محمدتقی بهار: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱:
'''[[W:محمدتقی‌ بهار|محمدتقی بهار]]'''، محمدتقی‌بن ملک‌الشعراء محمدکاظم صبوری، شاعر، پژوهشگر، نویسنده، روزنامه‌نگار، استاد دانشگاه و مرد سیاست بود، ([[W:۱۲۶۶ (خورشیدی)|۱۲۶۶]] - [[W:۱۳۳۰ (خورشیدی)|۱۳۳۰ (خورشیدی)]])
 
== دارای منبع ==
 
===دیوان ملک‌الشعراء بهار===
* «از جدائی بگذر و مأنوس باش// قطره‌گی بگذار و اقیانوس باش// جز به راه یک دلی سالک مباش// محو یکتائی شو و مشرک مباش»
** ''دیوان بهار''
* «ای به‌تو داده خدای، راستی و عدل// راستی و عدل، دولتی است خداداد// نیک‌تر آید به‌آزمایش دانا// تیزتر آید به‌آزمایش پولاد»
** ''امثال و حکم - دهخدا''
* «برو کارگر باش و امیدوار// که از یأس جز مرگ ناید ببار// گرت پایداریست در کارها// شود سهل پیش تو دشوارها»
** ''دیوان بهار''
* «برو کار می‌کن مگو چیست کار// که سرمایهٔ جاودانی است کار// نگر تاکه دهقان دانا چه‌گفت// به‌فرزندکان چون همی‌خواست خفت// که میراث خودرا بدارید دوست// که گنجی زپیشینیان اندر اوست// من آن‌را ندانستم اندر کجاست// پژوهیدن و یافتن با شماست// چو شد مهرمه کشت‌گه برکنید// همه‌جای آن زیر و بالا کنید// نمانید ناکنده جائی زباغ// بگیرید از آن گنج هرجا سراغ// پدر مرد و پوران به‌امید گنج// به‌کاویدن دشت بردند رنج// به‌گاوآهن و بیل کندند زود// هم این‌جا هم آن‌جا و هرجا که بود// در آن‌سال از آن رنج و آن خوب‌شخم// زهر تخم برخاست هفتاد تخم// نشد گنج پیدا ولی رنجشان// چنان چون پدر گفت، شد گنجشان»
** ''امثال و حکم - دهخدا''
* «به، که زبهر سخن، برنگشاید زبان// گر نتواند که مرد، سخن به‌پایان برد»
** ''امثال و حکم - دهخدا''
* «پافشاری و استقامت میخ// سزد ار عبرت بشر گردد// برسرش هرچه بیشتر کوبی// پافشاریش بیشتر گردد»
** ''دیوان بهار''
* «پس تو چون رنج نبردی زکه می‌جوئی گنج؟// پس تو چون سنگ نکندی زکه می‌جوئی زر؟»
** ''امثال و حکم - دهخدا''
* «تندی مکن که رشته صدسال [[دوستی]]// درجای بگسلد چو شود تند، آدمی// همواره نرم باش که شیر درنده را// زیر قلاده برد توان، با ملایمی»
** ''دیوان بهار''
* «دد و دیوند خودبینان مغرور// همان بهتر که دیو و دد نبینی»
** ''دیوان بهار''
* «شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل// هست شاعر آن‌کسی کین طرفه مروارید سفت// صنعت و سجع قوافی هست [[دانش|علم]] و، شعر نیست// ای‌ بسا ناظم که نظمش نیست، الا حرف مفت// شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد زلب// باز در دل‌ها نشیند هرکجا گوئی شنفت// ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت// وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت»
** ''دیوان بهار''
* «شنو تا بدانی که این راز چیست// که گر نشنوی برتو باید گریست// مگوی آنچه داری به‌دل راست، راست// که هر راست را بازگفتن خطاست// بسا راست کآشوب ها راست کرد// وزآن گفته، خصم آنچه می‌خواست کرد// نه هر راست را بایدت گفت تیز// نگر تا نگوئی بجز راست، چیز// کجا فتنه خیزد زگفتار راست// خموشی گزیدن در آنجا رواست// گروهی دروغی روا داشتند// به‌یک‌جای و آن، خیر پنداشتند//دروغی، کجا سود آید از آن// به از راست کآشوب خیزد از آن// منت راست گویم که چونین دروغ// وگر سود بخشد، ندارد فروغ// زخوبی زیان خواستن، بودنی است// ولی در بدی هیچ‌گه سود نیست»
* «کجا فغان زجغد [[جنگ]] و مرغوای او// که تا ابد بریده‌باد نای او// کجاست روزگار صلح و ایمنی// شکفته‌مرد و باغ دلگشای او// کجاست عهد راستی و مردمی// فروغ [[عشق]] و تابش صدای او// کجاست دور [[دوستی|یاری]] و برابری// حیات جاودانی و صفای او// زهی کبوتر سپید آشتی// که دل برد سرود جان‌فزای او// رسید وقت آن که جغد [[جنگ]] را// جدا کنند سر به‌پیش پای او»
** ''دیوان بهار''
* «ما باده عزت و شرافت نوشیم// در راه وطن از دل و از جان کوشیم// گر در صف رزم جامه از خون پوشیم// [[آزادی|آزادگی]] را به‌ بندگی نفروشیم»
 
