کیوس گوران: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
وپ:رده
خط ۶:
!متن طبری!!ترجمه فارسی
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از درکّآق نمو،مدیر، آلبوم پسمازرون ته کوئییک
|-
|
:اون گِدِرها، ته کتابونِ دله، حرف حقیقت خله دی.
:بَیته همند ره منه شونگ و ونگ‌وا،
:مثلا وختی گاته: «ته بینج‌کر، ته کَسوجمع‌کَر»
:مشته مه نوا،
:یعنی راستی ته اگه ونگ بَکِنی، محاله بی‌جواب بوئی.
:داد مه بلنده و اتا برار ننه.
:یا مثل وختی که خِروار گاته، یعنی دِ تاچه.
:درکِّ نمو.
:یا غلامِ هفت خئیز حکماً حکماً سه خئیز علاوه بی‌یه.
:دشمن ره بـِن هایته وطن،
:الان امّا کم و کسری خلوئه.
:کو مه جان برار، دوِّه مه کنار،
:دست دوِّه برنو و سِرخون سِوار،
:ننه،
:درکّ نمو.
:ساینه نشینه، مه مشق و مه مداد،
:نشتونّه مه داد،
:اون گوش که بت و مه تِک هِدار ننه،
:درکّ نمو.
|
:در گذشته، در کتاب‌ها حرف حقیقت زیاد می‌دیدی.
:دشت را فریاد و داد و بیداد من پر کرده،
:مثلا وقتی می‌گفت: «شالی‌کار تو، همه‌کاره تو»
:نوایم بلند است،
:یعنی واقعاً اگر فریادی بکشی، محال است بی‌جواب بمانی.
:داد من بلند است و برادری نمی‌آید،
:یا به طور مثال هر یک «خروار» برابر با دو «تاچه» بود.
:به درک که نیامد.
:یا هفت «خویز» زمینِ غلام، بلاشک سه خویز بیشتر از این حرف‌ها بود.
:دشمن وطن را گرفته،
:الان اما کم و کسری زیاد شده.
:«جان برار» من کجاست، که کنارم باشد،
:دستش برنو باشد و بر اسب سرخی بنشیند،
:نمی‌آید،
:به درک که نیامد.
:مشق و مداد من در سایه‌ای نشسته،
:کسی صدایم را نمی‌شنود،
:آن گوشی که لازم است، به سوی دهانم نمی‌آید،
:به درک که نیامد.
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه توتندی، آلبوم پس ته کوئی
|-
|
:مه زلیخا گانه «[[:w:بیل کلینتون|بـِل]] دسته هارش چنده بلنده! ینگِ دنیا کاجه و تا به فلسطین؟»
:گمبه «اَی کتره نائو. باتنه بیل؛ نا که گروازِ برار، هوکایِ فامیل.
:بیلِ دسته اگه ویندی رسنه از ینگِ اونجه تا اِما جه، خاک عالم روم به دیوار، سر اینجه، که گلس کنّه اگه بیل به اِما جه هامجه.»
:...
:آخ… تِک ره بتتر که دَوِندِم تا که نوِّن «ته زوون چنده درازه؟»
:شرح درد و ناخِشی هم اگه نوّه، یک-دِ صد مسئله دارمی که قلم‌زن ونه بَیره بَزِنه پشو-پشو. تا نمونده، نکنه بوّه دِشو.
:...
:مه ره کلاج چینده، گانه «اهه. اهه.»
:اَی منه سر زنده زله. گنّه هسته نِزِله.
:من شه دومبه از فشار سخن کلّارضای تیم‌بنی اینطری بَیمه.
:در حقیقت تری بَیمه.
:امّا استامینفِن ره مه زلیخا گانه حتماً ته بَخِر.
:گانه «تو بَیته ته ره، توتندی‌یه دارنی سِروش. شه قلم ره دِنی روش.
:اینه که رت‌ته گِنی، شه کلّه توم گت‌ته گنی.
:نخه چو ماز کِلی. تنه دَس وانه گِلی»
:گامبه «آی گجِ زنا… وقتی این بی‌خون بَیی دَس وانه گردِنِ وبال، بل که بَیرن هاکنن هر دِ ره نال.
:آخ که مه سر ره بخره مه ولِ دَس، که نوو تنه دِل ونه سه پس.
:رو به دیفار آخه من شاعرمه.
:مه قلم چنده ته زلف ره بَنِمه؟
:چنده بَیرم ونه جا شه کَلِ سَر ره بکوئم؟
:من اگه تِک ره دَوندِم، شه قلم ره هاکنم تیم‌جارِ راسته، شه کتاب ره هاکنم شوپرپریِ کینگِ بـِن،
:کی بتونده سخن کلّارضای تیم‌بنی ره اینطری رج دچینه؟
:وه ره اینجه هچینه.
:من شه میرمه. امّا فردا گِلِ بـِن کانّه مه ره پلی-پلی،
:اگه امروز هزنم سرخ پتی ره شه گلی.
