صادق هدایت: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
به نسخه? 138280 ويرايش فرهنگ2016 واگردانده شد: دلیلی برای این ویرایش ذکر نشده!. (توينکل) برچسب: خنثیسازی |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶:
'''[[W:صادق هدایت|صادق هدایت]]'''، [[نوشتن|نویسنده]] و [[ترجمه|مترجم]] [[ایرانی]]. زادروز: ([[W:۲۸ بهمن ۱۲۸۱ (خورشیدی)|۲۸ بهمن ۱۲۸۱]]) برابر با ([[W:۱۷ فوریه ۱۹۰۳ (میلادی)|۱۷ فوریه ۱۹۰۳]]) در تهران میباشد. هدایت در تاریخ ([[W:۱۹ فروردین ۱۳۳۰ (خورشیدی)|۱۹ فروردین ۱۳۳۰]]) برابر با ([[W:۹ آوریل ۱۹۵۱ (میلادی)|۹ آوریل ۱۹۵۱]]) در پاریس، دست به خودکشی زد. آرامگاه او در گورستان پرلاشز میباشد.
==
=== [[توپ مرواری]] ===
* «خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد و پیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتلعام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.
تازه مسلمان مؤمن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه اش زیر سلطه اموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قوانین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند، کاری که پستترین جانور نمیکند.»
خط ۲۲:
تمام فلسفهٔ اسلام روی نجاسات بنا شدهاست. اگر پایینتنه را از آن بگیرند، اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد
بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سر و کله بزنند و سجع و قافیههای بیمعنی و پر طمطراق برای اغفال مردم بسازند
'''توپ مرواری'''
خط ۴۴:
'''توپ مرواری'''
=== کاروان اسلام ===
* مذهب چی؟! کشک چی؟! مگر اسلام به جز چاپیدن و آدمکشی است؟! همهٔ قوانین آن برای یک وجب جلو آدم و یک وجب عقب آدم درست شده.
یا مسلمان بشوید و از روی کتاب «زبده النجاسات» عمل کنید، یا می کشیمتان
'''کاروان اسلام'''
خط ۶۱:
'''کاروان اسلام'''
=== زنده به گور ===
* «حاجی جلو چشمش تیره و تار شد، پس رفت، پیشآمد و از روی چادر یک سیلی محکم زد به آن زن و میگفت: بیخود… بیخود صدای خودت را عوض نکن، من از همان اول تو را شناختم. فردا… همین فردا طلاقت میدهم.»
'''زنده به گور'''
خط ۸۱:
'''زنده به گور'''
=== [[بوف کور]] ===
* «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند.»
** '''[[بوف کور]]'''
خط ۱۰۱:
** '''[[بوف کور]]'''
=== فواید گیاهخواری ===
* اگر نژاد آدمیزاد باید روزی به اوج ترقی و تکامل برسد در یک محیط طبیعی با خوراک نباتی خواهد بود. چنانکه گوشتخواری و تمدن مصنوعی او را فاسد کرده و به سوی پرتگاه نیستی میکشاند. مگر اینکه یک نژاد برومند و نونهالی که زندگانیش از روی قوانین طبیعت است جانشین او بشود وگرنه به طرز ننگینی نژاد او خاموش خواهد گشت.
'''فواید گیاهخواری'''
* بچه که هنوز ذائقه اش خراب و فاسد نشده گوشت را با تنفر دور میکند.
