گابریل گارسیا مارکز: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳:
== گفتاوردها ==
* «برخلاف عقیده خود اینطور شروع کرد: ما به اینجا آمدهایم تا طبیعت را شکست دهیم. ما بیش از این در زمرهٔ مطرودین [[وطن]]، یتیمهای پروردگار در این عصر تشنگی و بی [[عدالت]]ی، تبعید شدگان [[زمین]] خود نخواهیم بود. بله آقایان و خانمها، کسان دیگری خواهیم بود، بزرگ و سعادتمند.»▼
** [[مرگ]] مداوم در ماوراء [[عشق]] - برگردان: بهمن فرزانه▼
* «در پایان ایراد سخنرانی، سناتور مطابق معمول در میان ازدحام مردم در خیابانهای دهکده به گردش پرداخت و اهالی هر یک مشکلاتشان را برایش شرح میدادند. سناتور حرفهایشان را با رغبت گوش میداد و همگی را بدون دادن وعدههای غیرممکن راضی میکرد و تسلی میداد. زنی که روی یک خانه نشسته بود و شش فرزند کوچک او را احاطه کرده بودند موفق شد صدای خود را از میان سروصدا و ترق تروق آتش بازی به گوش او برساند. گفت سناتور تقاضای من چندان بزرگ نیست فقط یک خر میخواهم که از چاه دار زدن آب بیاورم. سناتور به شش بچه کثیف او خیره شد و پرسید مگر شوهرت چی شده؟ زن با خوش خلقی جواب داد به جزیره اوربا به دنبال سرنوشتش رفته است و تنها چیزی که پیدا کرده یکی از آن زنهای خارجی است که در دندانشان الماس میگذارند. جواب او همه را به خندا انداخت! سناتور گفت بسیار خوب میگویم یک خر به تو بدهند. چیزی نگذشت که یکی همراهانش یک خر به خانه زن برد که روی پشتش یکی از شعارهای انتخاباتی نوشته شده بود تا هیچکس فراموش نکند که آن خر هدیهای از جانب سناتور است!»▼
* «میگویند که شما از دیگران هم بدتر هستید، چون با آنها فرق دارید.»▼
* «آنچه در آن مکاتیب آمده است از ازل تا ابد تکرار ناپذیر خواهد بود، زیرا نسلهای محکوم به صد سال تنهایی، فرصت مجددی در روی زمین نداشتند.▼
* «در زندگیمان از یک جایی به بعد به همه چیز و همه کس بی اعتا میشویم دیگر نه از کسی میرنجیم و نه به عشق کسی دل میبندیم!»
* «آزادی معمولاً نخستین فاجعهٔ جنگ است.»
سطر ۱۶ ⟵ ۸:
* «اینکه چند سالت است، سن نیست؛ چند سال را احساس میکنی، سنت است.
** <small>Memories of My Melancholy Whores </small>
* «بعضی وقتها بین کاغذهای قدیمی، عکسهایی پیدا میکنم که عکاسانِ خیابانیِ حوالی کلیسای سن فرانسیسکو از ما میگرفتند و احساس ترحمی مهارنشدنی بر وجودم چیره میشود؛ چون به نظرم نمیرسد عکسهای ما باشند، بلکه تصور میکنم کسانی که در عکس میبینم پسرانمان هستند، در شهری محصور و با دروازههای بسته که در آن هیچ چیز آسان نیست و از همه دشوارتز تابآوردن تنهایی و تحمل عصرهای بی [[عشق]] یکشنبهاست.»▼
* «دوستت دارم، نه بخاطر شخصیت تو، بلکه بخاطر شخصیتی که من هنگام با تو بودن پیدا میکنم.»<ref>http://www.goodreads.com/author/quotes/13450.Gabriel_Garc_a_M_rquez</ref>
* «دقایقی در زندگی هست که دلت برای کسی آن قدر تنگ میشود، که میخواهی او را از رؤیاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی.»<ref>http://www.goodreads.com/quotes/search?utf8=✓&q=مارکز&commit=Search</ref>
* «ریشهٔ ادبی من روی شعر پایه ریزی شده بود، امّا شعر بد؛ فقط زمانی که از میان شعر بد گذشتی، میتوانی شعر خوبت را بگیری.»