:سر من مه دم ره نی،
:خا دیگه توتندی‌یه…
:تا که تو دارمه و سر زنده زله،
:سر ره یارمه که هارشم این دله،
:کی بمرده وشنایی، که خارنه تیرنگ ره ناشتایی.
:... میرزعمو ته خاطری ونده تِک
:مِجِنه پتک-پتک
:هرچی باتمه، ته بائو توتندی‌یه
:این خونش از بلبلِ همندی‌یه»
|
:زلیخای من می‌گوید «ببین دستهٔ بیل چقدر بلنده! اون ور دنیا کجا و فلسطین کجا؟»
:در جوابش می‌گویم «باز کنایه نزن. گفتند بیل؛ نه برادر کج‌بیل و از فامیل‌های داس.
:اگر می‌بینی دست بیل از آنجای دور تا به ما می‌رسد، روم به دیوار، خاک عالم بر سر اینجایی‌ها که آب‌دهانشان از ترس به راه می‌افتد اگر بیل به سوی ما حرکتی رود.»
:...
:آخ… بهتر که دهنم را ببندم تا نگویند «زبانت چقدر دراز است؟»
:شرح درد و مریضی‌هایم که نباشد، دو صد مسئله می‌ماند که قلم‌زن باید بگیرد و بررسی‌اش کند. تا نماند و مانند دوشاب شود.
:...
:مسخره‌ام می‌کند و می‌گوید «آها. آها.»
:باز سرم گیج می‌رود و دنیا بر سرم خراب می‌شود.
:من خودم می‌دانم که از فشار سخن نوهٔ کربلایی رضا اینطوری شدم.
:در حقیقت دیوانه شدم.
:اما زلیخایم می‌گوید استامینوفن را حتماً بخور
:می‌گوید «تب کرده‌ای، هذیان توست که با خودت حرف می‌زنی و می‌نویسی.
:و این قدر چرت و پرت می‌نویسی و پایت را از گلیمت دراز می‌کنی.
:چوب را در کندوی عسل فرو نکن، دستت خونی می‌شود.»
:می‌گویمش «آخه زن گیج من… وقتی که این دست لعنتی را می‌توان وبال گردنی کرد، بگیر هر دو را آویزان کن.
:این دست به سر من بخورد که تو برای آن دلواپس نباشی.
:رویم به دیوار، مثلاً من شاعرم.
:تا کی قلمم زلف تو را وصف کند؟
:چقدر باید با مداد سر کچلم را بخارانم؟
:من اگر دهانم را ببندم، اگر قلمم را به سمت مزرعه بگیرم، اگر کتابم را زیر باسن خفاش‌ها بیندازم،
:چه کسی می‌تواند اینچنین حرف‌های نوهٔ کربلایی رضا را رج کند
:و آن را شعر کند.
:من نهایتاً می‌میرم ولی در قبر فردا مرا بازخواست می‌کنند
:اگر امروز دهانم را ببندم.
:به سرم قسم که جلویم را نگیر،
:خوب دیگه هذیان است…
:تا زمانی که سرگیجه دارم و سرم داد می‌کشد،
:سرم را به درون می‌آورم،
:تا ببینم کی از گرسنگی می‌میرد و کی قرقاول را صبحانه می‌خورد.
:...[با این حال] ''میرزعمو'' فقط برای تو جلوی دهانش را می‌گیرد
:آسته-آسته راه می‌رود
:هرچه گفتم، تو [به آن‌ها] بگو هذیان است
:این شعر را به خاطر بلبل باغ گفته. (''معنی دیگر:'' این صدای بلبل باغ است)»
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه مازرون، آلبوم پس ته کوئی
|-
|
:مازرونی هرکاجه بو،
:اینجه دَوو یا خارجه،
:خار بوئه، خار-خار هامجه،
:هسته نخارِ مازرون
:مثل کوتر پر بزنه،
:هرکاجه ره سر بزنه،
:گوم که ننه، شجرهٔ ایل و تِبارِ مازرون.
:قبله‌نما وقتی بوشه، ازّارِ بـِن، گِل ونوشه،
:قبله منه، هسته گمون، سمت و هِدارِ مازرون.
|
:مازنی هرکجا باشد،
:همین‌جا باشد، یا خارج،
:تندرست باشد، به سلامتی راه برود،
:باز هم [از دلتنگی] برای مازندران ناخوش است.
:همچون کبوتر پر بکشد،
:به هر جایی هم برود،
:[باز هم] شجرهٔ ایل و تبار مازندرانی[اش] گم نمی‌شود.
:قبله‌نما وقتی گل بنفشهٔ زیر درخت آزاد باشد،
:قبلهٔ من، به یقین، سمت و سوی مازندران است.
