کیوس گوران: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۶۶:
:آن گوشی که لازم است، به سوی دهانم نمی‌آید،
:به درک که نیامد.
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|
 
=== بخشی از جینگا، آلبوم پس ته کویی ===
|-
|
:...
:مشق و مدرسه ره من کاب هدامه
:خله سخت هسته؛ هوا سرد و امه سینه پر درد و زمونه مول و نامرد
:امّا من علی‌طلوع تا به نماشته، درمه سروقت کتاب و درس و فکرِ شه پییر
:تا ونه داد ره اینجه کاشم نزنه
:...
:اون معلم که دنه تاریخ و جوغرافی ره دَرس،
:گال‌به‌گال بد گانه از ظلم دِصد شاهی که پیش‌تر دَیینه،
:وه ره گانّه که چپه، دولتِ جا.
:دره دیروز ره گانه که نشون هاده امروز اِما ره،
:اره امروز؛ که شاهونشاه وونه ساینهٔ خدا،
:وه ره اسب بنه بزو، امام رضا نجات هدا،
:...
:دمبه دس به امنیه، تا وه ره دست‌بند بَزِنِن.
:امّا سرکار گانه «نا، همینتی شومبی»
:اتا دَس ره استوار، اتّا ره اتّی ماسنه، شومبی بریم.
:مثل اتا چیندکا، واشهٔ دَست بیمه اسیر،
:سون آشکاری وَره، بخرده تیر.
:شهر همه شه‌سّه دارنّه رفت و روش،
:کی مه حرف ره دنه گوش؟
:مِن و مه لینگِ کَلوش،
:بتونسته بیاره وشون ره جوش.
:خا مه این خالکِ دَس،
:دَی‌بو اگه بَبایِ دَس،
:یا اگه هامته‌بوم، میون شه مار و پییر،
:یا من هم لی‌لی بَیت‌بوم، ماه ساقِ سَر بخت‌بوم،
:خاستمه هارشم، شاهِ قاطر لو زوئه، کفته ونه مشتری ناشته؟
:...
:پیش خِد گپ زومه که ویمبه مه ره ورنّه پاسگاهِ دله.
:امّا ای کاش نشی‌بوم،
:اما ای کاش ندی‌بوم،
:پییر ره شه اشکمِ سَر، تختهٔ رو، دَوستوئه.
:ونه دَس و لینگ دَوِست، ونه لینگِ کاب بوئست،
:ونه می چکل-پکل، ونه سر-تن خاک-خل.
:گامبه جان دربوره مه که ندی‌بوم اینتی پییر ره،
:که دَوِندن ونه دَس ره، که دَشِندن ونه پر ره.
:ویمبه پاسگاهِ دله این ور و اون وَر، دِتا صف امنیه اِستا،
:وشون دَس دره برنو، همه سرنیزه بَزه،
:سر کلاه آهنی، لینگ دره اتا شاب جلو،
:هنتا خال هاکن، بپّرس هستنه تا سر دکفن، اتا شوکا ره،
:دِماسِن ونوشهٔ حِق، تا بهار نکانه جغ.
:اتا استوار دَس ویمبه، بلند قمطری،
:اتّی هم سر رسنه، با پِک-و-پوز افسری،
:زنّه لینگ ره دیم-به-دیم، گانّه خَوردار،
:مِن اسا مثل وَرهٔ بی‌قرار،
:خامبه بورم سمت پییر،
:مردی نی‌لنده.
:...
:ته صدا، نالهٔ رمضون و حسین و جان‌براره.
:درد و بدبختی مردم ته کناره،
:شو ته یاره،
:هرچی مظلوم، هرچی بی‌کس،
:ته براره.
:چه ونه مردِمِ تن ره اینجه شلّاق بَزِنن؟
:چه ونه مردم دِل ره اینطِری داغ بزنن؟
:ویمبه که جان پییر شه جانِ سر ره جان‌کندی سمت من کانده بلند،
:ونه چش صد تا کتاب قاعده دارنه سخن.
:من شه در ورمه ونه اشاره ره،
:مه ره حالی وونه راز بفره ره،
:یعنن که دشمنِ پیش خِد ره مکدر ننمه.
:اون رئیس امنیه، اتا لو زنده پییر ره،
:گانه «دوندی چچی وسّه خامبه اینجه ته وچه حضور داره؟
:خامبه که عبرت وه بوّه و نشوئه پییرِ په.»
:...
:گانه «ای شاهِ غلام،
:ته مه کَت ره وندِنی، قمطری زندی ونه پیش،
:تا ته خیال پسر ره عبرت بواشه
:سف‌سابی و ندوندی که ته مکتب بساتی.
:من ونه‌سّه خله شو تا به صوایی،
:باتمه دَس شما صدتا بهار گل باغ گو دکته،
:صدتا ازّار بکته، صدتا چشمه هِکته.
:ته اسا قمطری جا بیتی مه پش، ظلم ره تماشا هدائی.
:ته ونه‌سه اینطری نشونیِ شاه هدائی.
