ماکسیم گورکی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز added Category:بیخدایان using HotCat |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱:
[[File:Maxim Gorky LOC Restored edit1.jpg|200px|thumb|left|«ترقی و پیشرفت! این را مردم برای دلخوشی خود اختراع کردهاند. زندگی منطقی نیست، عاری از هرگونه معنی و مفهوم است. بدون اسارت و بردگی، ترقی وجود ندارد، بدون اطاعت اکثریت از اقلیت بشریت در یک نقطه درجا خواهد زد.» از رمان ''دانشکدههای من'']]
لکسی ماکسیموویچ پِشکوف (۲۸ مارس ۱۸۶۸–۱۸ ژوئن ۱۹۳۶) که بیشتر با نام '''[[w:ماکسیم گورکی|ماکسیم گورکی]]''' شناخته میشود، داستاننویس، نمایشنامهنویس و مقالهنویس انقلابی روس و از بنیانگذاران سبک رئالیسم سوسیالیستی بود.
== ماکار چودرا ==
* «تنها راه زندگی همین است. کوچکردن از یک جا به جای دیگر. نماندن مدت دراز در یک جا. شما چرا چنین کاری نکنید؟ ببینید چگونه همیشه روز و شب دنبال یکدیگر دور زمین میگردند؟ شما هم اگر عشق به زندگی را از دست ندادهاید، باید اندیشههایتان دنبال هم تغییر کند. تنها کسی که زیاد دربارهٔ زندگی به فکر فرومیرود بیگمان عشق به آن را از دست میدهد.»<ref>ماکسیم کورگی، «ماکار چودرا» در کتاب «چلکاش و چند داستان دیگر»، ترجمهٔ کاظم انصاری، نشر اندیشه، ۱۳۶۹.</ref>
* «با وجود اینکه اینقدر زمین گل و گشاد است، جمع میشوند و توی هم میپیچند و همدیگر را پایمال میکنند.» او میگوید آدمهایی را که سراسر زندگی کار میکنند و سفر نمیروند و چیزی از دنیا نمیفهمند، درک نمیکند: «فکر میکنید کسی به شما نیاز دارد؟ شما نه نان هستید و نه عصا که کسی به شما نیازمند باشد.»
== نخستین عشق ==
* «من میبایست تکههای خود واقعیام را از خاطرات پریشان ماجراهای زندگیام بیرون میکشیدم تا آن موقع توانش را نداشتم حتی میترسیدم اینکار را بکنم. من کی بودم؟ چی بودم؟ سؤالی که از زندگی بازم میداشت. روزگارم را سیاه کرده بود و زندگیم را تلخ کارم به جای رسید که میخواستم را سربهنیست کنم مردم را درک نمیکردم و آن نوع زندگیها به نظرم احمقانه و بیارزش و بیمعنی بود. حس کنجکاوی در درونم ول میزد و راحتم نمیگذاشت وادارم میکرد به گوشه کنار هستی و در تمام راز و رمز زندگی دقیق شوم.»<ref>ماکسیم گورکی، نخستین عشق، ترجمهٔ امیرهوشنگ افتخاریراد، انتشارات پایان، ۱۳۸۹.</ref>
== مادر ==
* «به خاطر همین ترس بیمعنی است که ما داریم هلاک میشیم؛ و حاکمان ازین ترس ما سوء استفاده میکنند و اونها خوب میدونن که مردم تا وقتی که بترسن مثل درختهای غان در مرداب خواهند پوسید.»<ref>ماکسیم گورکی، مادر، ترجمهٔ محمد قاضی، انتشارات جامی، ۱۳۹۰.</ref>
== خداوندان زندگی ==
