علویه خانم: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز +{{ویکیپدیا}} |
Amouzandeh (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲:
----
* «'''آبکش بهکفگیر میگه هفتاد سوراخ داری!''' زنیکه لوند ِ پتیارهٔ پاردم سابیده! نذار دهنم واز بشه، همینجا هتک هوتکِت رو جر میدم. حالا واسیه من نجیب شده! غلاغه کونش پاره بود داد میزد من جراحم! مرادعلی کجاس؟ چرا رفته قایم شده؟ میخوام همین الان روبرو کنم. تو خودت دیشب با آقاموچول کجا بودی؟ آقاموچولم الان حقش رو کف دسش میذارم. آهای پنجهباشی! پرده را از آقاموچول بگیر.»
* «آقاموچول بارنگ پریده هولکی پرده را بهپنجهباشی داد و خودش را کنار کشید[...]، هرری، گورت رو گم کن برو! '''بهگربه گفتن گهت درمونه روش خاک ریخت!''' برو گمشو، دیگه روتو نمیخوام ببینم، یه دیزییه از کار دراومده هم پشت سرت زمین میزنم، جنده خایهدار! تو لایق اینی که برای بغل صابسلطان بخوابی.- گه ِ پنجه باشی به قبر پدرت! کاشکی یه مو از تن او به ِ تن تو بود.»▼
▲* «آقاموچول بارنگ پریده هولکی پرده را بهپنجهباشی داد و خودش را کنار کشید[...]، هرری، گورت رو گم کن برو! بهگربه گفتن گهت درمونه روش خاک ریخت! برو گمشو، دیگه روتو نمیخوام ببینم، یه دیزییه از کار دراومده هم پشت سرت زمین میزنم، جنده خایهدار! تو لایق اینی که برای بغل صابسلطان بخوابی.- گه ِ پنجه باشی به قبر پدرت! کاشکی یه مو از تن او به ِ تن تو بود.»
* «ای زوار حضرت رضا! ای خانوم! ای بیبی! ای ننه! مگه تو نمیخوای بری زیارت حضرت رضا؟ این صاحب پرده رو ببین دستت رو بگیر جلو صورتت، هرچه من میگم توهم بگو- حرومزادهها نمیگن - بگو: یا صاحب شمایل! بگو یا خضر پیغمبر، یا ابوالفضل! فوت کن بهدستت، بکش بهصورتت حالا هرچی بهدلت برات شده بنداز تو میدون. دسی که با یه چراغ دستش بهدسم بخوره، دس علی عوضش بده.»
* «پس از اندکی تأمل علویه رویش را بهصاحب پرده کرد و گفت: امروز چیزی دشت نکردیم. انگار خیر و برکت از همهچی رفته. دوریه آخرزمونه. اعتقاد مردم سست شده همهاش سهزار و هفت شاهی! با چهار سر نونخور چه خاکی بهسرم بکنم؟»
* «جوان پردهدار شال و عمامه سبز، عبای شتری و مندرس و نعلین گلآلودی داشت. بهنظر میآمد الگوی لباس خود را از مد لباس اسرای روی پرده برداشته بود[...]، صورت چاق و سرخ او مثل صورت
* «در اینوقت زن سبیلداری که سی و پنج یا چهل ساله بود مثل مادر وهب، چادرنماز پشتگلی بهسرش و دستش را بهکمرش زده، با صورت خشمناک، از اطاق مجاور در آمد. فریاد میکشید: آهای علویه، قباحت داره خجالت نمیکشی، خجالتو خوردی آبرو رو قی کردی؟ دیشب تو گاری مرادعلی چکار داشتی، همین الان میباس روبرو کنم.- کلیه سحر هم پاشده، کاسه گدائی دسش گرفته مردم رو زاورا میکنه. خودت هفت سر گردنکلفت داری بست نیس، مرد ِ منم میخوایی از چنگم دربییاری؟»
* «زن چاقی که موهای وزکرده، پلکهای متورم، صورت پرککمک، پستانهای درشت آویزان داشت پولها را بهدقت جمع میکرد. چادرسیاه شرندهای مثل پرده زنبوری بهسرش بند بود، روبنده خود را از پشت سرش انداخته بود، ارخلق سنبوسه کهنه گلکاسنی بهتنش، چارقد آقبانو بهسرش و شلوار دبیت حاجی علیاکبری بهپاش بود.»
سطر ۱۵ ⟵ ۱۴:
* «یابوی کهری که زمین خورده بود خوب اسبی بوده. یادش بهخیر! من لنگه همین اسب رو داشتم. چهل تمن بهدوس ممدخان فروختمش. یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین. تخم عربی بود وختیکه سوار میشدم، هرکی بهمن نگاه میکرد دهنش واز میموند. همیشه یک تفنگ حسنموسا رو دوشم بود، یه موزر هم بهقاچ زین میگذاشتم. دوقطار هم فشنگ حمایلم میکردم- نشون من ردخور نداشت. تو ساوچبلاغ بهنوم بودم. یادمه تازه تیلغلافو (تلگراف را) آورده بودن، من سواره تیرهای تیلغلافو نشون میزدم. با اسب میتاختم، برمیگشتم سر دو بهتیر اولی، بعد بهتیر دومی، نشون میزدم.»
{{ناتمام}}▼
==پیوند به بیرون==
{{ویکیپدیا}}
▲{{ناتمام}}
{{میانبر}}
[[رده:آثار ادبی|علویه خانم]]
|