:مه خیال جمع بونه و دومبه که اتّی دره بیره منه په،
:وه بتونده اینجه آرزو ره مه هاپه.
:اتا چنتا مه ره ویشته بزنین،
:تا مه وچه، دِل ره شه گرم هاکنه، اینجه نچه.»...
|
:...
:مشق و مدرسه را حسابی پی گرفتم
:خیلی سخت است؛ هوا سرد و سینه پر از درد و زمانه موزمار و نامرد
:اما من علی‌الطلوع تا به غروب، سروقت کتاب و درس و افکار پدرم بودم
:تا فریادش اینجا به هدر نرود.
:...
:آن معلمی که تاریخ و جغرافیا درس می‌دهد،
:مدام از ظلم صدها شاهی می‌گوید که در تاریخ بودند،
:می‌گویند او چپ‌گراست.
:دارد از دیروز می‌گوید تا نشانی امروز را دهد،
:بله امروز؛ که شاهنشاه سایهٔ خداست،
:همان که اسب او را زمین زد ولی امام رضا نجاتش داد،
:...
:دستم را به پلیس می‌دهم تا دست‌بند بزنند.
:اما سرکار می‌گوید «نه، همینطوری می‌رویم»
:دستم را استوار و دیگری گرفته و می‌برند.
:مثل یک جوجه به دست شاهینی اسیر شدم،
:مانند بره‌ای وحشی که تیر خورده می‌مانم.
:در شهر رفت و آمد زیادی است،
:ولی چه کسی به من توجه می‌کند؟
:وضعیت من با آن کفش‌هایم،
:نمی‌تواند مردم را به جوش آورد.
:خُب، اگر این دست نازنین من اگر،
:در دست پدرم بود،
:یا اگر میان والدینم راه می‌رفتم،
:یا اگر با کرشمه بودم و روی ساق پای ماه می‌خوابیدم،
:می‌خواهم بدانم، آن وقت برای فضولات خر شاه هم مشتری نبود؟ ''(اگر از خانواده متول بودم، مردم به دادم توجه می‌کردند)''
:...
:با خودم حرف می‌زنم که می‌بینم وارد پاسگاه شدیم.
:اما کاش نمی‌رفتم،
:اما کاش نمی‌دیدم،
:پدرم را بر شکمش روی تخته بسته‌اند.
:دست و پایش بسته، پاشنه پایش جدا شده،
:موهایش نامرتب، بر بدنش خاک نشسته.
:می‌گویم «جانم فدایت شود و این روز را نبینم،
:که دستت بسته باشد، و هیبتت را ریخته باشند.»
:می‌بینم دو سوی پاسگاه ده‌ها پلیس ایستاده‌اند،
:برنو (نوعی اسلحه) به دستشان و سرنیزه بر آن [آماده‌اند]،
:سرشان کلاه آهنی است و یک پایشان جلوست،
:گویی آماده‌اند آهویی آزاد شود و بر سرش بیافتند،
:و گلوی بنفشه را بفشارند، تا بهار را نوید ندهد.
:دست استواری شلاق بزرگی است،
:دیگری با هیبت افسری می‌آید،
:پاهایشان را بهم زده و خبردار می‌گویند،
:من حالا مثل بره‌ای بی‌قرارم،
:می‌خواهم سمت پدرم بدوم،
:مردک نمی‌گذارد.
:...
:صدای تو نالهٔ بسیاری است.
:درد و بدبختی مردم در کنار توست،
:شب یاور توست،
:هرچه مظلوم، هرچه بی‌کس،
:برادر توست.
:چرا باید این گونه بر بدن کسی شلاق بخورد؟
:چرا باید این گونه بر قلب مردم داغ بزنند؟
:می‌بینم پدر عزیزم سر گرامیش را به سمت من آرام بلند کرده،
:در چشم‌هایش هزاران کتاب حرف نهفته‌است.
:من اشاره‌اش را درمی‌یابم،
:من رمز و راز اشارت ابروها را می‌دانم،
:می‌گوید خود را نزد دشمن مکدر نکن.
:آن رئیس پلیس لگدی به پدرم زد
:و گفت «می‌دانی چرا پسرت را اینجا آوردم؟
:می‌خواهم عبرتش شود و به راه تو نرود.»
:...
:[پدرم در جواب] می‌گوید «ای نوکر شاه،
:تو مرا نزد او بسته و شلاق می‌زنی،
:تا به خیالت برایش عبرت شوم،
:احمقی و نمی‌فهمی برایش مکتب ساختی.
:من برایش هرشب تعریف کرم،
:چگونه مانند گاو به باغ گل‌های بهاری افتادید،
:صدها درخت آزاد را زدید، صدتا چشمه را خشکاندید.
:تو به وسیله این شلاق بر پشت من ظلم را نمایش دادی.
:تو این گونه برایش نشانی شاه را دادی.
:خیالم حالا جمع شد و می‌دانم کسی راهم را ادامه می‌دهد،
:او آرمان مرا دنبال خواهد کرد.
:چندتا بیشتر مرا بزنید،
:تا بچه‌ام، دلش را گرم بدارد، اینجا از سردی نچاید.»...
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|