اوشو: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
[[Image:Osho_International_Meditation_Resort.jpg|thumb|left|300px|همه‌ساله ۲۰۰٬۰۰۰ نفر زائر از اندیشگاه بین‌المللی «اوشو» در پونا دیدن می‌کنند. این معبد بزرگ‌ترین مرکز «مدیتاسیون» جهان است.]]
{{تمیزکاری}}
'''[[W:اوشو|اوشو]]'''، عارف، فیلسوف و آموزگار روحانی هندی که به نام‌های ''(راجنیش چاندرا جاین)'' و ''(باگوان شری راجنیش)'' معروف استبود. زادروز: ([[W:۱۱ دسامبر ۱۹۳۱ (میلادی)|۱۱ دسامبر ۱۹۳۱ میلادی]]) -در روستای کرچوادا از توابع مدهیا برادش هند. اوشو در تاریخ ([[W:۱۹ ژانویه ۱۹۹۰ (میلادی)|۱۹ ژانویه ۱۹۹۰ میلادی]]) در پونا (هند) درگذشت.
 
'''[[W:اوشو|اوشو]]'''، عارف، فیلسوف و آموزگار روحانی هندی که به نام‌های ''(راجنیش چاندرا جاین)'' و ''(باگوان شری راجنیش)'' معروف است. زادروز: ([[W:۱۹۳۱ (میلادی)|۱۹۳۱]] - [[W:۱۹۹۰ (میلادی)|۱۹۹۰ میلادی]])
 
== دارای منبع ==
* «[[فریدریش نیچه|نیچه]] به درستی مرگ خدا را اعلام کرد، اما من می‌گویم که اوهرگز به دنیا نیامده است. خدا افسانه است. او اختراع است و اکتشاف نیست. آیا تفاوت بین اختراع و اکتشاف را می‌دانید؟ اکتشاف با واقعیت سر و کار دارد، اما اختراع را شما پدید می‌آورید.»
سطر ۸ ⟵ ۷:
 
==بدون منبع==
* «زندگی وابستگی متقابل است. هیچکس مستقل نیست. حتی برای لحظه‌ای نمی‌توانی تنها زندگی کنی. به حمایت تمام هستی نیازمندی، هر آن دَم است و بازدَم. نه این یک پیوند نیست، این وابستگی متقابل محض است.»
* «آنگاهآن‌گاه که در پیوند هستیم، آن را بدیهی فرض می‌کنیم. زن تصور می‌کند مرد را می‌شناسد، و مرد تصویرتصور می‌کند که زن را می‌شناسد. نه مرد و نه زن چیزی نمی‌دانند. شناختن دیگری ناممکن است، دیگری همواره یک راز باقی می‌ماند. بدیهی دانستن وجود دیگری توهین است، بی احترامیبی‌احترامی است.»
 
* «تمام تاکید من نه بر اسم‌ها که بر افعال است؛ تا می‌توانی از اسم‌ها حذر کن. این‌کار در زبان امکان‌پذیر نیست، ولی در عرصه زندگی می‌توانی. چه، زندگی خود یک فعل است. زندگی یک اسم نیست، واقعاً «زندگی‌کردن» است و نه «زندگی». [[عشق]] نیست، عشق‌ورزیدن است. پیوند نیست، پیوند‌یافتن است. ترانه نیست، ترانه‌خواندن است. [[رقص]] نیست، رقصیدن است.»
*«آنگاه که در پیوند هستیم، آن را بدیهی فرض می‌کنیم. زن تصور می‌کند مرد را می‌شناسد، و مرد تصویر می‌کند که زن را می‌شناسد. نه مرد و نه زن چیزی نمی‌دانند. شناختن دیگری ناممکن است، دیگری همواره یک راز باقی می‌ماند. بدیهی دانستن وجود دیگری توهین است، بی احترامی است.»
* «اگر ایجاد پیوند آزاد باشد، با [[آزادی]] همراه باشد، شادی از راه خواهد رسید، چون آزادی ارزش غایی است، چیزی از آن بالاتر نیست. اگر [[عشق]] تو سوی آزادی رهنمونت کند، عشق تو عین برکت است، و اگر سوی بردگی براندت نه برکت که لعنت است.»
 