'''فواید گیاهخواری'''
* هر کس گوشت میخورد باید دست بالا زده خودش حیوان را بکشد. چون که جانوران درنده معاون نمیگیرند
'''فواید گیاهخواری'''
* همیشه سلاخ خانهها را بیرون شهر دور از مردم میسازند تا جنایات کشتار را از چشم آنها بپوشانند. سلاخ خانه اختراع حیوان دوپاست. هیچ جانور درنده و خونخواری با این رذالت طعمهٔ خود را نمیخورد. انسان روی گرگ و جانوران خونخوار روی زمین را سفید کردهاست
خط ۱۲۱:
'''فواید گیاهخواری'''
=== انسان و حیوان ===
* «سلاخ خانهها را همیشه در بیرون شهر میسازند
خوب بود لااقل در میدانهای عمومی کشت و کشتار میکردند تا مردم از مرگ مهیب غذای خود آگاه میشدند
خط ۱۲۷:
'''انسان و حیوان'''
* «مادر بیوجدانی که پرندهای را به دست بچهٔ خود میسپارد
بر هر مادر و معلمی واجب و لازم است. در جزوهٔ درس و تربیت به بچه بیاموزند که حیوان را برای آزار کردن و کشتن نیافریدهاند و تمام مخلوقات به نظر صانع یکسان هستند و در بین آنها پستی و بلندی نیست»
خط ۱۵۴:
'''انسان و حیوان'''
=== سگ ولگرد ===
* «در ته چشمهای او یک روح انسانی دیده میشد، در نیم شبی که زندگی او را فراگرفته بود یک چیز بی پایان در چشمهایش موج میزد و پیامی باخود داشت که نمیشد آنرا دریافت، ولی پشت نی نی چشم او گیر کرده بود. آن نه روشنایی و نه رنگ بود، یک چیز باورنکردنی مثل همان چیزی که در چشمان آهوی زخمی دیده میشود بود، نه تنها یک تشابه بین چشمهای او و انسان وجود داشت، بلکه یک نوع تساوی دیده میشد. دو چشم میشی پر از درد و زجر و انتظار که فقط در پوزه یک سگ سرگردان ممکن است دیده شود؛ ولی به نظر میآمد نگاههای دردناک پر از التماس او را کسی نمیدید و نمیفهمید!»
'''سگ ولگرد'''
* «همه محض رضای خدا او را میزدند و به نظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفت تا جان دارد برای ثواب بچزانند!»
'''سگ ولگرد'''
* «پیشتر او قیود و احتیاجات گوناگون داشت. خودش را موظف میدانست که به صدای صاحبش حاضر شود، که شخص بیگانه
'''سگ ولگرد'''
* «ولی چیزی که بیشتر پات را شکنجه میداد احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچهای بود که همهاش توسری خورده و فحش شنیده اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده. مخصوصاً با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش از پیش احتیاج به نوازش داشت. چشمهای او این نوازش را گدایی میکردند و حاضر بود جان خود را بدهد درصورتی که یک نفر به او اظهار محبت بکند و با دست روی سرش بکشد.»
'''سگ ولگرد'''
=== هوسباز ===
* بعضیها فقط پول دارند و تمام عنوان و حیثیت اینها به همان پول است. اینها خود را لایق همه چیز میدانند و قیافهٔ اشخاص باهوش به خود میگیرند، ولی چقدر در نظر من پست هستند و همیشه از ته دل آنها را تحقیر کردهام.
'''هوسباز'''
=== مازیار ===
* این مردمی که میبینید یک گله گوسفند هستند که نه فکر دارند و نه جرئت تلاش، به قدری در زیر فشار فکر عرب مسموم شدهاند که از هستی خودشان بیگانهاند
خط ۱۸۷:
'''مازیار'''
=== آخرین لبخند ===
* این تقصیر خودمان بود که طرز مملکت داری را به عربها آموختیم. قاعده برای زبانشان درست کردیم، فلسفه برای آئینشان تراشیدیم، برایشان شمشیر زدیم، جوانهای خودمان را برای آنها به کشتن دادیم. فکر، روح، صنعت، ساز، علوم و ادبیات خودمان را دو دستی تقدیم آنها کردیم تا شاید بتوانیم روح وحشی و سرکش آنها را رام و متمدن بکنیم؛ ولی افسوس! اصلاً نژاد آنها و فکر آنها زمین تا آسمان با ما فرق دارد و باید هم همینطور باشد.
این قیافههای درنده، رنگهای سوخته، دستهای کوره بسته برای سر
این عربهایی که تا دیروز پای برهنه دنبال سوسمار میدویدند و زیر چادر سیاه زندگی میکردند، نباید هم بیش از این از آنها متوقع بود.