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه چل سال عاشقی
|-
|
:چل ساله منه مازنیِ زنا هسّی و اَی فارسی گپ زنّی مِه جا
:چل ساله که سالی یک کش، چن کش، تسه وندمبه سوت خوندمبه سرود
:فارسی سرومبه اما
:چل ساله که ته همراکت، مه زبون نیه هکت
:دل ته پیش داشتما، زبون شه پیش
:تا وره آل نوره، شال نخره
:ته شه دوندی که من این زوون جا
:ونوشه ره هشوش بیاردمه، چشمه ره جوش بیاردمه، ککی ره روش بیاردمه
:مه کلوم سوزه واش ویشه ره موندنه
:نا سردی زمسون گس دنه، نا گرمی تابسون ه
:بهاره پیش کفنا، دل دمبال شونه
:وقتی دل ونگ کمه، صد تا کله ونگ مه جوابه
:تسه تا به اینجه و این گدر، هر کجه و هر گذر
:کم ننالسّمه مثل لله وا
:کم نوارسّمه مثل اوره هوا
:اما خدا سر شاهده
:تره اگه کم نیّه، مره امّا چم نیّه
:خا چتی هاکردبوم، با ته زبون، که فارسی پتی هاکردی مه دهون
:چل ساله پیش وقتی گتمه ته بلا مه دل
:مره ارب اشایی
:مره شه در وردی مه زوونه اما نا
:اسا وقتی گمبه تسه پرپتو بوّم، تش سر او بوّم
:گنی جان در بوره، خدا نکنه
:چل ساله پیش وقتی گتمه کرک ره هیش هاکن
:نا که کرکه اشناسی و نا پرکه
:اسا مه دربن کرک پر دنی و مه دوش سر پرک
:اسا ته شه من بهی
:اما ای فارسی گپ زنّی منه مازنی جا
|
:چهل سال است که همسر منِ مازندرانی هستی و هنوز هم با من فارسی حرف می‌زنی
:چهل سال است که هر سال برایت چندین بار شعر و سرود می‌سرایم
:به فارسی هم می‌سرایم
:چهل سال است که با توأم، ولی زبانم تغییری نکرده
:دلم پیش تو بود و زبانم پیش خودم
:مواظبش بودم تا آل نبردش، شغال نخوردش…
:تو خود می‌دانی که من با این زبان،
:بنفشه را رشد می‌آورم، چشمه را جوش می‌آورم، نیلوفر را پروار می‌کنم
:کلام من همچون سبزه‌های جنگل است
:نه سردی زمستان و نه گرمی تابستان بر آن کاری نیستند.
:بهار را به استقبال می‌رود و دلم پشت سرش حرکت می‌کند
:وقتی دلم فریاد می‌زنم، صدها کِل در جوابم می‌شنوم.
:برای تو تا این لحظه، هیچ جا و هیچ زمان
:کم، همچون لَـله‌وا، ننالیدم
:کم، همچون ابر، برایت نباریدم
:اما خدا شاهد است
:اگر بر تو کم نبوده باشد، بر من خیلی راحت نگذشت
:چه می‌کردم با زبان تو، که فارسی را بر دهانم فروکردی.
:چهل ساله پیش وقتی می‌گفتم «ته بلا مه سر»، ''(درد و بلات به سرم بخوره)''
:به من چشم‌غره می‌رفتی،
:متوجه منظورم می‌شدی، ولی زبانم را متوجه نمی‌شدی.
:ولی حالا که می‌گویم «تسه پرپتو بوّم، تش سر او بوّم» ''(برایت پر پر شوم، آتش روی آب شوم)''
:می‌گویی «جان در بوره، خدا نَکِنه» ''(جانم فدایت، خدا نکند)''
:چهل سال پیش وقتی می‌گفتم «کرک ره هیش هاکن» ''مرغ را پر بده''
:نه «کرک» ''(مرغ)'' را می‌فهمیدی و نه «پرک» ''(غبار)'' را،
:حالا هم «کرک» را از داخل خانه پر می‌دهی و هم «پرک» کتم را می‌تکانی.
:حالا تو خود من شدی،
:اما هنوز با منِ مازندرانی فارسی حرف می‌زنی.
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه پئیز، آلبوم مازرون دو
|-
|
:پئیزماهه، مه ره هاجیش دکته، دل سروشته، مه ره هم پیش دکته.
:بموئه زرد خزونِ کوچه‌بار، سر بیارده تا مه سره‌پیش دکته.
:شومبه هارشم چتی‌ئه سوزِ چنار، چه بخوشته، چه ونه ریش دکته؟
:بدیمه لرزنه ازّار و پئیز، فکر اون زردِ انار شیش دکته.
:تا که قد داشته، بَروشته ونه تن،
:بوسّه ون سبزه‌دمِ پیش دکته.
:تا که بشنُسته گِلام، اوذرِ شونگ،
:هولِ وسّه، با دِتا هیش، دکته.
:فِک و افرا و اغوزدارِ گلام،
:کینگ‌چرخ هایته ونه پیش دکته.
:مه گمون، اِفتابه وه، نا که گلام.
:آسمون جا بلاتشویش دکته.
