لارس اسوندسن: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Amirmojiry (بحث | مشارکتها) |
|||
خط ۳:
== گفتارها ==
* «به نظر میرسد ما از نظر فرهنگی آمادهایم که خبرهای منفی را خیلی آسان باور کنیم، و ترسی سیال در ما هست که به صورتی مزمن به هر چیز تازهای تسری پیدا میکند. جهانی اینگونه ترس زده نمیتواند جهانی خوشبخت باشد. درک و تصور عمومی در میان مردم این است که ما امروزه بیش از هر زمان دیگر در معرض خطر هستیم، و این گرایش روز به روز بیشتر میشود و عواقب وخیمتری به بار میآورد. یک عامل مؤثر در درک و تصور مردم از خوشبختیشان تصوری است که میتوانند از آیندهشان داشته باشند. مردمی که در شرایط مصیبتباری زندگی میکنند، اما معتقدند که اوضاع اینگونه نخواهد ماند و بهتر خواهد شد، کلا بسیار راضیتر از کسانی هستند که در ناز و نعمت زندگی میکنند، اما فکر میکنند وضعشان در آینده بسیار بدتر خواهد شد. نگرانی نسبت به آینده میتواند بر امروز ما سایهافکن باشد. اما شاید به اندازه امروز دلایل ما برای نگرانی اندک
* «فرهنگ ترس، فرهنگ اعتماد نیست؛ و این پیامدهای زیادی برای چگونگی ارتباط افراد با یکدیگر دارد. اعتماد را میتوان «چسب اجتماعی» توصیف کرد که انسانها را به هم پیوسته نگاه میدارد. البته ترس هم میتواند انسانها را به هم پیوسته نگاه دارد، اما این به هم پیوسته ماندن از سر ترس الگوی جذابی نیست.»
* «آگاهی تمام عیار از خطر - یا دلمشغولی مدام به آن - خطری بزرگتر از همه خطرهایی است که ما را تهدید میکنند. حرف من این نیست که ما در جهانی زندگی میکنیم که آکنده از خطر نیست. مثلاً کاملا روشن است که گرم شدن زمین میتواند پیامدهای بسیار هولناکی برای تمامی کره زمین داشته باشد. در بسیاری از شهرهای بزرگ افراد در زمانهای معینی از شبانه روز باید از رفتوآمد در برخی از ناحیههای شهر بپرهیزند. چون با این خطر مواجه هستند که مورد حمله قرار گیرند و احتمال آن هم کم نیست؛ و باید در موقع رد شدن از جاده و خیابان حتماً به دو طرف آن نگاه کرد و مواظب بود. پدیدههای گوناگونی هستند که باید مراقبشان باشیم و از آنها بترسیم. اما مسئله اینجاست که به نظر میرسد ما همه چیز را از منظر ترس میبینیم.»
* «من این ادعا را ندارم که ما در «بهترین جهانهای ممکن» زندگی میکنیم. اما جهان میتوانست جای بسیار بدتری از اینی که هست باشد - و در طول تاریخ بشر در دورههای طولانی چنین
* بعید نیست بیاینکه بدانیم، گرفتار ملال باشیم؛ و گاهی بیاینکه دلیلش را بدانیم این حال برما مستولی میشود. کسانی که در نظرسنجی کوچک من ادعا میکردند
▲* بعید نیست بیاینکه بدانیم، گرفتار ملال باشیم؛ و گاهی بیاینکه دلیلش را بدانیم این حال برما مستولی میشود. کسانی که در نظرسنجی کوچک من ادعا میکردند عمیقا دچار ملالاند، نمیتوانستند دقیقا بگویند که چرا چنین شدهاند؛ چیرگی ملال بر آنان علت مشخصی نداشت، بلکه ملال بیشکل، بینام و بیهدف بود. این یادآور چیزی است که فروید درباره ی سودازدگی (melancholy) گفت و جملهاش را با تاکید بر شباهت سودازدگی و اندوه آغاز کرد، چون هر دو حاوی آگاهی از این هستند که چیزی را از دست دادهایم. ولی سودازده بر خلاف کسی که اندوهگین است، دقیقا نمی داند چه چیزی را از دست داده است.(فلسفه ملال، ص 15)
== پیوند به بیرون ==
|