خط ۱۹۹:
'''آخرین لبخند'''
=== نیرنگستان ===
* وضع افکار و زندگی
'''نیرنگستان'''
* دستهای از آداب و رسوم ایرانی خوب و پسندیده هستند و از یادگارهای روزهای پرافتخار ایران بهشمار میآیند.
خط ۲۰۶:
که زنده کردن و نگاهداری آنها از وظایف مهم ملی بهشمار میآیند.
مثلن آتشافروزی در زمان قدیم مانند یک کارناوال وجود داشته، چنانچه امروزه هم در نزد اروپاییان مرسوم و طرف توجه است.
آداب عقد، عروسی، شادی، تمیزی
'''نیرنگستان'''
* نذرهای خونین، قربانی و تشریفات مربوط به آن، همهٔ این عادات وحشی از پرستش ارباب ناشی شده و
'''نیرنگستان'''
* بشر از همه چیز میتواند چشم بپوشد، مگر از خرافات و اعتقادات خویش.
خط ۲۱۶:
'''نیرنگستان'''
=== مرگ ===
* «تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست میکشند و بی گناه شکنجه نمیشود. نه ستمگر است و نه ستمدیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی فرورفتهاند.
چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمیبینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمیشنوند.»
خط ۲۲۹:
'''[[مرگ]]'''
=== آفرینگان ===
* چقدر خوب بود اگر زندگان میآمدند اینجا پهلوی ما مردهها کیف میکردند.
برای خودشان هم بهتر بود؛ چون یادشان میافتاد که روزی مثل ما میشوند، آنوقت بیشتر از زندگی لذت میبردند.
خط ۲۴۲:
'''آفرینگان'''
=== افسانه آفرینش ===
* خالق گوشش از این حرفها پر شده …
از آن روزی که شروع به آفرینش کرد پیه فحش را به تنش مالید!
خط ۲۵۲:
'''افسانه آفرینش'''
=== وغ وغ ساهاب ===
* اینها قابل نیستند قدر ما را بدانند… همان بهتر که ندانند!
خط ۲۶۱:
'''وغ وغ ساهاب'''
=== س.گ.ل. ل ===
* پس از دو هزار سال وضع زندگی بشر به کلی تغییر پیدا کرده بود و احتیاجات زندگی برطرف شده بود
ولی تنها یک درد مانده بود، یک درد بی دوا و آن خستگی و زدگی از زندگی بی مقصد و بیمعنی بود
خط ۲۹۱:
'''س. گ.ل. ل'''
=== عروسک پشت پرده ===
* مهرداد از آن پسرهای چشم و گوش بسته بود که وقتی اسم زن را میشنید از پیشانی تا لالهٔ گوشش سرخ میشد.
تاکنون با زن نامحرم حرف نزده بود و پدر و مادرش تا توانسته بودند مغز او را از پند و نصایح هزار سال پیش انباشته بودند.
خط ۳۰۷:
'''عروسک پشت پرده'''
=== حاجی آقا ===
* قدیمها در خونهٔ مردم باز بود، همه دست و دلباز بودند؛ ولی حالا دیگه اون ممه رو لولو برده!
خط ۳۴۰:
* به شما خاطرنشان میکنم که فقط به وسیلهٔ شیوع خرافات و تولید بلوا به اسم مذهب میتوانیم جلوی این جنبشهای تازه که از طرف همسایهٔ شمالی به اینجا سرایت کرده بگیریم. بعد هم یک نره غول برایشان میتراشیم تا این دفعه حسابی پدرشان را دربیاره!
در صورت لزوم ما با اجنه و شیاطین هم دست به یکی خاهیم شد تا نگذاریم وضعیت عوض بشه. عوض شدن جامعه یعنی مرگ ما و امثال ما.
