرصت بود تو دل امریکایی‌ها خودتو جا کنی، جیب قبلهٔ عالم را پر، راه من رو هموار و هفت پشتت را سیر، که نکردی. حتی نفعی هم به رعیت نرسید. می‌شود گفت کمتر خیانت کردی، اون هم از کم دلیت بود نه از جسارت. نه خوبی نه بد، کمی! تو از این به بعد یک رجل یائسه‌ای. مصدر پست‌های پست. دیوانهٔ غشی! گنده حیران! بهت تو حیرت عارفان نیست. در چه مانده‌ای درماندهٔ در خود صم بکم. چوب دار و منبر را از یک درخت می‌سازند. عذر بخت نیست شور بختی. تقدیر بهانهٔ دست بدبخت هاست؛ و الا ما با هم آمدیم. اصلاً تو چرا آمدی سرنگون؟ تو بر می‌گردی از یک سفر پر زحمت بی حاصل، من ماندنی هستم با یک رجعت نامعلوم. هر وقت مصلحت بود بر می‌گردم. شاید با نام آمریکایی داکتر مایکل! یا در جامهٔ روحانی! با اولین هیئت مذهبی که عازم است ایران. مردان خدا می‌روند برای ما مدرسه و مریض خانه بسازند. حتی در میان راهبه‌ها ماما هم داریم! هر چه امریکایی‌ها مصر اند ما سختسهل ضایعزائیده بشویم که بمیریم به ذلت به من چه! من فقط می‌خواهم بار خود را به منزل برسانم. تو هم مأموری شراب شاه را از مارسی برسانی طهران. تا اینجا حمال شرابی، هم سنگ طاووس خانم یهودی! البته در طهران صحبت هاییست که حضرتتان وزیر فوائد عامه باشید. بیچاره رعیت! چه فایده از تو و امثال تو. کلام آخر، شمشیر رجال ابزار بار و زیافتضیافت است نه تیغ کارزار. شمشیر آخته در غلاف داماد سربلندی است. گود بای حاجی!
* «در تبعید به دُنیا آمده‌ام، تبعیدی هم از دُنیا می‌روم. پدرم، به‌جُرمِ اختلاس، تبعید بود با اهلِ‌بیت به کاشان. کاش مادر نمی‌زادَم. عهدِ این شاه، به‌وساطتِ مَهدِ‌عُلیا، به‌خدمت خوانده شد. کارش بالا گرفت؛ شُد صدراعظم. شبابِ حاجی بود که به جُرمِ دستیاری در قتلِ امیرکبیر، مغضوبِ قبلهٔ عالَم شد. بنده‌یِ خُدا، مُرتد و ملعونِ مردم، هم از صدارت عزل شد، هم تبعید. به‌عُمرم، حتّا از آدم‌های خانه، عبارتِ خدا پدرت را بیامُرزد نشنیدم. یک همچو رَذلی بود بابای گوربه‌گورافتادهٔ حاجی. تاوانِ معصیتِ پدر را پسر داد؛ غَشی شدم.
حاجی دید یا باید رعیت باشد بندهٔ خُدا، دُعاگوی قبلهٔ عالَم، جانِ خَرَکی بکنَد برای یک‌لُقمه نانِ بخورونَمیر؛ و یا نوکرِ قبلهٔ عالَم باشد و آقای رعیت. صَرفه، در نوکری قبلهٔ عالَم بود؛ گُربه هم باشی، گُربهٔ دربار.»