۱۹۸۴ (رمان): تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
اینجا ملاک استفاده از این منبع بوده برچسب: خنثیسازی |
|||
خط ۳:
=== بخش نخست ===
* «حتی اطمینان نداشت که سال، سال ۱۹۸۴ باشد. از آنجا که تقریبأ مطمئن بود سی و نه سال دارد و باور داشت که سال تولدش ۱۹۴۴ یا ۱۹۴۵
* «لحظهای دچار حالت هیستری شد. با عجله و بدخط شروع به نوشتن کرد: منو میکشن من اهمیتی نمیدم به پشت گردنم شلیک میکنن اهمیتی نمیدم [[مرگ]] بر برادر بزرگ اونا همیشه به پشت گردن آدم شلیک میکنن باشه من اهمیتی نمیدم مرگ بر برادر
* «وزارت [[حقیقت]] - یا همان مینی ترو در زبان نوین- به طرز شگفتآوری در میان چشمانداز، خودنمایی میکرد. ساختمان عظیم هرمیشکل به رنگ سفید، که به صورت پلهپله تا ارتفاع سیصدمتر بالا رفته بود. از جایی که وینستون ایستاده بود سه شعار حزب را که به نحوی موزون بر نمای سفید ساختمان
* «وینستون نوشت: اگر امیدی وجود داشته باشد، به طبقه کارگر است. اگر امیدی وجود داشت باید در طبقه کارگر جستجو میشد. زیرا فقط آن جا، در میان خیل عظیم تودههایی که مورد بیتوجهی قرار گرفته بودند و هشتاد و پنج درصد جمعیت «اوشنیا» را تشکیل میدادند، امکان داشت نیرویی برای نابودی حزب ظهور کند. حزب از درون نمیتوانست متلاشی شود، اگر دشمنی هم داشت، دشمنانش راهی برای گردآمدن
=== بخش دوم ===
خط ۱۴:
* «حقایق طبیعی را نمیتوان نادیده گرفت. در [[فلسفه]]، [[مذهب]] و [[سیاست]] ممکن است جمع دو با دو بشود پنج، ولی هنگامیکه کسی در حال طراحی اسلحه یا هواپیما است، جمع آن باید چهار شود. همیشه ملتهای نالایق دیر یا زود مغلوب میشوند و مبارزه برای رسیدن به حداکثر توانایی، مغایر با داشتن تصورات واهی است.»
* «دردنیای ما عواطفی جز [[ترس]]، [[خشم]] و [[پیروزی]] و ذلت نخواهد بود.»
* «منظور آنها نه فقط این بود که غریزهٔ جنسی دنیای دیگری برای خود
* «وینستون با خود میاندیشید، در نسل جوان که مانند جولیا پس از [[انقلاب]] به عرصه رسیدهاند و چیزی غیر از وضعیت موجود را ندیدهاند، چند نفرشان مانند او حزب را به صورت واقعیتی ثابت و غیرقابل تغییر پذیرفتهاند و بدون عصیان در مقابل اقتدار آن، فقط مانند [[خرگوش|خرگوشی]] که از برابر [[سگ
* «در اقلیت بودن، حتی اقلیت
=== بخش سوم ===
* «اُبراین خنده کمرنگی زد و گفت: وینستون، تو وصله ناجوری هستی. کلمهای که باید پاک شود. من همین الان به تو نگفتم که ما با مأموران تفتیش عقاید گذشته متفاوت هستیم؟ نه اطاعت کورکورانه و نه حتی سرسپردگی خفتبار، ما را راضی نمیکند. تو سرانجام آزادانه و به خواست خودت تسلیم ما میشوی.»
* «اُبراین گفت: منظور ما فقط این نیست که از شما اعتراف بگیریم یا شما را مجازات کنیم. میخوای دلیل واقعی آوردنت را به اینجا برایت بگویم؟ دلیلش معالجه تست! برای این که تو را سر عقل بیاوریم! هرکسی را که ما میآوریم اینجا تا وقتی معالجه نشده باشد، رها نمیکنیم. میفهمی، وینستون؟ ما به جرایم احمقانهای که تو مرتکب شدهای، علاقهای نداریم. حزب به [[کار]]هایی که علنأ انجام میشود علاقه ندارد. فقط افکار برای ما مهم هستند. ما به نابودی دشمنان خودمان اکتفا نمیکنیم؛ ما آنها را عوض میکنیم.»
* «تفاوت ما با تمام حکومتهای موروثی گذشته در این است که ما میدانیم چه[[کار]] میکنیم. دیگران، حتی آنهایی که خیلی با ما شباهت داشتند، ترسو و فریبکار بودند. آلمانهای نازی و [[کمونیست]]های روسیه از نظر روش خیلی به ما نزدیک شده بودند، اما هیچ وقت شهامت تشخیص انگیزههای خودشان را نداشتند. آنها تظاهر میکردند
* «تمام اعترافاتی که اینجا صورت میگیرد واقعی است. ما [[کار]]ی میکنیم که اعترافات واقعی باشند. گذشته از اینها ما نمیگذاریم مردهها
* «ما آدم بدعتگذار را نابود نمیکنیم. تبدیلش میکنیم، ذهن او را تسخیر میکنیم. برای ما وجود یک فکر غلط هرجای این دنیا و هراندازه هم که مخفی و فاقد قدرت باشد، غیرقابل تحمل است. در زمان قدیم، بدعتگذار وقتی به پای چوبه [[مرگ]] میرفت، همچنان یک بدعتگذار بود، از نوآوری خود دفاع میکرد و از آن به وجد میآمد. حتی قربانی تصفیههای روسیه، هنگامی که به سمت محل تیربارانشدن میرفت، ممکن بود همچنان در ذهنش، یک عصیانگر باقی مانده باشد؛ ولی ما قبل از نابود کردن افراد، مغز آنها را کامل میکنیم[...]هیچکدام از کسانی که ما به اینجا میآوریم، هرگز در مقابل ما قرار نمیگیرند. همه کاملأ تطهیر میشوند.»
* «مخصوصأ آن سه خائن بیارزش که زمانی به بیگناهبودن آنها اعتقاد داشتی، بالاخره شکستشان دادیم. من خودم در بازجویی آنها شرکت داشتم. من قدم به قدم شاهد تحلیل رفتن آنها بودم. اول ناله و ضجه بعد [[گریه]] و سرانجام، نه به خاطر [[ترس]] یا درد، بلکه فقط به خاطر ندامت از پا افتادند. هنگامی که کار ما با آنها تمام شد فقط ظاهر یک انسان برایشان باقی مانده بود. تنها چیزیکه در وجودشان باقی مانده بود، تأسف نسبت به اعمالشان و [[عشق]] نسبت به برادر بزرگ بود. عشقی که به برادر بزرگ نشان میدادند واقعأ متأثرکننده بود. آنها التماس میکردند قبل از اینکه افکارشان مجددأ دچار آلودگی شود آنها را زودتر اعدام کنیم.»
|