پس وظیفهٔ ما رواج قمه زدن، سینه زدن، بافور خونه،
'''حاجی آقا'''
خط ۳۷۱:
* تو وجودت دشنام به بشریت است. تو هیچوقت در زندگی زیبایی نداشتی و ندیدی و اگر هم دیدی سرت نشده. یک چشمانداز زیبا هرگز تو را نگرفته، یک صورت قشنگ یا موسیقی دلنواز تو را تکان نداده و کلام موزون و فکر عالی هرگز به قلبت اثر نکرده.
تو تنها اسیر شکم و زیرشکمت هستی. حرص میزنی که این زندگی ننگین که داری در زمان و مکان طولانیتر بکنی.
از کرم، از خوک هم پست تری! تو پستی را با شیر مادرت مکیدی. کدام خوک جان و مال همجنس خودش را به بازیچه گرفته یا پول آنها را اندوخته
تو خون هزاران بی گناه را از صبح تا شام مثل زالو میمکی و کیف میکنی و اسم خودت را سیاستمدار و اعیان گذاشتی!
'''حاجی آقا'''
=== مردی که نفسش را کشت ===
'''میرزا حسینعلی'''
* ایا چقدر از مردمان گاهی خودشان را از پرندهای که در تارکی شبها ناله میکشد گم گشته تر و آواره تر حس میکنند؟
خط ۳۸۴:
'''میرزا حسینعلی'''
* ایا همه صوفیان همینطور بودهاند و چیزهایی میگفتند که خودشان باور نداشتهاند
'''میرزا حسینعلی'''
خط ۳۹۲:
* آنچه که در مدح می و باده در اشعار صوفیانه خوانده بود جلو نظرش جلوه گر شد … و از پشت بخار لطیف شراب آنچه که تصورش را نمیتوانست بکند دید … و یک دنیای دیگری پر از اسرار به او ظهر شد و فهمید آنهایی که این عالم را محکوم کرده بوند همه لغات و تشبیهات و کنایات خودشان را از ان گرفتهاند.
=== گجسته دژ ===
* آنچه که این مردم را اداره میکند اول شکم و بعد شهوت است با یک مشت غضب و یک مشت باید و نباید که کورکورانه به گوش آنها خواندهاند.
خط ۴۰۲:
'''گجسته دژ'''
=== ۸۲ نامه به حسن شهید نورایی ===
* کتاب خواندن هم مثل همه چیز دیگر در این ملک لوس و بیمعنی شده. فقط دقیقهها را سرانگشت میشماریم تا چند تا گیلاس بالا بریزیم و با کابوس شب در آغوش بشویم. آدم هی چین و چروک جسمی و معنوی میخورد و هی توی لجن پایینتر میرود
خط ۴۲۶:
'''نامه شماره ۲۳'''
* همه چیز این خراب شده برای آدم خستگی و وحشت تولید میکند. زندگی را به بطالت میگذرانیم و از هر طرف خاه چپ
همه تقاضای وظیفهٔ اجتماعی مرا دارند، اما کسی نمیپرسد آیا قدرت خرید کاغذ و قلم را دارم یا نه؟! یک تخت خاب
این درددلها هم احمقانه شده. همه چیز در این سرزمین گُه بار احمقانه میشود.
خط ۴۶۵:
'''نامه شماره ۵۸'''
* ایرانی متخصص عزاداری است و به زنده اهمیت نمیدهد و بعد از مرگ همیشه خودش را قدردان و
'''نامه شماره ۷۴'''
خط ۴۷۷:
'''نامه شماره ۷۹'''
=== پیام کافکا ===
[[پرونده:Hedayatdeadbody.jpg|thumb|left|200px|پیکر بی جان هدایت، پاریس فروردین ۱۳۳۰]]
* همه چیزهایی که برای ما جدی و منطقی و عادی بود، یکباره معنی خود را گم میکنند، عقربک ساعت جور دیگر به کار میافتد، مسافتها با اندازهگیریهای ما جور در نمیآید، هوا رقیق میشود و نفسمان پس میزند. آیا برای اینکه منطقی نیست؟ برعکس؛ همه چیز دلیل و برهان دارد، یک جور دلیل وارونه؛ منطق افسارگسیختهای که نمیتوان جلویش را گرفت.