:مه ره هولِ توتراکِ تیره‌ما…
:یاد اون چچکلِ کِل‌پیش دکته
:باتمه «میرزا، لک و لا ره گرم هاکن،
:تا زمستون ته ره اَی پیش نکته.»
|
:ماه پاییز است، بدنم را لرزش آمده، دل با خود حرف می‌زند، برای خودم هم پیش می‌آید.
:زرد شدن کوچه‌باغ‌ها فرا رسیده، سر جنبانده و تا حیاط خانه‌ام آمده.
:می‌روم ببینم مشکل چنار چیست، چرا خشکیده و ریشش افتاده؟
:دیدم که درخت آزاد می‌لرزد و بیم ترکه‌های پاییز را دارد.
:تا قدرت داشت، آن را زد.
:افتاد و کنار دم سبزش فرو نشست.
:وقتی برگ فریاد باد سرد جنوبی را شنید،
:از ترس آن، با دو تا «هیش» افتاد.
:برگ‌های بید و افرا و گردو،
:در آسمان چرخیدند و نقش زمین شدند.
:از نظر من، این‌ها خورشیدند، نه برگ،
:بلاتشویش ''(یا بلاتشبیه)'' از آسمان نازل شده‌اند.
:من از ترس توفان‌های تیره‌ماه…
:یاد آن هیزم نیم‌سوختهٔ حیاط افتادم،
:[به خودم] گفتم «میرزا، بساط و رخت‌خوابت را گرم کن،
:تا زمستان از تو پیشی نگرفته.»
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه زوون‌درازی، آلبوم چل سال عاشقی
|-
|
:وقتی خامبه حرف دل بزنم نیمه مجاز
:وختی که شونی زمر تا بییرم زوون ره گاز…
:مه ره کلاغ چینده ممیز، انه خط زنده مه شعر ره
:چنده اینجه بکشم ممیزِ وشیلِ ناز؟!
:اینجه هرکس سر هاده شه سه کیجاجان راحته
:دِ کرور چاپ بونه شعر بی‌جواز و باجواز…
|
:وقتی می‌خواهم حرف دلم را بزنم مجاز نیستم
:وقتی می‌خواهیم صدا را به اوجش برسانیم مجبوریم زبانمان را گاز بگیریم…
:کلاغ (حیوان شومی) برایم خط مشی می‌گذارد، می‌آید و شعرم را خط می‌زند
:چقدر باید اینجا از این خطِ ممیزِ نازک (پر از قوانین دست و پاگیر) تبعیت کنم؟!
:اینجا هرکس برای خودش دخترجان (مجاز از تمام اشعار عاشقانه) بخواند راحت است
:شعرهای مجاز و غیرمجازی بسیاری چاپ می‌شوند…
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه زوون‌درازی، آلبوم چل سال عاشقی
|-
|
:شونه صد کش دیره شهر امما نوینه شه خدا
:این خدا نیشته منه گاله به سر نا که حجاز
:وقتی ناامنه شمه دیّن و من دومبه وه ره
:مسّه توف شندنه تاریخ بَییرم زوون ره گاز
:من نلمبه بندِ واش بَیره شمه ککیِ حق
:من ورا کمبه شمه لتکا دله چور و چماز
:لینگِ نلمه مَهرِ دم، دستِ شه کنگلی کِلی
:دومبه باد یارنه آدم ره زهر ئ اینتی مهر ؤ ماز
:امّا نلمه ضربعلی شام بخره وره کباب
:یارعلی بچا پلا با دِ تا بپلاسته پیاز
|
:بارها به شهر دور می‌رود ولی خدایش را نمی‌بیند
:این خدا بالای سر منی نشسته که خانه‌ام گالی‌پوشی است.
:وقتی بودن شما امینیت ندارد و من این را می‌دانم،
:تاریخ به من تف می‌اندازد اگر زبانم را گاز بگیرم.
:من اجازه نمی‌دهم که علف هرزه حِق نیلوفر را بگیرد.
:من از باغچه شما علف‌های هرز را می‌زدایم
:پا را کنار مار و دست را در لانه زنبور قرار نمی‌دهم
:می‌دانم که زهر اینگونه مار و زنبور، ورم ایجاد می‌کند
:اما اجازه نمی‌دهم که ضربعلی شام کباب بره بخورد
:[و] یارعلی برنج سرد با دو تا پیاز پلاسیده (بخورد)
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه سعدیا مرد نکونام، آلبوم مازرون دو
سطر ۳۲۰ ⟵ ۷۰:
:برو پیش برج‌علی تا یاد بگیری چطور نان را بچسبی و بزنی تنگ سفره.
:علم تو در دوشنبه بازار به اندازه مثقالی «چسنه انجیر» نمی‌ارزد.
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه من و مه دل، آلبوم چل سال عاشقی
|-
|
:مه ره گانّه که «کی هستی؟ تنه نوم مردم تِک ره رج نی‌یه.
:ته زوون سرخِ قلم، ته کتاب سوزِ گلام.» گانّه «پر بیّه اِما جه ته کلام»
:مه ره مشت هسته جواب.