* «[[عشق]] به مثابه یک پیوند رخ می‌نماید اما در خلوت ژرف آغاز می‌گردد. هنگامی که به تمامی در تنهایی خود خرسندی، هنگامی که مطلقاً به دیگری نیازمند نیستی، وقتی حضور دیگری یک احتیاج نمی‌نماید، آنگاه است که توانایی دریافت عشق را خواهی داشت. اگر وجود دیگری نیاز تو باشد، تنها می‌توانی بهره کشیبهره‌کشی کنی. تزویر کنی، مسلط شوی، اما عشق نمی‌توانی بورزی.»
*«تمام تاکید من نه بر اسم‌ها که بر افعال است؛
* «شهامت به معنای زندگی در پیوند با دیگران و در عین حال مستقل باقی ماندنباقی‌ماندن است. انسان نوین، انسان با شهامت خواهد بود. در گذشته، تنها دو نوع ابله در جهان زندگی می‌کرده‌اند، گونهٔ این دنیایی و گونهٔ آن دنیایی – ولی هر دو ابله بوده‌اند. انسان واقعاً بی باکبی‌باک کسی است که در این جهان زندگی می‌کند ولی به این دنیا تعلق ندارد.»
:تا می‌توانی از اسم‌ها حذر کن،
* «بزرگ‌ترین [[معجزه]] در جهان آن است که تو هستی، من هستم. بودن بزرگ‌ترین معجزه‌است و مکاشفه درهای این معجزه بزرگ را برویت می‌گشاید.»
:اینکار در زبان امکان‌پذیر نیست، ولی در عرصه زندگی می‌توانی،
* «زمانی فرا می‌رسدفرامی‌رسد که به [[عشق]] رسیده‌ای و زمانی فرا می‌رسد که به ورای عشق می‌رسی. زمانی فرا می‌رسدفرامی‌رسد که پیوند می‌یابی و از این پیوند لذت می‌بری، و زمانی خواهد رسید که تنهایی و از زیبایی تنها بودن لذت می‌بری. آری هر چیز و هر زمانی زیباست.»
:چه زندگی خود یک فعل است.
* «[[دوستی]] به پیوند می‌انجامد، ثابت می‌ماند، صمیمیت بیشتر جاری است، و سیال. دوستی یک رابطه‌است، صمیمیت حالتی از وجود توست. صمیمی هستی، با کدام و چه کسی، ابداً مهم نیست.»
:زندگی یک اسم نیست، واقعاً «زندگی کردن» است و نه «زندگی».
* «آنکهآن‌که عمیقاً به خوشبختی خود علاقه‌مندعلاقمند است، همواره به خوشبختی دیگران نیز علاقهمندعلاقمند است، اما نه به خاطر دیگران. در ژرفای وجود به خودش علاقهمندعلاقمند است، به همین دلیل یاری می‌رساند. اگر در دنیا به همه بیاموزند که خود را دوست بدارد، تمام دنیا خوشبخت خواهد شد. امکان شوربختی از میان خواهد رفت. هستند کسانی که با احساسات خود کنار می‌آیند و هستند کسانی که با همین احساسات می‌جنگندمی‌[[جنگ|‌جنگند]]- ولی هر دو اسیر احساسات خواهند ماند. باید از دایرهٔ این پیوند رها گردی. باید تماشاگر باشی، یک ناظر.»
:عشق نیست، عشق ورزیدن است.
* «انسان [[عشق|عاشق]] هرگز به کسی خشم نمی‌ورزد، چون در واقع وابسته به دیگری نیست. او می‌تواند در تنهایی نیز شاد باشد... البته او باز شادی خود را با دیگری تقسیم می‌کند ولی دیگر به کسی وابسته نیست. اکنون دیگر رابطه وابستگی برقرار نیست؛ این پیوند است، پیوند وابستگی متقابل.»
:پیوند نیست، پیوند یافتن است.
* «رابطه جنسی هرگز کسی را ارضا نکرده‌است. این پیوندپیوند، بیشتر و بیشتر عدم رضایت ایجاد می‌کند. رابطه جنسی هرگز کسی را به کمال نرسانده – با کمال بیگانه‌است. رابطه جنسی زمانی معنا می‌یابد که با [[عشق]] همراه باشد. پس عشق و رابطه جنسی به هم می‌آمیزند. و عشق مرکزیت عظیم‌تری است، مرکزیتی والاتر. آن گاهآن‌گاه که رابطه جنسی به عشق گره می‌خورد، بالا و بالاتر جریان می‌یابد.»
:ترانه نیست، ترانه خواندن است.
* «[[عشق]] با درد همراه است – چون رشد را موجب می‌شود. عشق با درد همراه است چون عشق چنین می‌طلبد. عشق با درد همراه است چون عشق دگرگون می‌کند. عشق با درد همراه است، چون در عشق از نو زاده می‌شوی.»
:رقص نیست، رقصیدن است.»
* «حیرت خواهی کرد، که اگر خود را [[دوستی|دوست]] بداری، دیگران نیز دوستت خواهند داشت. هیچکس کسی را که خود را دوست نمی‌دارد، دوست ندارد. اگر نمی‌توانی به خود [[عشق]] بورزی، چه کس دیگری به این کار اهمیت خواهد داد؟»
 