** ''[[پیام کافکا]]''
===
* «داستان مضحکی است ساخته و پرداختهٔ خودشان تا بهاین ترتیب در حزب توده را ببندند، روزنامهها را توقیف کنند و بساط رضاخانی را دوباره راه بیندازند… چند صباحی جلو مردم را ول کردند و حالا از سگ پشیمانترند. خیال دارند گُه [[تاریخ|تاریخی]] را جلوشان بگذارند تا قلپ قلپ سر بکشند. وگرنه هر بچهای که شعور داشته باشد میفهمد که اگر موضوع جدی بود، اگر واقعاً گلولهٔ مشقی تو هفتتیر گذاشته بودند، نه حتی گلولهٔ سربی، از روی لب مبارک لیز نمیخورد، جا در جا میکشت. اینها همهاش دوز و کلک خودشان است. دسیسهٔ آنهایی که همیشه خواستهاند این ملّت در حالت ماقبل [[تاریخ|تاریخی]] بماند تا از آب کره بگیرند…»▼
** ''[[مصطفی فرزانه]]، آشنایی با صادق هدایت''▼
* «[[سیاست]] چیز گُهی است. کار من نیست. تو یک مملکت حسابی سیاست را میدهند دست متخصّص، نه دست من و امثال من؛ ولی ضمناً همهمان بچهٔ سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد. وقتی هم پایش بیفتد باید حقّش را گذاشت کف دستش. [[ژان پل سارتر|سارتر]] همین کار را کرد. با سلام و صلوات به آمریکا دعوتش کردند. اولاً یک ربع ساعت بهش در رادیو وقت دادند که حرف بزند. به جای اینکه راجع به [[ادبیات]] و [[فلسفه]] صحبت بکند، پرید به وضع آمریکا. سیاهها، حقکشی، راسیسم.»▼
** ''[[مصطفی فرزانه]]، آشنایی با صادق هدایت''▼
* «کافی است یک نفر فیزیونومیست ریخت این موجود (رضا شاه) را نگاه بکند و ببیند کهاست. در کنج لبهایش کاراکتریستیک بلاهت است. حالا هم افتاده تو پنجول یک موجودی مثل مصدقالسلطنه که در دماگوژی (عوام فریبی) دوّمی ندارد.»▼
** ''[[مصطفی فرزانه]]، آشنایی با صادق هدایت''▼
* «مضحک این است که اغلب مرا به این و آن میبندند… بیجا…[[گی دو موپاسان|موپاسان]]، [[ادگار آلن پو|ادگار پو]]، [[آنتون چخوف|چخوف]]،.. درست است. اوّلها و بعضی وقتها حتی بدون اینکه خودم متوجّه شده باشم به نسبتِ موضوع یک چیزهایی از اینهاست… ولی اصل مطلب جای دیگر است… اصلِ مطلب توی نگاه است… توی گوش است. همان مطلب را، همان چیز را، همان داستان را میشود بهصورتهای مختلف نقل کرد… و شاید کسی که بیشتر از همه به من تأثیر کرد [[گوبینو]] باشد یا حتی [[پیر لوتی]].»▼
** ''[[مصطفی فرزانه]]، آشنایی با صادق هدایت''▼
* «وقتی به سه پشتشان نگاه کنی میبینی که همه یا نوکر و پیشخدمت درباری بودهاند یا جد بزرگشان راهزن و دزد سر گردنه.»▼
** ''[[مصطفی فرزانه]]، صادق هدایت در تار عنکبوت''▼
* «همهٔ این اعتراضات دلخوشکنک است. همهاش گهاست. دولت، مملکت، سینمایش، ادبیاتش، مزقانش… آدم عُقِش مینشیند.»▼
** ''[[مصطفی فرزانه]]، آشنایی با صادق هدایت''▼
\نه تنها یک تشابه بین چشمهای او و انسان وجود داشت، بلکه یکنوع تساوی دیده میشد. دو چشم مشی پر از درد و زجر و انتظار که فقط در پوزه یک سگ سرگردان ممکن است دیده شود. (سگ ولگرد، صادق هدایت، سال ۱۳۲۱)▼
[[پرونده:Hedayat10.jpg|350px|thumb|left|دستخط صادق هدایت، آذر ۱۳۲۴]]