:گوش همه دره دار تِک، اینه وندمبه شه تِک،
:گامبه حیفه میرزعمو پیرسری بوّه لوتِک.
|
:به من می‌گویند «تو کی هستی؟ اسمت روی زبان مردم نمی‌چرخد.
:زبانت قلمی سرخ و کتابت درد برگ‌هاست» می‌گویند «ما از کلامت پر شدیم»
:من جواب خوبی برایشان دارم
:[ولی] گوش‌های همه بالای درخت است، برای همین دهانم را می‌بندم،
:[به خود] می‌گویم حیف است که ''میرزعمو'' در عهد پیری با لگدی طرد شود.
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه تعزیه، آلبوم مازرون
سطر ۴۳۱ ⟵ ۱۶۶:
:صدای تو نمی‌رسد به گوش من،
:حیف این گوش که درش را گل بگیرند.
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه پئیز، آلبوم مازرون دو
|-
|
:پئیزماهه، مه ره هاجیش دکته، دل سروشته، مه ره هم پیش دکته.
:بموئه زرد خزونِ کوچه‌بار، سر بیارده تا مه سره‌پیش دکته.
:شومبه هارشم چتی‌ئه سوزِ چنار، چه بخوشته، چه ونه ریش دکته؟
:بدیمه لرزنه ازّار و پئیز، فکر اون زردِ انار شیش دکته.
:تا که قد داشته، بَروشته ونه تن،
:بوسّه ون سبزه‌دمِ پیش دکته.
:تا که بشنُسته گِلام، اوذرِ شونگ،
:هولِ وسّه، با دِتا هیش، دکته.
:فِک و افرا و اغوزدارِ گلام،
:کینگ‌چرخ هایته ونه پیش دکته.
:مه گمون، اِفتابه وه، نا که گلام.
:آسمون جا بلاتشویش دکته.
:مه ره هولِ توتراکِ تیره‌ما…
:یاد اون چچکلِ کِل‌پیش دکته
:باتمه «میرزا، لک و لا ره گرم هاکن،
:تا زمستون ته ره اَی پیش نکته.»
|
:ماه پاییز است، بدنم را لرزش آمده، دل با خود حرف می‌زند، برای خودم هم پیش می‌آید.
:زرد شدن کوچه‌باغ‌ها فرا رسیده، سر جنبانده و تا حیاط خانه‌ام آمده.
:می‌روم ببینم مشکل چنار چیست، چرا خشکیده و ریشش افتاده؟
:دیدم که درخت آزاد می‌لرزد و بیم ترکه‌های پاییز را دارد.
:تا قدرت داشت، آن را زد.
:افتاد و کنار دم سبزش فرو نشست.
:وقتی برگ فریاد باد سرد جنوبی را شنید،
:از ترس آن، با دو تا «هیش» افتاد.
:برگ‌های بید و افرا و گردو،
:در آسمان چرخیدند و نقش زمین شدند.
:از نظر من، این‌ها خورشیدند، نه برگ،
:بلاتشویش ''(یا بلاتشبیه)'' از آسمان نازل شده‌اند.
:من از ترس توفان‌های تیره‌ماه…
:یاد آن هیزم نیم‌سوختهٔ حیاط افتادم،
:[به خودم] گفتم «میرزا، بساط و رخت‌خوابت را گرم کن،
:تا زمستان از تو پیشی نگرفته.»
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه چل سال عاشقی
|-
|
:چل ساله منه مازنیِ زنا هسّی و اَی فارسی گپ زنّی مِه جا
:چل ساله که سالی یک کش، چن کش، تسه وندمبه سوت خوندمبه سرود
:فارسی سرومبه اما
:چل ساله که ته همراکت، مه زبون نیه هکت
:دل ته پیش داشتما، زبون شه پیش
:تا وره آل نوره، شال نخره
:ته شه دوندی که من این زوون جا
:ونوشه ره هشوش بیاردمه، چشمه ره جوش بیاردمه، ککی ره روش بیاردمه
:مه کلوم سوزه واش ویشه ره موندنه
:نا سردی زمسون گس دنه، نا گرمی تابسون ه
:بهاره پیش کفنا، دل دمبال شونه
:وقتی دل ونگ کمه، صد تا کله ونگ مه جوابه
:تسه تا به اینجه و این گدر، هر کجه و هر گذر
:کم ننالسّمه مثل لله وا
:کم نوارسّمه مثل اوره هوا
:اما خدا سر شاهده
:تره اگه کم نیّه، مره امّا چم نیّه
:خا چتی هاکردبوم، با ته زبون، که فارسی پتی هاکردی مه دهون
:چل ساله پیش وقتی گتمه ته بلا مه دل
:مره ارب اشایی
:مره شه در وردی مه زوونه اما نا
:اسا وقتی گمبه تسه پرپتو بوّم، تش سر او بوّم
:گنی جان در بوره، خدا نکنه
:چل ساله پیش وقتی گتمه کرک ره هیش هاکن
:نا که کرکه اشناسی و نا پرکه
:اسا مه دربن کرک پر دنی و مه دوش سر پرک
:اسا ته شه من بهی
:اما ای فارسی گپ زنّی منه مازنی جا
|
:چهل سال است که همسر منِ مازندرانی هستی و هنوز هم با من فارسی حرف می‌زنی
:چهل سال است که هر سال برایت چندین بار شعر و سرود می‌سرایم
:به فارسی هم می‌سرایم
:چهل سال است که با توأم، ولی زبانم تغییری نکرده
:دلم پیش تو بود و زبانم پیش خودم
:مواظبش بودم تا آل نبردش، شغال نخوردش…
:تو خود می‌دانی که من با این زبان،
:بنفشه را رشد می‌آورم، چشمه را جوش می‌آورم، نیلوفر را پروار می‌کنم
:کلام من همچون سبزه‌های جنگل است
:نه سردی زمستان و نه گرمی تابستان بر آن کاری نیستند.