* «چهره آدمها حالت آرامشی بی جان به خود گرفته است. شاید در میان این آدمها یک نفر هم پیدا نشود که از بدبختیهای خود آگاه باشد و بداند که برده و اسیر این زندگی و لقمهای در دهان دیو شهر است. آدمها در این خودبینی قابل ترحمشان خود را ارباب سرنوشت خویش میپندارند. آگاهی از رهایی و استقلال خویش که گه گاه در چشمهایشان میدرخشد اما نمیفهمند که این استقلال همانا استقلال تیشه در دست نجار و پتک در دست آهنگر و یا آجر در دست بنای نامریی است که با خندهای موذیانه و شیطانی برای همه زندانی بزرگ و دردناک میسازد…»<ref>ماکسیم گورکی، خداوندان زندگی، ترجمه آبتین خردمند، انتشارات کولهپشتی، ۱۳۸۹.</ref>
== بیست و شش نفر و یکی ==
{{اصلی|بیست و شش نفر و یکی}}
* «تانیا همچنان هر روز صبح برای گرفتن بیسکویت میآمد و همواره دوستداشتنی، مهربان و شاد بود. میخواستیم در مورد سرباز با او صحبت کنیم اما او به سرباز لقب «گوساله چشم ورقلنبیده» و چیزهای خندهدار دیگر داد و خیال ما را راحت کرد. از اینکه میدیدیم دیگر دخترهای کارگاه گلدوزی با سرباز رفیق شدهاند به دختر کوچولوی خودمان افتخار میکردیم. طرز برخورد تانیا با او به ما روحیه میداد و از این طریق گویی سرباز در نظرمان خار میشد. این باعث میشد تانیا را بیشتر و بیشتر دوست داشته باشیم و هر روز شادتر و مهربانتر به پیشبازش برویم.»
== سه رفیق ==
{{اصلی|سه رفیق (رمان)}}
* «در هر جماعت یکی هست که خود را در محل و موقع مناسب خویش احساس نمیکند، و این لزوماً بدین معنا نیست که او بهتر یا بدتر از دیگران است. لازم نیست که شخص فکر درخشان و یا شعور ناقص داشته باشد تا موجب تمسخر دیگران گردد؛ جماعت در اینکه یکی را برگزیند و آلت تمسخر و مزاح خویش سازد، صرفاً از خواهش و میلی که به تفریح و سرگرمی دارد پیروی میکند.»<ref>ماکسیم گورکی، سه رفیق، ترجمهٔ ابراهیم یونسی، انتشارات جامی، ۱۳۸۹.</ref>
== دانشکدههای من ==
{{اصلی|دانشکدههای من}}
* «هر قدر احتیاجات آدمی کمتر باشد، خوشبخت تر خواهد بود و هر چه آرزوها و امیالش بیشتر باشد، آزادی و کمتر خواهد بود.»<ref>ماکسیم گورکی، دانشکدههای من، ترجمهٔ علی اصغر هلالیان، انتشارات نگاه، ۱۳۹۱.</ref>
* «ترقی و پیشرفت! این را مردم برای دلخوشی خود اختراع کردهاند. زندگی منطقی نیست، عاری از هرگونه معنی و مفهوم است. بدون اسارت و بردگی، ترقی وجود ندارد، بدون اطاعت اکثریت از اقلیت بشریت در یک نقطه درجا خواهد زد.»
== بدون منبع ==
* «هر آنچه که زیبا ست، زیبا میماند؛ حتی اگر پژمرده باشد!»
* «زیر هر سنگ قبر یک [[تاریخ]] کامل خوابیده است.»
* «اگر [[کار]]، گونهای تفریح باشد، [[زندگی]] لذت بخش است و اگر وظیفه باشد، [[زندگی]] همچون بردگی است.»
* «همه ادعای رفاقت میکنند، اما کسی که آن را ثابت میکند، رفیق حقیقی است.»
* «جهان به یک [[شب]] میماند. هرکس باید خود چراغ خود را بیفروزد.»
== جستارهای وابسته ==
* [[بیست و شش نفر و یکی]]
* [[سه رفیق (رمان)|سه رفیق]]
* [[دانشکدههای من]]
== پیوند به بیرون ==
{{ویکیپدیا}}
{{پانویس|۲}}
{{ترتیبپیشفرض:گورکی، ماکسیم}}
|