* «آنکه اعتماد می‌کند... مهم نیست که به چه چیزی اعتماد می‌کند، همین اعتماد حاکی از معصومیت اوست. حتی اگر بدلیل اعتماد، فریب بخورد، مهم نیست، چون ارزش اعتماد بسیار فراتر از چنین فریبی است. می‌توانی همه چیز را از او بگیری، ولی اعتماد را هرگز.»
*«اگر ایجاد پیوند آزاد باشد، با آزادی همراه باشد، شادی از راه خواهد رسید، چون آزادی ارزش غایی است، چیزی از آن بالاتر نیست. اگر عشق تو سوی آزادی رهنمونت کند، عشق تو عین برکت است، و اگر سوی بردگی براندت نه برکت که لعنت است.»
* «[[ازدواج]] وسیله‌ای است برای فرار از ترس تغییر، ازدواج وسیله‌ای است تا پیوند را تثبیت کنی. اما [[عشق]] چنان پدیده‌ای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد. ایستایی در عشق همان و نابودی عشق همان. عشق واقعی تنهایی را به یگانگی مبدل می‌سازد.»
 
* «اگر دیگری را [[دوستی|دوست]] می‌داری، اگر می‌خواهی یاریش کنی، کمک کن تا یگانه شود. نه نباید او را اشباع کنی. تلاش نکن با حضور خود بگونه‌ای او را کامل کنی. دیگری را کمک کن تا یگانه شود. چنان سیراب از وجود خود که نیازی به حضور تو نباشد.»
*«عشق به مثابه یک پیوند رخ می‌نماید اما در خلوت ژرف آغاز می‌گردد. هنگامی که به تمامی در تنهایی خود خرسندی، هنگامی که مطلقاً به دیگری نیازمند نیستی، وقتی حضور دیگری یک احتیاج نمی‌نماید، آنگاه است که توانایی دریافت عشق را خواهی داشت. اگر وجود دیگری نیاز تو باشد، تنها می‌توانی بهره کشی کنی. تزویر کنی، مسلط شوی، اما عشق نمی‌توانی بورزی.»
* «والاترین [[هنر]] در جهان آنست که مرید باشی. این موهبت با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. مریدی یگانه‌است و همتایی ندارد. در هر پیوند دیگری، چیزی شبیه آن نخواهی یافت، نه چیزی مثل آن نمی‌تواند وجود داشته باشد.»
 
* «[[عشق]] آزمونی روحی است – ربطی به جنسیت ندارد و با کالبدها بیگانه‌است،بیگانه ‌است، عشق با درونی‌ترین کانون وجود سروکار دارد. اما تو هنوز حتی به معبد خود قدم نگذاشته‌ای. ابداً نمی‌دانی که کیستی، و با اینحال در پی آنی که چگونه عشق بورزی. نخست خود باش، خود را بشناس، و دل خوشخوش‌ دار که عشق را پاداش خواهی گرفت.»
*«شهامت به معنای زندگی در پیوند با دیگران و در عین حال مستقل باقی ماندن است. انسان نوین، انسان با شهامت خواهد بود. در گذشته، تنها دو نوع ابله در جهان زندگی می‌کرده‌اند، گونهٔ این دنیایی و گونهٔ آن دنیایی – ولی هر دو ابله بوده‌اند. انسان واقعاً بی باک کسی است که در این جهان زندگی می‌کند ولی به این دنیا تعلق ندارد.»
* «با عاشق شدنعاشق‌شدن، کودک باقی خواهی ماند؛ و با عروج در [[عشق]]، به بلوغ دست خواهی یافت.»
 
