فضیلت‌های ناچیز: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
 
خط ۹:
* «خدا گفته‌است هم نوعت را همان قدر که خودت را دوست می‌داری، دوست بدار. این به نظرمان عجیب است. خدا چیز عجیبی گفته‌است. به انسان چیز غیرقابل انجامی را تحمیل کرده‌است.»
* «ما ساکت بوده‌ایم، به خاطر اعتراض و از سر خشم. ساکت بوده‌ایم تا به والدینمان بفهمانیم که کلمات سنگین آنان دیگر به درد ما نمی‌خورد. ما کلمات دیگری در کیسه داشتیم. ساکت بودیم، لبریز از اعتماد به کلمات تازهٔ خودمان. آن کلمات تازه مان را می‌بایست خرج کسانی می‌کردیم که آنها را می‌فهمیدند. از سکوت مان سرشار بودیم. اکنون از آن شرمساریم و اندوهگین و کم ارزشی آن را می‌فهمیم.»
* «بزرگیم چون بر شانه‌ها، حضور صامت آدم‌های مرده‌ای را داریم و از آنان قضاوتی دربارهٔ رفتار فعلی مان می‌خواهیم؛ و از آنان برای گذشتهٔ مصدوم، طلب بخشایش می کینمکنیم. می‌خواهیم از گذشته مان بسیاری از کلمات بی رحمانه مان را بزداییم، بسیاری از حرکات بی رحمانه ای را که انجام داده‌ایم، با اینکه از مرگ می‌ترسیدیم.»
* «هیچ‌گاه چون امروز سرنوشت آدمیان این چنین تنگاتنگ به هم متصل نبوده‌است. چندان که بدبختی هر کس، بدبختیِ همه است؛ بنابراین، این موضوع عجیب تحقق می‌یابد که انسان‌ها سرنوشت خود را به شدت وابسته به سرنوشت دیگری می‌یابند. چندان که سقوط یک نفر، سقوط هزاران موجود دیگر را دربردارد و در عین حال، همه از سکوت خفه شده‌اند و قادر نیستند چند کلام آزاد با یکدیگر رد و بدل کنند. به همین دلیل – چون که بدبختی یک نفر، بدبختی همه است – ابزاری که برای القای رها شدن از سکوت به ما عرضه شده‌است، دروغین است. به ما القا می‌شود که با خودخواهی در برابر نومیدی از خود دفاع کنیم. اما خودخواهی هرگز هیچ نومیدی را چاره نکرده‌است. بسیار هم عادت داریم عیب‌های روح‌مان را بیماری بنامیم تا تحمل‌شان کنیم؛ تا بگذاریم بر ما حکومت کنند. یا برای درمان‌شان – انگار که بیماری باشند – با شربت‌های شیرین استمالت‌شان کنیم. سکوت باید در بخش اخلاقی مورد نظارت و قضاوت قرار گیرد. به ما اختیار شاد بودن یا غمگین بودن داده نشده‌است. اما می‌بایست انتخاب کنیم که به‌طور اهریمنی غمگین نباشیم. سکوت می‌تواند به شکلی از غمگینی تلخ، هیولایی و اهریمنی بینجامد: پژمرده کردن روزهای جوانی، تلخ کردن نان. سکوت همان‌طور که گفته شد، می‌تواند به مرگ بینجامد…»
* «دلتنگی گوسفندی است. مبهوت. نوعی خلاء مشوش که در سطح اش بحثهایی دربارهٔ هوا، دربارهٔ فصول و دربارهٔ تمام چیزهایی که می‌شود به درازا صحبت کرد بی آنکه به عمق رفت، پرپر می‌زند. بی رنجاندن و بی آنکه رنجیده شد. یک وزوز طولانی و آرام پشه…»