احمد شاملو: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Azadh1360 (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
Azadh1360 (بحث | مشارکت‌ها)
اصلاح ارقام
خط ۱۱۳:
{{گفتاورد|«به راستی کی است این قلندر یک لاقبایِ کفرگو که در تاریکترین ادوارِ سلطه ریاکاران زهد فروش، در ناهار بازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادانِ آدمی خوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیانِ حکومت آنچنانی خود را برحد زدن و خُم شکستن و نهی از منکر و غزواتِ مذهبی نهاده‌اند یک تنه وعده رستاخیز را انکار می‌کند، خدا را عاشق و شیطان را عقل می‌خواند و شلنگ انداز و دست افشان می‌گذرد که: «این خرقه که من دارم در رهن شراب اولا / و این دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولا» کی است این آشنای ناشناس مانده که چنین رو در رو با قدرت ابلیسی شیخان روزگار دلیری می‌کند که: «پیر مغان حکایتِ معقول می‌کند / معذورام ار محال تو باور نمی‌کنم» .. به راستی کیست این مرد عجیب که با این همه، حتی در خانه قشری‌ترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک تاقچه می‌نهند، دستِ آلوده به سوی اش نمی‌برند و چون برگرفتند همچون کتاب آسمانی می‌بوسند و به پیشانی می‌گذارند، سروش غیب اش می‌دانند و سرنوشتِ اعمال و افعالِ خود را با اعتمادِ تمام به او می‌سپارند؟ کی است این کافر که چنین به حرمت در صفِ پیغمبران و اولیاءالله اش می‌نشانند؟»| مقدمهٔ [[w: حافظ شیراز به روایت احمد شاملو | حافظ شیراز به روایت احمد شاملو]]}}
{{گفتاورد|«مشکل من و [[سهراب سپهری|سهراب]] دنیایی است که او از آن صحبت می‌کند. من دنیای او را درک نمی‌کنم. بهشت او اصلاً از جنس جهنم من نیست. ببین: تو حتی وقتی که تا خرخره لمبانده باشی هم می‌توانی معنی حرف مرا که می‌گویم «گرسنه‌ام» بفهمی. چون سیری تو و گرسنگی من از یک جنس است منتها در دو جهت. من اگر غذای کافی بخورم حالت الان تو را درک می‌کنم و تو اگر تا چند ساعت دیگر چیزی نخوری معنی حرف مرا. اما من اگر خودم را تکه‌پاره هم بکنم نمی‌فهمم جغرافیای شعر سپهری کجا است.»|مصاحبه‌ای با شاملو<ref>http://www.sohrabsepehri.com/others.asp?status=detail&ID=4</ref>}}
 
 
== دربارهٔ شاملو ==
 
* «وقتی شاملو مُرد من در مراسمش گریه کردم. یکی از دوستان به من گفت سایه گریه می‌کنی؟ فکر می‌کرد من نباید برای شاملو گریه کنم! گفتم این چه حرفی است؟ من برای کدام یک از رفقایم مرثیه ساخته‌ام؟ اخوان، شاملو، کسرایی، شهریار؟ درد نبودن این‌ها چنان برای من عظیم است که اصلاً کلمه پیدا نمی‌کنم.
** <small>[[هوشنگ ابتهاج]]</small><ref>mehrnameh</ref>
 
* «این را به یقین می‌گویم که «بامداد» از مرگ تواناتر است. صبح را مرگ خاموش نمی‌تواند کرد. غیبت شبانه‌اش، تنها فرصتی است کوتاه که در اعماق ظلمت تا فردا منتظر بمانیم اندیشناک، که دنیا بی روشنی او چه ملال‌انگیز است!»
** <small>'' [[جواد مجابی]]، مؤلف کتاب «شناخت‌نامهٔ شاملو» به‌مناسبت بزرگداشت احمد شاملو در لندن''</small>
 
