هاروکی موراکامی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳:
 
== گفتاوردها ==
=== IQ84(جلد ۱) ===
{{اصلی|۱کیو۸۴}}
* «می‌توانیتا هزارهازمانی تنکه استعداددلیلی داشتهبرای باشیکارم اماداشته اینباشم لزوماًمی‌تونم باعث امرار معاشت نمی‌شود اما اگر حس شش قوی داشتههر باشیرنجی هرگزرا گرسنهتحمل نمی‌مانیکنم.»<ref>هاروکی موراکامی، Iq84 (جلد ۱)، ترجمهٔ معصومه عباسی، انتشارات آوای مکتوب.</ref>
* «اجازه نده ظواهر فریبت دهند. همواره تنها یک حقیقت وجود دارد.»
* «من یک آدم معمولی هستم. فقط شانسم این بوده که از خواندن کتاب‌ها لذت می‌برم.»
* «اگر بتوانی با تمام قلبت عاشق کسی شوی حتی یک نفر آنگاه در زندگی رستگار می‌شوی. حتی اگر به آن شخص نرسی.»
 
=== IQ84(جلد ۲) ===
* «یک انسان به سادگی با عمل دوست داشتن دیگران و دوست داشته شدن توسط دیگران یادمی‌گیرد خود را دوست داشته باشد.»<ref>هاروکی موراکامی، IQ84(جلد ۲)، ترجمهٔ معصومه عباسی، انتشارات آوای مکتوب.</ref>
* «هنگامی که از یک سن خاص گذشتید زندگی چیزی بیشتر از فرایند از دست دادن مداوم نخواهد شد.»
 
=== IQ84(جلد ۳) ===
* «همیشه تعداد افرادی که همه چیز را در دنیا بدتر می‌کنند بیشتر از انسان‌هایی است کمک می‌کنند.»<ref>هاروکی موراکامی، IQ84(جلد ۳)، ترجمهٔ معصومه عباسی، انتشارات آوای مکتوب.</ref>
* «همیشه خط باریکی میان ایمان عمیق و تعصب وجود دارد.»
* «برای به دست آوردن چیزی مهم باید هزینه‌ای بپردازی، این قانون دنیاست.»
[[Image:Murakami Haruki novels (3952710660).jpg|thumb|left|می‌دانی چی فکر می‌کنم؟ به نظرم خاطره‌ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می‌سوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط می‌شود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت‌اند. آگهی‌هایی که روزنامه‌ها را پر می‌کنند، کتاب‌های فلسفه، تصاویر زشت مجله‌ها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه‌شان فقط کاغذند. آتش که می‌سوزاند، فکر نمی‌کند آه، این کانت است یا آه، این نسخهٔ عصر یومیوری است یا چه زن قشنگی! برای آتش این‌ها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همه‌شان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً به دردنخور. فرقی نمی‌کند، همه‌شان فقط سوخت‌اند. از کتاب ''پس از تاریکی'']]
 
سطر ۶۰ ⟵ ۵۱:
* «وقتی یه بار یتمی شدی، تا وقتی بمیری یتیمی.»<ref>هاروکی موراکامی، بعد از تاریکی، ترجمهٔ علی حاجی قاسمی، انتشارات نگاه.</ref>
* «شاید آدم باید واقعاً بمیره تا بفهمه چطوریه.»
* «یک روزی آدم دلخواهتو پیدا می‌کنی ماری و یادمی‌گیری که باید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشی. من این طوراین‌طور فکر می‌کنم. پس کمتر از اینو قبول نکن.»
* «خاطرات مردم شاید مثل مواد سوختی باشه که می سوزونن تا زنده باشن.»
* «بگذار چیزی بهت بگویم، ماری. زمین زیر پای ما خیلی محکم به نظر می‌رسد، اما اگر اتفاقی بیفتد، زیر پایت راحت خالی می‌شود. اگر این بلا به سرت بیاید، کارت زار است: دیگر هیچی مثل سابق نیست. آن وقت تنها کارت این است که آن زیر تک و تنها تو تاریکی سر کنی.»<ref>هاروکی موراکامی، پس از تاریکی، ترجمهٔ مهدی غبرایی، انتشارات نیکو نشر، ۱۳۹۳.</ref>
سطر ۹۴ ⟵ ۸۵:
 