** <small>Márquez, Gabriel García. Interview with El Manifesto. 1977.</small>
* «کسی که با اتوبوس سفر میکند نمیداند کجا میمیرد.»▼
* «هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.»
** <small>بدون منبع</small>
سطر ۳۱ ⟵ ۱۷:
** <small>Gabriel García Márquez: a Life</small>
* «همیشه آنچه که احساس میکنی را بگو، آنچه که فکر میکنی را انجام بده.»<ref>http://www.goodreads.com/author/quotes/13450.Gabriel_Garc_a_M_rquez?page=2</ref>
* «وقتی آدم تنهاست خیلی خوب است که کسی کنارش باشد.»
=== صد سال تنهایی ===
{{اصلی|صد سال تنهایی}}
▲* «آنچه در آن مکاتیب آمده است از ازل تا ابد تکرار ناپذیر خواهد بود، زیرا
=== عشق سالهای وبا ===
{{اصلی|عشق سالهای وبا}}
* «عقل موقعی به سراغ آدم میآید که دیگر خیلی دیر شده است.»<ref>گابریل گارسیا مارکز، عشق درزمان وبا، ترجمهٔ بهمن فرزانه، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۳.</ref>
* «چقدر باعث تاسف است که ببینی هنوز کسانی وجود دارند که به خاطر مسائلی بجز [[عشق]]، خودکشی میکنند.»
* «علامت بیماری عشق، عیناً مثل بیماری وبا است.»
* «تا جوان هستی سعی کن تا جایی که میتوانی رنج عشق را بچشی. چون این طور چیزها تا آخر عمر نمیماند.»
* «نه تنها بدون عشق که در مخالفت با عشق هم میتوان احساس سعادت کرد.»
* «به دست آوردن هر وجب از آزادی، صرفاً به خاطر عشق است و بس.»
* «هر چه بر سر عشق یک نفر بیاید به تمام عشقهای جهان سرایت میکند و همه همانطور میشوند.»
* «زبان بلد بودن مال موقعی است که میخواهی چیزی را به فروش برسانی، ولی وقتی میروی خرید کنی، همه زبان تو را میفهمند.»
* «انسان فقط روزی متولد نمیشود که از شکم مادر بیرون میآید، بلکه زندگی وادارش میکند چندین مرتبه دیگر از شکم خود بیرون بیاید و متولد شود.»
* «تنها چیزی که از مرگ متاسفم خواهد کرد، این است که مرگم از عشق نباشد.»
=== خاطرات روسپیان غمگین من ===
{{اصلی|خاطرات روسپیان غمگین من}}
* «هرکس از من بپرسد، همیشه عین حقیقت را به او میگویم: فاحشهها بهام فرصت ازدواج ندادن.»<ref>گابریل گارسیا مارکز، خاطرهٔ دلبرکان غمگین من، ترجمهٔ کاوه میرعباسی، انتشارات نیلوفر.</ref>
* «تصورم از جوانی چنان با انعطاف توأم بود که هرگز گمان نبردم که خیلی دیر شده است.»
* «نوچوانان نسل من چنان به [[زندگی]] ولع دلشتند که با جسم و جان خیال پردازی در بارهٔ آتیه را به فراموشی سپردند. تا واقعیت خشن به آنها آموخت آینده آن طور نبود که در رؤیا میدیدند و در نتیجه دلتنگی و حسرت گذشته را کشف کردند.
* «جوری کلمات را از اعماق وجودم بیرون بکشم که هق هق گریههای درونی ام در متن آشکار نشود.»