* «[[عشق]] یک پیوند است. عاشق و معشوق هر دو تلاش می‌کنند خود باقی بمانند، در پیوند و در عین حال مستقل، چنین است که مبارزه آغاز می‌شود.»
*«بزرگ‌ترین معجزه در جهان آن است که تو هستی، من هستم. بودن بزرگ‌ترین معجزه‌است و مکاشفه درهای این معجزه بزرگ را برویت می‌گشاید.»
* «[[دوستی]] خالص‌ترین [[عشق]] است. دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمی‌خواهی، شرطی قائل نمی‌شوی، جایی که ایثار کردن عین لذت است. یکی بسیار نصیب می‌برد، اما این اصل نیست، این نصیب خودبخودخودبه‌خود پیش می‌آید. انسان نیاموخته است که زیبایی‌های تنهایی را دریابد. او همیشه آوازهٔآوارهٔ جستن نوعی پیوند است، می‌خواهد با کسی باشد – با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونه‌ای فراموش کنی که تنهایی.»
 
* «تا دوری نزدیک نتوانی بود. اگر همیشه دور بمانی، [[عشق]] خواهد مرد. اگر همیشه نزدیک بمانی، عشق خواهد مرد.»
*«زمانی فرا می‌رسد که به عشق رسیده‌ای و زمانی فرا می‌رسد که به ورای عشق می‌رسی. زمانی فرا می‌رسد که پیوند می‌یابی و از این پیوند لذت می‌بری، و زمانی خواهد رسید که تنهایی و از زیبایی تنها بودن لذت می‌بری. آری هر چیز و هر زمانی زیباست.»
 
*«دوستی به پیوند می‌انجامد، ثابت می‌ماند، صمیمیت بیشتر جاری است، و سیال. دوستی یک رابطه‌است، صمیمیت حالتی از وجود توست. صمیمی هستی، با کدام و چه کسی، ابداً مهم نیست.»
 
*«آنکه عمیقاً به خوشبختی خود علاقه‌مند است، همواره به خوشبختی دیگران نیز علاقهمند است، اما نه به خاطر دیگران. در ژرفای وجود به خودش علاقهمند است، به همین دلیل یاری می‌رساند. اگر در دنیا به همه بیاموزند که خود را دوست بدارد، تمام دنیا خوشبخت خواهد شد. امکان شوربختی از میان خواهد رفت. هستند کسانی که با احساسات خود کنار می‌آیند و هستند کسانی که با همین احساسات می‌جنگند- ولی هر دو اسیر احساسات خواهند ماند. باید از دایرهٔ این پیوند رها گردی. باید تماشاگر باشی، یک ناظر.»
 
*«انسان عاشق هرگز به کسی خشم نمی‌ورزد، چون در واقع وابسته به دیگری نیست. او می‌تواند در تنهایی نیز شاد باشد... البته او باز شادی خود را با دیگری تقسیم می‌کند ولی دیگر به کسی وابسته نیست. اکنون دیگر رابطه وابستگی برقرار نیست؛ این پیوند است، پیوند وابستگی متقابل.»
 
*«رابطه جنسی هرگز کسی را ارضا نکرده‌است. این پیوند بیشتر و بیشتر عدم رضایت ایجاد می‌کند. رابطه جنسی هرگز کسی را به کمال نرسانده – با کمال بیگانه‌است. رابطه جنسی زمانی معنا می‌یابد که با عشق همراه باشد. پس عشق و رابطه جنسی به هم می‌آمیزند. و عشق مرکزیت عظیم‌تری است، مرکزیتی والاتر. آن گاه که رابطه جنسی به عشق گره می‌خورد، بالا و بالاتر جریان می‌یابد.»
 