**===نقل از ''امثال و حکم - [[دهخدا'']]===
* «ای به‌تو داده خدای، راستی و عدل// راستی و عدل، دولتی است خداداد// نیک‌تر آید به‌آزمایش دانا// تیزتر آید به‌آزمایش پولاد»
* «برو کار می‌کن مگو چیست کار// که سرمایهٔ جاودانی است کار// نگر تاکه دهقان دانا چه‌گفت// به‌فرزندکان چون همی‌خواست خفت// که میراث خودرا بدارید دوست// که گنجی زپیشینیان اندر اوست// من آن‌را ندانستم اندر کجاست// پژوهیدن و یافتن با شماست// چو شد مهرمه کشت‌گه برکنید// همه‌جای آن زیر و بالا کنید// نمانید ناکنده جائی زباغ// بگیرید از آن گنج هرجا سراغ// پدر مرد و پوران به‌امید گنج// به‌کاویدن دشت بردند رنج// به‌گاوآهن و بیل کندند زود// هم این‌جا هم آن‌جا و هرجا که بود// در آن‌سال از آن رنج و آن خوب‌شخم// زهر تخم برخاست هفتاد تخم// نشد گنج پیدا ولی رنجشان// چنان چون پدر گفت، شد گنجشان»
* «به، که زبهر سخن، برنگشاید زبان// گر نتواند که مرد، سخن به‌پایان برد»
* «پس تو چون رنج نبردی زکه می‌جوئی گنج؟// پس تو چون سنگ نکندی زکه می‌جوئی زر؟»
* «شنيـدم كه دو دزد خنجرگذار// خـری را ربودند در ره‌گذار// يكی گفت بفـروشم آنرا به‌زر// نگه‌دارمــش، گفت دزد دگر// دراين ماجرا گفتگو شد درشت// به‌دشنام پيوست و آخر به‌مشت// حريفان ما مشت بـرهم زنان// كه دزد دگر تافت خـر را عنان»
** ''امثال و حکم - دهخدا''
* «صاحب‌دلی چو نیست چه‌سود از وجود دل// آپینه گو مباش چو اسکندری نماند»
** ''امثال و حکم - دهخدا''
* «قول پیمبر به‌کار بند و میازار// خاطر مور ضعیف و پشه لاغر»
** ''امثال و حکم - دهخدا''
* «کجا فغان زجغد [[جنگ]] و مرغوای او// که تا ابد بریده‌باد نای او// کجاست روزگار صلح و ایمنی// شکفته‌مرد و باغ دلگشای او// کجاست عهد راستی و مردمی// فروغ [[عشق]] و تابش صدای او// کجاست دور [[دوستی|یاری]] و برابری// حیات جاودانی و صفای او// زهی کبوتر سپید آشتی// که دل برد سرود جان‌فزای او// رسید وقت آن که جغد [[جنگ]] را// جدا کنند سر به‌پیش پای او»
** ''دیوان بهار''
* «ما باده عزت و شرافت نوشیم// در راه وطن از دل و از جان کوشیم// گر در صف رزم جامه از خون پوشیم// [[آزادی|آزادگی]] را به‌ بندگی نفروشیم»
** ''دیوان بهار''
* «ناکرده گنه معاقبم گوئی// سبابهٔ مردم ِ پشیمانم»
** ''امثال و حکم - دهخدا''
* «هرکه را سر بزرگ، درد بزرگ.»
** ''امثال و حکم - دهخدا''
* «هرکه کمتر شنید پند پدر// روزگارش زیاده پند دهد// وان‌که را روزگار پند نداد// تیر زهرآب داده پند دهد»
** ''امثال و حکم - دهخدا''
 
== بدون منبع ==