=== سرگذشت پرنده کوکی ===
* «اگر انسان‌ها تا ابد زندگی می‌کردند، اگر پیر نمی‌شدند، اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی می‌کردند، خیال می‌کنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را می‌دادند که الان ذهن شان را مشغول کرده؟ منظورم این است که ما دربارهٔ همه چیز فکر می‌کنیم، تقریباً همه چیز، فلسفه، روان‌شناسی، منطق، دین، ادبیات … فکر می‌کنم اگر چیزی به نام «مرگ» وجود نداشت، افکار پیچیده اینچنینی هرگز به وجود نمی‌آمد… انسانها باید به طوربه‌طور جدی، به معنی زنده بودنشان و اینک اینجا بودنشان فکر کنند، چون می‌دانند که روزی خواهند مرد. درست است؟ اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر می‌کرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالاً فقط فکر می‌کردند: «خوب کلی وقت دارم، بعداً بهش فکر می‌کنم.» … ولی ما نمی‌توانیم تا بعد صبر کنیم … باید همین لحظه به آن فکر کنیم … هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد … ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم … مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگ‌تر و نورانی‌تر باشد، ما را دیوانه‌وارتر مشتاق فکر کردن دربارهٔ چیزها می‌کند.»
 
=== کجا ممکن است پیدایش کنم ===
سطر ۱۰۳ ⟵ ۹۴:
=== کتابخانهٔ عجیب ===
{{اصلی|کتابخانه عجیب}}
* «این جااین‌جا تک و تنها ساعتِ دو صبح در تاریکی دراز می‌کشم و به سلولِ زیرزمینِ کتابخانه هه فکر می‌کنم. به این که تنها بودن چه حسی دارد، و به عمقِ ظلمتی که در برم گرفته. ظلمتی به سیاهی شبِ ماهِ نو.»<ref>هاروکی موراکامی، کتابخانه عجیب، ترجمهٔ بهرنگ رجبی، انتشارات چشمه، ۱۳۹۳.</ref>
* «خب من اینطوری ام دیگر، به این فکر نمی‌کنم که خودم توی چه وضعی گرفتارم. خوشحالی دیگران در هر شرایطی شادم می‌کند…»<ref>هاروکی موراکامی، کتابخانه مرموز، ترجمهٔ آراز بارسقیان، انتشارات میلکان، ۱۳۹۳.</ref>
 
سطر ۱۲۷ ⟵ ۱۱۸:
* «موراکامی از زندگی امروز در شهرهای مدرن ژاپن می‌نویسد و اغلب شخصیت‌های داستان‌هایش جوان‌های میانسالند در گیر با مسائل آدم‌های امروز که در بیشتر جهان مشابه هم است و بیشتر شخصیت‌هایش از آسیب‌های روانی و نابسامانی شخصیت برخوردارند و صدمه دیده‌اند. همچنین نظر به اینکه موراکامی در جوانی کلوب موسیقی را اداره می‌کرده، اشراف غریبی به انواع موسیقی دارد. وانگهی، پس از جنگ دوم جهانی و اشغال ژاپن به رغم مقاومت‌های فراوان در برابر فرهنگ غرب، به ویژه آمریکا، در آنجا رواج یافت و همه اینها در آثار موراکامی برای خواننده ناآشنا با فرهنگ ژاپن (چنان‌که مثلأ شاید در آثار میشیما مخاطب جهانی را پس بزند) زمینه آشنایی و همدلی را فراهم می‌آورد.»
** ''[[مهدی غبرایی]]''<ref name="مهدی غبرایی" />
* «داستان‌های موراکامی -برعکس آنچه برخی به غلط در موردش می‌گویند-سرشار از مفاهیم فرهنگ کشور خود و به طوربه‌طور کلی شرق است. چنان‌که اینهمه خرق عادت و رفتن به فراسوی واقعیت یک پایش بی هیچ تردیدی در «هزار و یک شب» است و پای دیگرش در افسانه‌های سامورایی و حضور روح در زندگی، حضور روح آدم زنده در دو جا و بسیاری عناصر دیگر…»
* «موراکامی نویسنده‌ای صاحب تخیل است… یک تخیلی که ویژه خودش است… نه از جنس رئالیسم جادویی مارکز است و نه از جنس تخیل آثار بورخس و کالوینو … ربطی به فانتزی‌های ریچارد براتیگان یا فلن اوبراین هم ندارد… تخیل او مال خودش است…»
** ''[[مهدی غبرایی]]''<ref name="مهدی غبرایی" />