* «من همان قدر از شرح حال خودم رم میکنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن [[تاریخ]] تولدم به درد چهکسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کردهام اما پیش بینی آنها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آنها کرد چون اگر خودم پیشدستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی میکند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آنها مناسبتر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر میداند و پینهدوز سر گذر هم بهتر میداند که کفش من از کدام طرف ساییده میشود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد که یابوی پیری را در معرض فروش میگذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل میکنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای در برندارد نه پیشآمد قابلتوجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند به طوری که هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شدهاست روی هم رفته موجود وازدهٔ بیمصرف قضاوت محیط دربارهٔ من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
سطر ۵۱۴ ⟵ ۴۹۹:
* سرِ مزار آزادهمردی از جهان جمع شدهایم که همچون ما، آوارگان، در به در و آواره زیست و شهامت و شجاعتش تا بدان حدّ بود که نقطه پایان زندگیش را، عزرائیل نه، که خود گذاشت، و بدان سان که مشت بر سینه زندگی نکبت بار طبقهٔ آلوده خویش زد، مشت محکمتری نیز بر سینهٔ مرگ اجباری زد… هوشیاری و درایت هدایت در این بود که به چیزی که نمیخواست تن نمیداد و هیچ چیز شکل گرفته و جاافتاده را قبول نمیکرد؛ هوشیاری او در این بود که معترض بود؛ مدام معترض بود؛ هوشیاری او در این بود که زندگی را تنها، خوردن و خوابیدن و تخم و تَرکه پس انداختن، راست و ریس کردن حساب بانکی و غرغره کردن خاطرات نمیدانست… این آوارهٔ معترض را اگر انزواگر و انزواجو و مرگ طلب خواندهاند به غلط خواندهاند و نامیدهاند؛ او زندگی را در پویایی میدید؛ در بیقراری خویش میدید؛ دنبال آب زندگی بود، از حضور در مجامع رسمی و انجمنهای ادبی امتناع داشت، قهوهخانه کنار آب کرج را بیشتر میپسندید… آزادمردان ادا درنمیآورند؛ آزادمردان چنان مینمایند که هستند؛ و این چنین بود که با مردم اُخت شد… او برای همه مینوشت… او یک روشنفکر به تمام معنی بود، دُم خود را به جایی نبست، از هیچ حزب و دستهٔ دَمدمی مزاج سردرنیاورد. تقلّا کرد، جستجو کرد، نوشت و مدام نوشت، غریبانه زیست، آنچنان که در وطن خویش نیز غریب بود… هدایت پیوند استبداد را با تسلّط مذهبی بسیار خوب میفهمید… او بوی گنداب جامعهٔ متحجّر را میفهمید. جادوگر غریبی بود. بی آن که با جانوران و حَشرات حوزههای علمیه و مدارس علوم دینی حَشر و نَشری داشته باشد، همه را به روشنی میشناخت… هدایت اگر امروز زنده بود و تسلّط دستاربندان را بر وطن ما میدید… «حَیّ بن یَقظان» یا «زنده بیدار» بود. روشنفکری که دُم به تله نداده بود، سرِ تسلیم؛ هیچ وقت سر تسلیم، درمقابل هیچ قدرتی فرونمیآورد، مطمئناً، هدایت رودررو با رژیم جمهوری اسلامی میایستاد، هم با قلم و هم با اسلحه. هدایت تن به خودکشی نمیداد.
