صادق هدایت: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
کافر مقدس (بحث | مشارکت‌ها)
←‏توپ مرواری: اشتباه تایپی و اصلاح
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
جز ویرایش کافر مقدس (بحث) به آخرین تغییری که فرهنگ2016 انجام داده بود واگردانده شد
خط ۱۷:
'''توپ مرواری'''
 
عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران انجامجانورانجام می‌گیرد!
 
'''توپ مرواری'''
خط ۵۳:
من حاضرم اعمال شاقه بکنم و به من این فرشته را ندهند که نمی‌توانم سر و تهش را جمع بکنم.
آن قصر را هم اگر روزی یک اتاقش را جارو بزنم تازه در آن دنیا جاروکش می‌شوم و اگر بنا باشد به هفتاد هزار شتر رسیدگی کنم شترچران خواهم شد!
این بهشت به درد یک مشت آخوند شپشو و عرب موش خوار می‌خورد!
 
'''کاروان اسلام'''
سطر ۶۰ ⟵ ۶۱:
'''کاروان اسلام'''
 
== زنده به گور ==
 
* «حاجی جلو چشمش تیره و تار شد، پس رفت، پیش آمد و از روی چادر یک سیلی محکم زد به آن زن و می‌گفت: بیخود… بیخود صدای خودت را عوض نکن، من از همان اول تو را شناختم. فردا… همین فردا طلاقت می‌دهم.»
'''زنده به گور'''
* «اکنون تهیدست مانده بود، همه از او گریزان بودند، رفقا عارشان میامد با او راه بروند، زنها به او می‌گفتند: «قوزی را ببین» این بیشتر او را از جا در می‌کرد. سال پیش دو بار خواستگاری کرده بود، هر دو دفعه، زنها او را مسخره کرده بودند.»
'''زنده به گور'''
* «هیچ‌کس نمی‌تواند پی ببرد. هیچ‌کس باور نخواهد کرد، به کسی که دست از همه جا کوتاه بشود می‌گویند:برو سرت را بگذار و بمیر. اما وقتی که مرگ هم آدم را نمی‌خواهد، وقتیکه مرگ هم پشتش را به آدم می‌کند، مرگی که نمی‌آید و نمی‌خواهد بیاید.. ! همه از مرگ می‌ترسند، من از زندگی سمج خودم.»
سطر ۶۶ ⟵ ۷۰:
* «حالا دیگر نه زندگی می‌کنم و نه خواب هستم، نه از چیزی خوشم می‌آید و نه بدم می‌آید. من با مرگ آشنا و مأنوس شده ا م. یگانه دوست من است، تنها چیزیست که از من دلجویی می‌کند. قبرستان مناپارناس به یادم می‌آید. دیگر به مرده‌ها حسادت نمی‌ورزم، من هم از دنیای آنها بشمار می‌آیم. من هم با آنها هستم، یک زنده به گور هستم…»
'''زنده به گور'''
* «مرگ درمان دلهای پژمرده، دریچه امید به روی نا امیدان، پایان دهنده دردها وغم‌ها آرامش دهنده روان‌های خسته و رنجور است. ای مرگ تو سزاوار ستایشی.»
 
'''زنده به گور'''
 
* «اسم بعضی مرده‌ها را می‌خواندم. افسوس می‌خوردم، که چرا به جای آنها نیستم با خودم فکر می‌کردم:اینها چقدر خوشبخت بوده‌اند!... به مرده‌هایی که تن آنها زیر خاک از هم پاشیده شده بود رشک می‌بردم. هیچوقت یک احساس حسادتی باین اندازه در من پیدا نشده بود. به نظرم می‌آمد که مرگ یک خوشبختی و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمی‌دهند.»
'''زنده به گور'''
* «تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید! حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود می‌کند. ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریبهای زندگی نجات می‌دهد، و در ته زندگی، اوست که ما را صدا می‌زند و به سوی خودش می‌خواند.»
'''زنده به گور'''
* «چه خوب بوداگر همه چیز را می‌شد نوشت. اگر می‌توانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم، می‌توانستم بگویم. نه .. یک احساساتی هست، یک چیزهایی است که نمی‌شود به دیگری فهماند، نمی‌شود گفت، آدم رامسخره می‌کنند. هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت می‌کند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.»
'''زنده به گور'''
سطر ۷۴ ⟵ ۸۲:
 
== [[بوف کور]] ==
* «در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند.»
* «ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﺧﻢﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺭﻩ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺰﻭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺗﺮﺍﺷﺪ . ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﭼﻮﻥ ﻋﻤﻮمن ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩﻫﺎﯼ ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﻧﯽ ﺭﺍ ﺟﺰﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﻭ پیش آمدﻫﺎﯼ ﻧﺎﺩﺭ ﻭ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﺸﻤﺎﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﯾﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ، ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺳَﺒﯿﻞ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺟﺎﺭﯼ ﻭ اعتقادات ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ که ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﮑﺎﮎ ﻭ ﺗﻤﺴﺨﺮﺁﻣﯿﺰ ﺗﻠﻘﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ.
زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است. ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقتی است و بجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می‌افزاید‌.
** '''[[بوف کور]]'''
* «در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم.»
سطر ۹۳ ⟵ ۹۹:
** '''[[بوف کور]]'''
* «تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم می‌جنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند.»
** '''[[بوف کور]]'''
 
=فواید گیاهخواری=