هاروکی موراکامی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۷:
* «ویرانیهایی که توسط انسانها ایجاد میشود هیچگاه جبرانی نخواهد داشت.»
===
{{اصلی|تعقیب گوسفند وحشی}}
* «صادق بودن و بیان حقیقت دو چیز کاملاً متفاوت است.»<ref>هاروکی موراکامی، تعقیب گوسفند وحشی، ترجمهٔ مهدی غبرائی، انتشارات نیکونشر.</ref>
سطر ۶۶ ⟵ ۶۷:
* «میدانی چی فکر میکنم؟ به نظرم خاطرهها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن میسوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط میشود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوختاند. آگهیهایی که روزنامهها را پر میکنند، کتابهای فلسفه، تصاویر زشت مجلهها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همهشان فقط کاغذند. آتش که میسوزاند، فکر نمیکند آه، این کانت است یا آه، این نسخهٔ عصر یومیوری است یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همهشان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً به دردنخور. فرقی نمیکند، همهشان فقط سوختاند.»
===
{{اصلی|از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم}}
* «همسرم درست عکس من است. هر چه دلش بخواهد میخورد اصلاً هم تمرین نمیکند و در عوض یک گرم هم به وزنش اضافه نمیشود. حتی یک ذره چربی ندارد. تنها یک توضیح برای آن دارم: انصاف ندارد زندگی.»<ref>هاروکی موراکامی، از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم، ترجمهٔ مجتبی ویسی، انتشارات چشمه.</ref>
* «چه کسی از تعریف و تمجید بدش میآید، هر چه باشد از تحقیر که خیلی بهتر است.»
[[Image:Haruki Murakami signture.svg|thumb|left|راههای زیادی برای زندگی کردن وجود داره و راههای زیادی هم برای مردن. اما ته همه شون به یه جا ختم می شن.]]
===
{{اصلی|دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل}}
* «ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه.»<ref>هاروکی موراکامی، دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل، ترجمهٔ محمود مرادی، انتشارات ثالث.</ref>
* «چیزی که همه بتونن ببیننش، نمی تونه چیز خیلی مهمی بشه…»
سطر ۸۱ ⟵ ۸۴:
* «چه قدر عجیب است که فرد مورد علاقه ات را پیدا کنی و فرد مورد علاقه ات پیدایت کند. معجزه است. یک معجزهٔ آسمانی.»
===
{{اصلی|کافکا در ساحل}}
* «خاطرات از درون شما را گرم میکنند اما در عین حال شما را پارهپاره میکنند»<ref>هاروکی موراکامی، کافکا در ساحل، ترجمهٔ گیتا گرکانی، انتشارات کاروان.</ref>
* «وقتی کسی خیلی سخت سعی میکند چیزی را به دست آورد، نمیتواند؛ و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار میکند، معمولاً گرفتار همان میشود.»
سطر ۸۸ ⟵ ۹۲:
* «مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمیکند.»
===
{{اصلی|کافکا در ساحل|کافکا در کرانه}}
* «میخواهم به یادِ من باشی، اگر تو به یادِ من باشی، عینِ خیالم نیست که همه فراموشم کنند!»
* «مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمیکند. وقتی توفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتّی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعاً تمام شده باشد. امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت…!»
سطر ۹۵ ⟵ ۱۰۰:
* «اگر انسانها تا ابد زندگی میکردند، اگر پیر نمیشدند، اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی میکردند، خیال میکنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را میدادند که الان ذهن شان را مشغول کرده؟ منظورم این است که ما دربارهٔ همه چیز فکر میکنیم، تقریباً همه چیز، فلسفه، روانشناسی، منطق، دین، ادبیات … فکر میکنم اگر چیزی به نام «مرگ» وجود نداشت، افکار پیچیده اینچنینی هرگز به وجود نمیآمد… انسانها باید به طور جدی، به معنی زنده بودنشان و اینک اینجا بودنشان فکر کنند، چون میدانند که روزی خواهند مرد. درست است؟ اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر میکرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالاً فقط فکر میکردند: «خوب کلی وقت دارم، بعداً بهش فکر میکنم.» … ولی ما نمیتوانیم تا بعد صبر کنیم … باید همین لحظه به آن فکر کنیم … هیچکس نمیداند قرار است چه اتفاقی بیفتد … ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم … مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگتر و نورانیتر باشد، ما را دیوانهوارتر مشتاق فکر کردن دربارهٔ چیزها میکند.»
===
{{اصلی|کجا ممکن است پیدایش کنم}}
* «تنها راه برای اینکه بدانی مرگ چیست این است که بمیری»<ref>هاروکی موراکامی، کجا ممکن است پیدایش کنم، ترجمهٔ بزرگمهر شرف الدین، انتشارات چشمه.</ref>
* «در یک دنیای خوب موسیقی خوب وجود ندارد. در یک دنیای خوب، هوا مرتعش نمیشود.»
سطر ۱۰۴ ⟵ ۱۱۰:
=== کتابخانهٔ عجیب ===
* «این جا تک و تنها ساعتِ دو صبح در تاریکی دراز میکشم و به سلولِ زیرزمینِ کتابخانه هه فکر میکنم. به این که تنها بودن چه حسی دارد، و به عمقِ ظلمتی که در برم گرفته. ظلمتی به سیاهی شبِ ماهِ نو.»<ref>هاروکی موراکامی، کتابخانه عجیب، ترجمهٔ بهرنگ رجبی، انتشارات چشمه، ۱۳۹۳.</ref>
=== نفر هفتم ===▼
* او گفت: «به ما میگفتند تنها چیزی که آدم باید از آن بترسد خودِ ترس است اما من به این حرف اعتقاد ندارم.» بعد اضافه کرد: «خب، البته ترس شکلهای گوناگونی دارد و زمانهای مختلفی به طرف آدم میآید و از پا درش میآورد. اما ترسناکترین کاری که میتوان در چنین مواقعی کرد آن است که به آن پشت کنی و چشمهایت را ببندی. برای این که آنوقت گرانبهاترین چیزی را که درونت هست، میگیری و به چیز دیگری تسلیم میکنی.»<ref name="هاروکی موراکامی" />▼
=== خلیج هانالی ===
سطر ۱۱۲ ⟵ ۱۲۱:
:: «انیشتین! آره، حتماً.»
:: «منظورم این نیست که فراموشکارم، راستش چیزایی رو که دوست نداشته باشم فراموش میکنم.»
▲=== نفر هفتم ===
▲* او گفت: «به ما میگفتند تنها چیزی که آدم باید از آن بترسد خودِ ترس است اما من به این حرف اعتقاد ندارم.» بعد اضافه کرد: «خب، البته ترس شکلهای گوناگونی دارد و زمانهای مختلفی به طرف آدم میآید و از پا درش میآورد. اما ترسناکترین کاری که میتوان در چنین مواقعی کرد آن است که به آن پشت کنی و چشمهایت را ببندی. برای این که آنوقت گرانبهاترین چیزی را که درونت هست، میگیری و به چیز دیگری تسلیم میکنی.»<ref name="هاروکی موراکامی" />
== دربارهٔ او ==
|