:بهار را به استقبال می‌رود و دلم پشت سرش حرکت می‌کند
:وقتی دلم فریاد می‌زنم، صدها کِل در جوابم می‌شنوم.
:برای تو تا این لحظه، هیچ جا و هیچ زمان
:کم، همچون لَـله‌وا، ننالیدم
:کم، همچون ابر، برایت نباریدم
:اما خدا شاهد است
:اگر بر تو کم نبوده باشد، بر من خیلی راحت نگذشت
:چه می‌کردم با زبان تو، که فارسی را بر دهانم فروکردی.
:چهل ساله پیش وقتی می‌گفتم «ته بلا مه سر»، ''(درد و بلات به سرم بخوره)''
:به من چشم‌غره می‌رفتی،
:متوجه منظورم می‌شدی، ولی زبانم را متوجه نمی‌شدی.
:ولی حالا که می‌گویم «تسه پرپتو بوّم، تش سر او بوّم» ''(برایت پر پر شوم، آتش روی آب شوم)''
:می‌گویی «جان در بوره، خدا نَکِنه» ''(جانم فدایت، خدا نکند)''
:چهل سال پیش وقتی می‌گفتم «کرک ره هیش هاکن» ''مرغ را پر بده''
:نه «کرک» ''(مرغ)'' را می‌فهمیدی و نه «پرک» ''(غبار)'' را،
:حالا هم «کرک» را از داخل خانه پر می‌دهی و هم «پرک» کتم را می‌تکانی.
:حالا تو خود من شدی،
:اما هنوز با منِ مازندرانی فارسی حرف می‌زنی.
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه زوون‌درازی، آلبوم چل سال عاشقی
|-
|
:وقتی خامبه حرف دل بزنم نیمه مجاز
:وختی که شونی زمر تا بییرم زوون ره گاز…
:مه ره کلاغ چینده ممیز، انه خط زنده مه شعر ره
:چنده اینجه بکشم ممیزِ وشیلِ ناز؟!
:اینجه هرکس سر هاده شه سه کیجاجان راحته
:دِ کرور چاپ بونه شعر بی‌جواز و باجواز…
|
:وقتی می‌خواهم حرف دلم را بزنم مجاز نیستم
:وقتی می‌خواهیم صدا را به اوجش برسانیم مجبوریم زبانمان را گاز بگیریم…
:کلاغ (حیوان شومی) برایم خط مشی می‌گذارد، می‌آید و شعرم را خط می‌زند
:چقدر باید اینجا از این خطِ ممیزِ نازک (پر از قوانین دست و پاگیر) تبعیت کنم؟!
:اینجا هرکس برای خودش دخترجان (مجاز از تمام اشعار عاشقانه) بخواند راحت است
:شعرهای مجاز و غیرمجازی بسیاری چاپ می‌شوند…
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه زوون‌درازی، آلبوم چل سال عاشقی
|-
|
:شونه صد کش دیره شهر امما نوینه شه خدا
:این خدا نیشته منه گاله به سر نا که حجاز
:وقتی ناامنه شمه دیّن و من دومبه وه ره
:مسّه توف شندنه تاریخ بَییرم زوون ره گاز
:من نلمبه بندِ واش بَیره شمه ککیِ حق
:من ورا کمبه شمه لتکا دله چور و چماز
:لینگِ نلمه مَهرِ دم، دستِ شه کنگلی کِلی
:دومبه باد یارنه آدم ره زهر ئ اینتی مهر ؤ ماز
:امّا نلمه ضربعلی شام بخره وره کباب
:یارعلی بچا پلا با دِ تا بپلاسته پیاز
|
:بارها به شهر دور می‌رود ولی خدایش را نمی‌بیند
:این خدا بالای سر منی نشسته که خانه‌ام گالی‌پوشی است.
:وقتی بودن شما امینیت ندارد و من این را می‌دانم،
:تاریخ به من تف می‌اندازد اگر زبانم را گاز بگیرم.
:من اجازه نمی‌دهم که علف هرزه حِق نیلوفر را بگیرد.
