نادر ابراهیمی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
'''[[W:نادر ابراهیمی|نادر ابراهیمی]]''' ([[w:۳ آوریل|۳ آوریل]] [[w:۱۹۳۶ (میلادی)|۱۹۳۶]]، [[تهران]] - [[w:5 ژوئن|۵ ژوئن]] [[w:۲۰۰۸ (میلادی)|۲۰۰۸]]، [[تهران]]) داستان‌نویس، مقاله‌نویس، ترانه‌سرا، مؤلف، مترجم و فیلم‌ساز [[ایرانی]] بود.
[[پرونده:نادررابراهیمیی.jpg|بندانگشتی]]
'''[[W:نادر ابراهیمی|نادر ابراهیمی]]''' ([[w:۳ آوریل|۳ آوریل]] [[w:۱۹۳۶ (میلادی)|۱۹۳۶]]، [[تهران]] - [[w:5 ژوئن|۵ ژوئن]] [[w:۲۰۰۸ (میلادی)|۲۰۰۸]]، [[تهران]]) داستان‌نویس، مقاله‌نویس، ترانه‌سرا، مؤلف، مترجم و فیلم‌ساز [[ایرانی]] بود.
 
== گفتاوردها ==
خط ۷:
* «دیر رسیدن بسیار غم انگیزتر از هرگز نرسیدن است. این را مسافران یک لحظه دیررسیدهٔ جامانده خوب می‌دانند. آنها همیشه می‌گویند: کاش لااقل آنقدر عجله نکرده بودم.»
** <small>ابوالمشاغل</small>
* «[[عشق]] به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
* «عشق به وطن، ضرورت است، نه حادثه.»
* «عشق به [[خدا]] ترکیبی است از ضرورت و حادثه .»
** <small>یک عاشقانهٔ آرام</small>
* «شکست در ذات زندگی است، همچنانکه جبران شکست»
** <small>مکان‌های عمومی</small>
سطر ۲۲ ⟵ ۱۸:
* اگر تو فردا را به درستی ندانی، سوگند به آسمان که هیچ چیز را نمی‌دانی، اگر تو فردا را ننویسی، هیچ چیز ننوشته‌ای، اگر تو فردا را چون نسیم شیرینی که گه‌گاه می‌وزد نبویی، هیچ چیز را نبوییده‌ای، و اگر تو فردا را با ژرف‌ترین باورها باور نکنی، هیچ چیز را باور نکرده‌ای… سوگند می‌خورم، هزار بار سوگند می‌خورم که تو اگر گمان کنی که هر فردایی شکل هر امروزی‌ست، زندگی را به اهرمن سپرده‌ای و گریخته‌ای.
** <small>فردا شکل امروز نیست</small>
 
**=== <small>یک عاشقانهٔ آرام</small> ===
* «[[عشق]] به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.»<ref>نادر ابراهیمی، یک عاشقانهٔ آرام، انتشارات روزبهان</ref>
* «[[عشق]] به دیگریوطن، ضرورت نیست،است، حادثهنه استحادثه.»
* «عشق به وطن،[[خدا]] ضرورتترکیبی است،است از ضرورت نهو حادثه.»
* «انبار کوچک، مملو از بی‌مصرف‌ها و به دردنخورها، مملو از چیزهایی که همیشه گفته‌ایم: یک روز احتمال دارد به کار بیاید، دیگر از اینها پیدا نمی‌شود، برای بچهٔ بعدی، به دردِ سفر می‌خورد. چمدان‌هایی که چفت و بست آنها شکسته. گلدان ترک خورده‌ای که یادگار عمو جان است. روروَکِ اولی. پوتین‌های کهنهٔ دومی. خدای من! همه را باید دور ریخت. انبار را باید خالیِ خالی کرد. همین‌هاست که زندگی را از شکل می‌اندازد. همین‌هاست که زندگی را کهنه می‌کند. موریانه خورده. بید زده. کپک زده. درهم شکسته. بی‌سروته. رنگ و رو رفته. ما فقط کهنگی‌ها را پس‌انداز می‌کنیم. ما پاسدارانِ از شکل افتادگی‌ها هستیم. جای عشق کجاست؟ فریاد نزن، به زمزمه بگو: جای عشق کجاست؟ لابه‌لای این همه آشغال، چطور باید پی عشق بگردم _ بی‌آنکه به خاطره برخورد کنم؟»
* «عشق نجات دادنِ غریقی ست که دیگر هیچ‌کس به نجاتش امیدی ندارد. عشق، رجعت به آغازِ آغاز است، به شروع، به همان لبخند، همان نگاه، همان طعم، اما نه خاطرهٔ آنها، خودِ آنها.»
* «مگذار که عشق، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود!»
* «مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه تبدیل شود!»
* «عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نوکردنِ خواستنی‌ست که خود، پیوسته، خواهان نو شدن است، و دیگرگون شدن.»
* «تازگی، ذاتِ عشق است، و طراوت، بافت عشق. چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت، و عشق، همچنان، عشق بماند؟»
 
== بدون منبع ==