** ''[[غلامحسین ساعدی]] - بر سر مزار هدایت در فروردین ۱۳۶۲''(مجلهٔ «الفبا»، دورهٔ جدید، جلد دوم، بهار ۱۳۶۲)<ref>https://www.hambastegimeli.com/ديدگاه-ها/55398-</ref>
=== آشنایی با صادق هدایت ===
▲* «داستان مضحکی است ساخته و پرداختهٔ خودشان تا بهاین ترتیب در حزب توده را ببندند، روزنامهها را توقیف کنند و بساط رضاخانی را دوباره راه بیندازند… چند صباحی جلو مردم را ول کردند و حالا از سگ پشیمانترند. خیال دارند گُه [[تاریخ|تاریخی]] را جلوشان بگذارند تا قلپ قلپ سر بکشند. وگرنه هر بچهای که شعور داشته باشد میفهمد که اگر موضوع جدی بود، اگر واقعاً گلولهٔ مشقی تو هفتتیر گذاشته بودند، نه حتی گلولهٔ سربی، از روی لب مبارک لیز نمیخورد، جا در جا میکشت. اینها همهاش دوز و کلک خودشان است. دسیسهٔ آنهایی که همیشه خواستهاند این ملّت در حالت ماقبل [[تاریخ|تاریخی]] بماند تا از آب کره بگیرند…»
▲** ''[[مصطفی فرزانه]]، آشنایی با صادق هدایت''
▲* «[[سیاست]] چیز گُهی است. کار من نیست. تو یک مملکت حسابی سیاست را میدهند دست متخصّص، نه دست من و امثال من؛ ولی ضمناً همهمان بچهٔ سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد. وقتی هم پایش بیفتد باید حقّش را گذاشت کف دستش. [[ژان پل سارتر|سارتر]] همین کار را کرد. با سلام و صلوات به آمریکا دعوتش کردند. اولاً یک ربع ساعت بهش در رادیو وقت دادند که حرف بزند. به جای اینکه راجع به [[ادبیات]] و [[فلسفه]] صحبت بکند، پرید به وضع آمریکا. سیاهها، حقکشی، راسیسم.»
▲** ''[[مصطفی فرزانه]]، آشنایی با صادق هدایت''
▲* «کافی است یک نفر فیزیونومیست ریخت این موجود (رضا شاه) را نگاه بکند و ببیند کهاست. در کنج لبهایش کاراکتریستیک بلاهت است. حالا هم افتاده تو پنجول یک موجودی مثل مصدقالسلطنه که در دماگوژی (عوام فریبی) دوّمی ندارد.»
▲** ''[[مصطفی فرزانه]]، آشنایی با صادق هدایت''
▲* «مضحک این است که اغلب مرا به این و آن میبندند… بیجا…[[گی دو موپاسان|موپاسان]]، [[ادگار آلن پو|ادگار پو]]، [[آنتون چخوف|چخوف]]،.. درست است. اوّلها و بعضی وقتها حتی بدون اینکه خودم متوجّه شده باشم به نسبتِ موضوع یک چیزهایی از اینهاست… ولی اصل مطلب جای دیگر است… اصلِ مطلب توی نگاه است… توی گوش است. همان مطلب را، همان چیز را، همان داستان را میشود بهصورتهای مختلف نقل کرد… و شاید کسی که بیشتر از همه به من تأثیر کرد [[گوبینو]] باشد یا حتی [[پیر لوتی]].»
▲** ''[[مصطفی فرزانه]]، آشنایی با صادق هدایت''
▲* «وقتی به سه پشتشان نگاه کنی میبینی که همه یا نوکر و پیشخدمت درباری بودهاند یا جد بزرگشان راهزن و دزد سر گردنه.»
▲** ''[[مصطفی فرزانه]]، صادق هدایت در تار عنکبوت''
▲* «همهٔ این اعتراضات دلخوشکنک است. همهاش گهاست. دولت، مملکت، سینمایش، ادبیاتش، مزقانش… آدم عُقِش مینشیند.»
▲** ''[[مصطفی فرزانه]]، آشنایی با صادق هدایت''
▲
== جستارهای وابسته ==
خط ۵۱۹:
* [[بوف کور]]
== پیوند
{{جعبه پیوند به پروژههای خواهر
|نویسنده=yes
خط ۵۳۰:
|ویکیگونه=no
}}
== منابع ==
{{پانویس}}
{{ترتیبپیشفرض:هدایت، صادق}}
[[رده:نویسندگان ایرانی]]
|