:من از باغچه شما علف‌های هرز را می‌زدایم
:پا را کنار مار و دست را در لانه زنبور قرار نمی‌دهم
:می‌دانم که زهر اینگونه مار و زنبور، ورم ایجاد می‌کند
:اما اجازه نمی‌دهم که ضربعلی شام کباب بره بخورد
:[و] یارعلی برنج سرد با دو تا پیاز پلاسیده (بخورد)
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه من و مه دل، آلبوم چل سال عاشقی
|-
|
:مه ره گانّه که «کی هستی؟ تنه نوم مردم تِک ره رج نی‌یه.
:ته زوون سرخِ قلم، ته کتاب سوزِ گلام.» گانّه «پر بیّه اِما جه ته کلام»
:مه ره مشت هسته جواب.
:گوش همه دره دار تِک، اینه وندمبه شه تِک،
:گامبه حیفه میرزعمو پیرسری بوّه لوتِک.
|
:به من می‌گویند «تو کی هستی؟ اسمت روی زبان مردم نمی‌چرخد.
:زبانت قلمی سرخ و کتابت درد برگ‌هاست» می‌گویند «ما از کلامت پر شدیم»
:من جواب خوبی برایشان دارم
:[ولی] گوش‌های همه بالای درخت است، برای همین دهانم را می‌بندم،
:[به خود] می‌گویم حیف است که ''میرزعمو'' در عهد پیری با لگدی طرد شود.
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه توتندی، آلبوم پس ته کوئی
|-
|
:مه زلیخا گانه «[[:w:بیل کلینتون|بـِل]] دسته هارش چنده بلنده! ینگِ دنیا کاجه و تا به فلسطین؟»
:گمبه «اَی کتره نائو. باتنه بیل؛ نا که گروازِ برار، هوکایِ فامیل.
:بیلِ دسته اگه ویندی رسنه از ینگِ اونجه تا اِما جه، خاک عالم روم به دیوار، سر اینجه، که گلس کنّه اگه بیل به اِما جه هامجه.»
:...
:آخ… تِک ره بتتر که دَوِندِم تا که نوِّن «ته زوون چنده درازه؟»
:شرح درد و ناخِشی هم اگه نوّه، یک-دِ صد مسئله دارمی که قلم‌زن ونه بَیره بَزِنه پشو-پشو. تا نمونده، نکنه بوّه دِشو.
:...
:مه ره کلاج چینده، گانه «اهه. اهه.»
:اَی منه سر زنده زله. گنّه هسته نِزِله.
:من شه دومبه از فشار سخن کلّارضای تیم‌بنی اینطری بَیمه.
:در حقیقت تری بَیمه.
:امّا استامینفِن ره مه زلیخا گانه حتماً ته بَخِر.
:گانه «تو بَیته ته ره، توتندی‌یه دارنی سِروش. شه قلم ره دِنی روش.
:اینه که رت‌ته گِنی، شه کلّه توم گت‌ته گنی.
:نخه چو ماز کِلی. تنه دَس وانه گِلی»
:گامبه «آی گجِ زنا… وقتی این بی‌خون بَیی دَس وانه گردِنِ وبال، بل که بَیرن هاکنن هر دِ ره نال.
:آخ که مه سر ره بخره مه ولِ دَس، که نوو تنه دِل ونه سه پس.
:رو به دیفار آخه من شاعرمه.
:مه قلم چنده ته زلف ره بَنِمه؟
:چنده بَیرم ونه جا شه کَلِ سَر ره بکوئم؟
:من اگه تِک ره دَوندِم، شه قلم ره هاکنم تیم‌جارِ راسته، شه کتاب ره هاکنم شوپرپریِ کینگِ بـِن،
:کی بتونده سخن کلّارضای تیم‌بنی ره اینطری رج دچینه؟
:وه ره اینجه هچینه.
:من شه میرمه. امّا فردا گِلِ بـِن کانّه مه ره پلی-پلی،
:اگه امروز هزنم سرخ پتی ره شه گلی.
:سر من مه دم ره نی،
:خا دیگه توتندی‌یه…
:تا که تو دارمه و سر زنده زله،
:سر ره یارمه که هارشم این دله،
:کی بمرده وشنایی، که خارنه تیرنگ ره ناشتایی.
:... میرزعمو ته خاطری ونده تِک
:مِجِنه پتک-پتک
:هرچی باتمه، ته بائو توتندی‌یه
:این خونش از بلبلِ همندی‌یه»
|
:زلیخای من می‌گوید «ببین دستهٔ بیل چقدر بلنده! اون ور دنیا کجا و فلسطین کجا؟»
:در جوابش می‌گویم «باز کنایه نزن. گفتند بیل؛ نه برادر کج‌بیل و از فامیل‌های داس.
:اگر می‌بینی دست بیل از آنجای دور تا به ما می‌رسد، روم به دیوار، خاک عالم بر سر اینجایی‌ها که آب‌دهانشان از ترس به راه می‌افتد اگر بیل به سوی ما حرکتی رود.»