*«عشق با درد همراه است – چون رشد را موجب می‌شود. عشق با درد همراه است چون عشق چنین می‌طلبد. عشق با درد همراه است چون عشق دگرگون می‌کند. عشق با درد همراه است، چون در عشق از نو زاده می‌شوی.»
 
*«حیرت خواهی کرد، که اگر خود را دوست بداری، دیگران نیز دوستت خواهند داشت. هیچکس کسی را که خود را دوست نمی‌دارد، دوست ندارد. اگر نمی‌توانی به خود عشق بورزی، چه کس دیگری به این کار اهمیت خواهد داد؟»
 
*«آنکه اعتماد می‌کند... مهم نیست که به چه چیزی اعتماد می‌کند، همین اعتماد حاکی از معصومیت اوست. حتی اگر بدلیل اعتماد، فریب بخورد، مهم نیست، چون ارزش اعتماد بسیار فراتر از چنین فریبی است. می‌توانی همه چیز را از او بگیری، ولی اعتماد را هرگز.»
 
*«ازدواج وسیله‌ای است برای فرار از ترس تغییر، ازدواج وسیله‌ای است تا پیوند را تثبیت کنی. اما عشق چنان پدیده‌ای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد. ایستایی در عشق همان و نابودی عشق همان. عشق واقعی تنهایی را به یگانگی مبدل می‌سازد.»
 
*«اگر دیگری را دوست می‌داری، اگر می‌خواهی یاریش کنی، کمک کن تا یگانه شود. نه نباید او را اشباع کنی. تلاش نکن با حضور خود بگونه‌ای او را کامل کنی. دیگری را کمک کن تا یگانه شود. چنان سیراب از وجود خود که نیازی به حضور تو نباشد.»
 
*«والاترین هنر در جهان آنست که مرید باشی. این موهبت با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. مریدی یگانه‌است و همتایی ندارد. در هر پیوند دیگری، چیزی شبیه آن نخواهی یافت، نه چیزی مثل آن نمی‌تواند وجود داشته باشد.»
 
*«عشق آزمونی روحی است – ربطی به جنسیت ندارد و با کالبدها بیگانه‌است، عشق با درونی‌ترین کانون وجود سروکار دارد. اما تو هنوز حتی به معبد خود قدم نگذاشته‌ای. ابداً نمی‌دانی که کیستی، و با اینحال در پی آنی که چگونه عشق بورزی. نخست خود باش، خود را بشناس، و دل خوش دار که عشق را پاداش خواهی گرفت.»
 
*«با عاشق شدن کودک باقی خواهی ماند؛ و با عروج در عشق به بلوغ دست خواهی یافت.»
 
*«عشق یک پیوند است. عاشق و معشوق هر دو تلاش می‌کنند خود باقی بمانند، در پیوند و در عین حال مستقل، چنین است که مبارزه آغاز می‌شود.»
 
*«دوستی خالص‌ترین عشق است. دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمی‌خواهی، شرطی قائل نمی‌شوی، جایی که ایثار کردن عین لذت است. یکی بسیار نصیب می‌برد، اما این اصل نیست، این نصیب خودبخود پیش می‌آید. انسان نیاموخته که زیبایی‌های تنهایی را دریابد. او همیشه آوازهٔ جستن نوعی پیوند است، می‌خواهد با کسی باشد – با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونه‌ای فراموش کنی که تنهایی.»
 
*«تا دوری نزدیک نتوانی بود. اگر همیشه دور بمانی، عشق خواهد مرد. اگر همیشه نزدیک بمانی، عشق خواهد مرد.»
 
== درباره اوشو ==
* «اوشو استادی فرهیخته است که تلاش می‌کند تا بشر امروزی را از مهلکه برهاند و به رشد فکری آن‌ها یاری رساند.»
** ''[[دالای لاما]]، Bodh Gaya هندوستان''
 
==پیوند به بیرون==
{{ویکی‌پدیا}}
{{ناتمام}}
 
[[رده:فیلسوفان|اوشو]]
 
 
[[bs:Osho]]