* «روحیهٔ حاکم بر شهر همواره چنین میپسندد که دوستی میان سربازان قلمزن خدشه دار نگردد. هر چند سرداران قشون درگیر جنگهای مطبوعاتی باشند.»
* «معذب از آزارهای شیطانی که جوابهای بجا و کوبندهای را که به موقع ندادهایم در گوشمان نجوا میکند.»
* «سن آدم ربطی به سالهای عمرش نداره، بلکه بسته به احساسشه»
* «اشتباه نکنید: دیوانههای بی خطر پیشگامان آیندهاند.»
* «شهرت خانم خیلی چاقی است که با آدم نمیخوابد، ولی موقعی که بیدار میشویم همیشه روبروی تخت ایستاده و خیره نگاهمان میکند.»
* «رابطهٔ جنسی دلخوشی آدمیه که [[عشق]] را پیدا نکرده.»
▲* «برخلاف عقیده خود اینطور شروع کرد: ما به اینجا آمدهایم تا طبیعت را شکست دهیم. ما بیش از این در زمرهٔ مطرودین [[وطن]]، یتیمهای پروردگار در این عصر تشنگی و بی [[عدالت]]ی، تبعید شدگان [[زمین]] خود نخواهیم بود. بله آقایان و خانمها، کسان دیگری خواهیم بود، بزرگ و سعادتمند.»<ref>گابریل گارسیا مارکز، مرگ مداوم در ماوراء عشق، ترجمهٔ بهمن فرزانه</ref>
▲* «در پایان ایراد سخنرانی، سناتور مطابق معمول در میان ازدحام مردم در خیابانهای دهکده به گردش پرداخت و اهالی هر یک مشکلاتشان را برایش شرح میدادند. سناتور حرفهایشان را با رغبت گوش میداد و همگی را بدون دادن وعدههای غیرممکن راضی میکرد و تسلی میداد. زنی که روی یک خانه نشسته بود و شش فرزند کوچک او را احاطه کرده بودند موفق شد صدای خود را از میان سروصدا و ترق تروق آتش بازی به گوش او برساند. گفت سناتور تقاضای من چندان بزرگ نیست فقط یک خر میخواهم که از چاه دار زدن آب بیاورم. سناتور به شش بچه کثیف او خیره شد و پرسید مگر شوهرت چی شده؟ زن با خوش خلقی جواب داد به جزیره اوربا به دنبال سرنوشتش رفته است و تنها چیزی که پیدا کرده یکی از آن زنهای خارجی است که در دندانشان الماس میگذارند. جواب او همه را به خندا انداخت! سناتور گفت بسیار خوب میگویم یک خر به تو بدهند. چیزی نگذشت که یکی همراهانش یک خر به خانه زن برد که روی پشتش یکی از شعارهای انتخاباتی نوشته شده بود تا هیچکس فراموش نکند که آن خر هدیهای از جانب سناتور است!»
▲* «میگویند که شما از دیگران هم بدتر هستید، چون با آنها فرق دارید.»
=== زندهام که روایت کنم ===
▲* «بعضی وقتها بین کاغذهای قدیمی، عکسهایی پیدا میکنم که عکاسانِ خیابانیِ حوالی کلیسای سن فرانسیسکو از ما میگرفتند و احساس ترحمی مهارنشدنی بر وجودم چیره میشود؛ چون به نظرم نمیرسد عکسهای ما باشند، بلکه تصور میکنم کسانی که در عکس میبینم پسرانمان هستند، در شهری محصور و با دروازههای بسته که در آن هیچ چیز آسان نیست و از همه دشوارتز تابآوردن تنهایی و تحمل عصرهای بی [[عشق]] یکشنبهاست.»<ref>از «زندهام که روایت کنم» ترجمهٔ کاوه میرعباسی، تهران: نشر نی، ۱۳۸۳</ref>
▲* «کسی که با اتوبوس سفر میکند نمیداند کجا میمیرد.»
== دربارهٔ او ==
|