:...
:آخ… بهتر که دهنم را ببندم تا نگویند «زبانت چقدر دراز است؟»
:شرح درد و مریضی‌هایم که نباشد، دو صد مسئله می‌ماند که قلم‌زن باید بگیرد و بررسی‌اش کند. تا نماند و مانند دوشاب شود.
:...
:مسخره‌ام می‌کند و می‌گوید «آها. آها.»
:باز سرم گیج می‌رود و دنیا بر سرم خراب می‌شود.
:من خودم می‌دانم که از فشار سخن نوهٔ کربلایی رضا اینطوری شدم.
:در حقیقت دیوانه شدم.
:اما زلیخایم می‌گوید استامینوفن را حتماً بخور
:می‌گوید «تب کرده‌ای، هذیان توست که با خودت حرف می‌زنی و می‌نویسی.
:و این قدر چرت و پرت می‌نویسی و پایت را از گلیمت دراز می‌کنی.
:چوب را در کندوی عسل فرو نکن، دستت خونی می‌شود.»
:می‌گویمش «آخه زن گیج من… وقتی که این دست لعنتی را می‌توان وبال گردنی کرد، بگیر هر دو را آویزان کن.
:این دست به سر من بخورد که تو برای آن دلواپس نباشی.
:رویم به دیوار، مثلاً من شاعرم.
:تا کی قلمم زلف تو را وصف کند؟
:چقدر باید با مداد سر کچلم را بخارانم؟
:من اگر دهانم را ببندم، اگر قلمم را به سمت مزرعه بگیرم، اگر کتابم را زیر باسن خفاش‌ها بیندازم،
:چه کسی می‌تواند اینچنین حرف‌های نوهٔ کربلایی رضا را رج کند
:و آن را شعر کند.
:من نهایتاً می‌میرم ولی در قبر فردا مرا بازخواست می‌کنند
:اگر امروز دهانم را ببندم.
:به سرم قسم که جلویم را نگیر،
:خوب دیگه هذیان است…
:تا زمانی که سرگیجه دارم و سرم داد می‌کشد،
:سرم را به درون می‌آورم،
:تا ببینم کی از گرسنگی می‌میرد و کی قرقاول را صبحانه می‌خورد.
:...[با این حال] ''میرزعمو'' فقط برای تو جلوی دهانش را می‌گیرد
:آسته-آسته راه می‌رود
:هرچه گفتم، تو [به آن‌ها] بگو هذیان است
:این شعر را به خاطر بلبل باغ گفته. (''معنی دیگر:'' این صدای بلبل باغ است)»
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از قطعه مازرون، آلبوم پس ته کوئی
|-
|
:مازرونی هرکاجه بو،
:اینجه دَوو یا خارجه،
:خار بوئه، خار-خار هامجه،
:هسته نخارِ مازرون
:مثل کوتر پر بزنه،
:هرکاجه ره سر بزنه،
:گوم که ننه، شجرهٔ ایل و تِبارِ مازرون.
:قبله‌نما وقتی بوشه، ازّارِ بـِن، گِل ونوشه،
:قبله منه، هسته گمون، سمت و هِدارِ مازرون.
|
:مازنی هرکجا باشد،
:همین‌جا باشد، یا خارج،
:تندرست باشد، به سلامتی راه برود،
:باز هم [از دلتنگی] برای مازندران ناخوش است.
:همچون کبوتر پر بکشد،
:به هر جایی هم برود،
:[باز هم] شجرهٔ ایل و تبار مازندرانی[اش] گم نمی‌شود.
:قبله‌نما وقتی گل بنفشهٔ زیر درخت آزاد باشد،
:قبلهٔ من، به یقین، سمت و سوی مازندران است.
|-
!colspan="2" bgcolor="coral"|بخشی از درکّ نمو، آلبوم پس ته کوئی
|-
|
:بَیته همند ره منه شونگ و ونگ‌وا،
:مشته مه نوا،
:داد مه بلنده و اتا برار ننه.
:درکِّ نمو.
:دشمن ره بـِن هایته وطن،
:کو مه جان برار، دوِّه مه کنار،
:دست دوِّه برنو و سِرخون سِوار،
:ننه،
:درکّ نمو.
:ساینه نشینه، مه مشق و مه مداد،
:نشتونّه مه داد،
:اون گوش که بت و مه تِک هِدار ننه،
:درکّ نمو.
|
:دشت را فریاد و داد و بیداد من پر کرده،
:نوایم بلند است،
:داد من بلند است و برادری نمی‌آید،
:به درک که نیامد.
:دشمن وطن را گرفته،
:«جان برار» من کجاست، که کنارم باشد،
:دستش برنو باشد و بر اسب سرخی بنشیند،
:نمی‌آید،
:به درک که نیامد.
:مشق و مداد من در سایه‌ای نشسته،
:کسی صدایم را نمی‌شنود،
:آن گوشی که لازم است، به سوی دهانم نمی‌آید،
:به درک که نیامد.
|-
|}