برتراند راسل: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Alborzagros (بحث | مشارکت‌ها)
←‏گفتاوردها: ابرابزار
خط ۳:
 
== گفتاوردها ==
* یکی از مظاهر غلو درتعصب عبارت از این است که احساس مطبوع کار دسته جمعی را بوجود آورد. گروهی که نسبت به مسئله خاصی تعصب داشته باشند احساس آرامش می‌کنند و یک نوع برادری و هم پشتی آنها را در مسئله مورد بحث، تحریص و تشویق می‌کند. همه افراد گروه نسبت به اهداف و خواستهای مشترک تحریک و بسیج می‌شوند. شما می‌توانید در کلیه احزاب سیاسی یک گروه متعصب را پیدا کنید که افراد آن نسبت بهم معاونت داشته و در آرامش خاطر بسر می‌برند، ولی وقتی که این گرایش توسعه پیدا می‌کند و با کینه گروهی دیگر درهم می‌آمیزد آنوقت است که تعصب شکوفا شده و مظاهر آن آشکار می‌شود. تعصب می‌توانید نیروی محرکه اعمال بطور کلی باشد؛ ولی در تاریخ نمی‌توانم نمونهای پیدا کنم که در آن تعصب محرک اعمال خوبی بوده باشد. تعصب، همیشه امور را به سیاه کاری می‌کشاند و علت آنهم این است که تعصب بطور اجتناب ناپذیری با کینه‌توزی و دشمنی همراه است، اشخاصی که از تعصب همگانی پیروی نکنند مورد نفرت و انزجار واقع می‌شوند. این مسئله از وقایع حتمی و غیرقابل اجتناب می‌باشد.
** از کتاب «جهانی که من می‌شناسم»
 
* انسان‌ها بیش از هر چیز دیگر، از اندیشیدن وحشت دارند، بیش از فقر، حتی بیش از مرگ. «اندیشه» انقلاب می‌کند، از تخت به زیر می‌کشد و نابود می‌سازد. امتیازات دروغین، سنن و عرف جوامع، و عادات راحت طلبانهٔ انسان‌ها را، بدون ذره‌ای رحم، از دم تیغ می‌گذراند. هیچ قانونی را به رسمیت نمی‌شناسد؛ آنارشیست است. مراجع قانونی را به پشیزی نمی‌انگارد و بر خرد کهن نیز وقعی نمی‌نهد. اندیشه به سادگی در گودال جهنم می‌نگرد و هراسی او را فرا نمی‌گیرد. بشر، لکه کوچکی مغروق در ژرفای بی پایانی از سکوت است؛ اندیشه این را می‌بیند و با این حال، غرورمندانه خود را به نمایش می‌گذارد، گویی ارباب کائنات است. «اندیشه» چالاک، آزاد و عظیم است، یگانه روشنایی این جهان و بزرگ‌ترین مایه فخر بشر.<ref>چرا بشر می‌جنگد اثر برتراند راسل</ref>
* «اگر من مدعی می‌شدم که در منظومه شمسی میان زمین و مریخ یک قوری چینی دور خورشید می‌گردد، هیچ‌کس قادر نبود مدّعای مرا رد کند، مشروط به آنکه حواسم می‌بود که در ادامه بگویم این قوری آنقدر کوچک است که حتی با قوی‌ترین تلسکوپ‌ها هم قابل رویت نیست. اما اگر تا آنجا پیش می‌رفتم که می‌گفتم چون مدعای من ابطال ناپذیراست جایز نیست عقل بشر به آن شک کند، به حق به یاوه گویی متهم می‌شدم. با این حال، اگر وجود این قوری در کتب قدما تأیید شده بود و آن را حقیقتی قدسی شمرده و هر یکشنبه در کلیسا دربارهٔ آن به وعظ می‌پرداختند و در مدارس آن را به ذهن کودکان فرومی‌کردند، تردید در وجود آن نشانهٔ نامتعارف بودن تلقی می‌شد و شخص شکاک را در [[عصر روشنگری]] به نزد روانپزشک و در دوره پیش از آن به دادگاه تفتیش عقاید می‌فرستادند.»