* '''چارلی:''' پاتریک شروع کرد به رانندگی، با سرعت زیاد. قبل از اینکه به تونل برسیم سم، سرپا ایستاد و باد، دامنش رو پر از موج میکرد. وقتی وارد تونل شدیم همه صداها به خلأ کشیده شد و وقتی از تونل اومدیم بیرون، سم جیغ کشید. جیغی از سر خوشی واقعی و واقعاً هم همینطور بود. مرکز شهر، چراغهای ساختمونا و همه چیز اون لحظه آدم رو با خودش میبرد. سم نشست و شروع کرد به خندیدن. پاتریک خندید و منم خندم گرفت؛ و تو اون لحظه… قسم میخورم که ما بیکران بودیم.
----
* '''چارلی:''' دوست عزیز...عزیز… امروز یکی از اون روزهایی بود که با مدرسه رفتن مشکل نداشتم. هوا خیلی خوب بود، آسمون پر از ابر بود و هوا احساس حموم گرم رو به آدم میمیداد. داد.فکر نمی کنمنمیکنم تا اون موقع انقدرآنقدر احساس پاک بودن کرده باشم. وقتی رسیدم خونه، باید چمن هایچمنهای خونه همسایه رو برای پول تو جیبی می زدممیزدم و این کار اصلااصلاً سخت نبود. آهنگ گذاشته بودم و تو اون هوا نفس می کشیدممیکشیدم و چیزهای رو به یاد می آوردممیآوردم. چیزهایی مثل گشتن تو محله و نگاه کردن به چمن هاچمنها و خونه هاخونهها و درخت هایدرختهای مختلف و کافی بودن همه این ها...اینها…
----
* '''چارلی:''' وقتی کوچیک بودم خاله هلن بهم یه صفحه گرامافون ۴۵ هدیه داد که آهنگ "«یه چیزی"» از بیتلز توش بود. یادمه همش به این آهنگ گوش می کردم،میکردم، بعد می رفتممیرفتم کنار پنجره و به انعکاس خودم تو شیشه و درخت هایدرختهای پشتش نگاه می کردممیکردم.ساعتهاساعتها به این آهنگ گوش می کردممیکردم.بعدا بعداً تصمیم گرفتم وقتی با کسی آشنا شدم که به قشنگی همین آهنگه، اینو بدم بهش. منظورم قشنگی بیرونی نیست، منظورم قشنگی همه جوره است. اینجوری بود که دادمش به سم. سم نگاه شیرینی بهم انداخت و گفت: "«دوست دارم"»... فهمیدم منظورش از نظر دوستانه است.است؛ ولی مهم نبود، چون از وقتی خاله هلن رفته بود، این سومین بار بود که این جمله رو می شنیدممیشنیدم. دوبار دیگه از طرف مادرم بود.
----
* '''چارلی:''' من واقعاواقعاً عاشق سم هستم و این خیلی اذیتم میکنه.
== گفتگوها ==
::کندنس: ازت متنفرم چارلی!
::چارلی: دوست دارم.
::کندنس: تو مشکل داری، غیرعادی هستی...هستی… اینو می دونستی؟همیشهدونستی؟ همیشه غیرعادی بودی،همهبودی، همه اینو میگن،همیشهمیگن، همیشه میگن.