* «شاملو حماسه‌پرداز انسان پویا و مقاوم و مهربان این سرزمین است. شاعر این مردم خاموش اما بیناست که فرهنگ و بصیرت‌اش را در شعر و اسطوره از دستبرد یورش‌گران [[تاریخ]] ایمن داشته‌است. او با اعتلای زبان ادبی مکتوب در شعرش، هوشمندانه به ضرورت گسترش طبیعی این زبان ادبی به مدد زبان جاری مردم آگاهی یافت و شعرش را با ژرف‌کاوی در طول و عرض زبان فارسی، تا حد اعجاز آفرینش‌گری، ترکیب تقلیدناپذیری بخشید.»
** <small> ''[[جواد مجابی]] مؤلف کتاب «شناخت‌نامهٔ شاملو» به‌مناسبت بزرگداشت احمد شاملو در لندن''</small>
* «شعر منثور یا سپید که هنوز هم فقط و فقط در شاملو و کارهای او قابل مطالعه‌است، شعری است که می‌کوشد موسیقی بیرون شعر را به‌یک سوی نهد و چندان از موسیقی معنوی و گاه موسیقی کناری کمک بگیرد که ضعف خود را از لحاظ نداشتن موسیقی بیرونی، جبران کند. اما از توفیق این‌گونه شعر، به جز در کارهای درخشانی از احمد شاملو، هنوز مورد تردید است.»
 
* «دستاوردهای زبانی، ترفندهای شاعرانه، اسلوب ترکیب کلام و موسیقی حاصل از هم‌نشینیِ ساحرانۀ کلماتِ سخته و رشک‌انگیزش علاوه بر نبوغ ذاتی، حاصل سال‌ها ممارست در آموختن خمّ و چمّ زبانی بود که عاشقانه دوستش می‌داشت و «ناموس » خود تلقی می کرد... شاملو جانِ ستیزه‌گر داشت. تمام آنچه از او شخصیتی یکّه برآورد در ذاتِ سرکش اوست. شاعرِ معترضِ مخالف‌خوان در همه‌چیز و همه‌کس با دیدۀ تردید می‌نگریست و شالودۀ فکری‌اش بر نفی و انکار استوار بود... او در دلِ یک موقعیت تاریخیِ ویژه زیست که با روحیاتش سخت سازگار بود و شعرش را با رویکرد سیاسی‌اش آمیخته کرد... شاملو به خلاف بسیاری از معاصرانش توانست دوره‌ای طولانی در اوج بماند. شعرهای پایانیِ او که حاصل تسلط عمیقش به زبان فارسی بود، نه چنان که به تکرار گفته و نوشته‌اند
«دشوار» است و نه «فلسفی»، شعرش هیچگاه فلسفی نبود... محبوبیت رشک‌انگیزش به‌تنهایی نه مرهونِ شعرش بود، نه روزنامه‌نگاری‌اش، نه ترجمه‌هایش، نه کار بزرگش در کتاب کوچه و نه جایگاهش در مقام پرچمدار روشنفکریِ معترض ایران؛ او آمیزه‌ای از همۀ این‌ها و چیزی بیشتر بود. سیمای باشکوه و منحصربه‌فردش نیز در این محبوبیت مؤثر افتاد، همچنان‌که صدای پُرطنین و سیگارسوخته‌اش جماعتی انبوه را شیفتۀ خود کرد؛ حتی رگبار بی‌امان توهین و اتهام از طرف رقیبان و مخالفانش پرّ کاهی از ابهت او کم نکرد و از قضا به محبوبیت افسانه‌ای‌اش افزود. او همواره یک جست‌وجوگر و آزمونگر باقی ماند. پاسداشتِ کرامت و ارزش‌های انسانی، هرگز خسته نشدن و به قلّه‌های فتح‌شده بسنده‌نکردن شاید بزرگترین آموزه و میراث او باشد.»
** <small> ''[[سعید پورعظیمی]]، «من بامدادم سرانجام،سرانجام»، تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۹۶، صصص ۱۳۶۲۰-۲۵.''</small>
 
* [[منوچهر آتشی]]، شاعر و منتقد، در بارهٔ نگاه شاملو به تودهٔ مردم می‌نویسد: «می‌گویم کشوری به ازهم گسیختگی، بزرگی و پهناوری ایران جای [[جنگ]] چریکی نیست. این کشور آن قدر بزرگ است که اگر یک چریک زد به کوه باید آن‌قدر همان‌جا بماند تا بمیرد و تازه چریک‌های ما [[روشنفکر|روشنفکرانی]] بودند که هیچ چیز از زندگی مردم واقعی نمی‌دانستند و [[انقلاب]]‌ها نشان داده‌است آن‌ها که فرار کردند از میدان روشنفکران بودند و هرکس که مقابل هجوم ماند و [[انقلاب]] را به پیش برد توده مردم بودند. اما نگاه شاملو به توده مردم این است که مردم همان بقال‌ها و دوغ‌فروش‌های سرگذر هستند و این‌ها [[شعر]] مرا نمی‌فهمند و یک [[روشنفکر]] باید این را به آن‌ها بفهماند. به نظر شما این توهین به مردم نیست»؟