جی.کی. رولینگ: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹:
=== زندگی‌های خیلی خوب ===
* «به این نتیجه رسیده بودم که تنها کاری که می‌خواهم انجام دهم نوشتن رمان است. اما پدر و مادرم که هر دو در خانواده‌های فقیری بزرگ شده و هیچ‌کدام به دانشگاه نرفته بودند، می‌گفتند که نیروی تخیلی من یک پدیده عجیب سرگرم‌کننده شخصی است که هرگز به جایی نمی‌رسد و زندگی مالی مرا تأمین نمی‌کند؛ اما حرفشان به گوش من نرفت. از این رو آن‌ها امیدوار بودند که مدرکی حرفه‌ای و کارآمد بگیرم. اما من می‌خواستم ادبیات انگلیسی بخوانم.»<ref>جی. کی. رولینگ، زندگی‌های خیلی خوب (سخنرانی بی نظیر نویسنده هری پاتر در فواید جانبی شکست و اهمیت نیروی خیال)، ترجمهٔ مهدی قراچه داغی، انتشارات البرز، ۱۳۹۴.</ref>
* «مایلم در پرانتز توضیح بدهم که پدر و مادرم را برای برداشت‌ها و باورهایشان سرزنش نمی‌کنم. سرزنش کردن پدر و مادر تاریخ انقضا دارد. لحظه‌ای که به اندازه کافی به شما گفتند چگونه پشت فرمان بنشینید، مسئولیت دیگر به گردن شما می‌افتد. در ضمن، نمی‌توانم پدر و مادرم را سرزنش کنم که دلتان نمی‌خواست من گرفتار فقر شوم! آن‌ها پیش تر فقیر بودند، من هم فقیر بودم و حرفشان را می‌پذیرم که فقیر بودن خوشایند نیست. فقر با خودش ترس و اضطراب و زمانی افسردگی به همراه می‌آورد. فقر به معنای تحقیر شدن و تحمل سختی هاست. بیرون آمدن از فقر، با تلاش‌های خودتان، چیزی است که باید سبب شود به خود ببالید؛ اما در این میان فقط احمق‌ها هستند که دربارهٔ فقر بزرگ نمایی و خیال پردازی می‌کنند.»
آن‌ها پیش تر فقیر بودند، من هم فقیر بودم و حرفشان را می‌پذیرم که فقیر بودن خوشایند نیست. فقر با خودش ترس و اضطراب و زمانی افسردگی به همراه می‌آورد. فقر به معنای تحقیر شدن و تحمل سختی هاست. بیرون آمدن از فقر، با تلاش‌های خودتان، چیزی است که باید سبب شود به خود ببالید؛ اما در این میان فقط احمق‌ها هستند که دربارهٔ فقر بزرگ نمایی و خیال پردازی می‌کنند.»
* «خب، چرا دربارهٔ شکست حرف می‌زنم؟ خیلی ساده، به این دلیل که شکست، فاصله گرفتن از غیر ضروریات بود. دیگر سعی نکردم در ظاهر به خودم بگویم: من چیزی بیش از آنچه بودم هستم. در این زمان همه انرژی ام را صرف تمام کردن تنها کاری کردم که برایم اهمیت داشت. اگر من پیش تر در چیزی موفق شده بودم، شاید هرگز صاحب عزم و اراده‌ای نمی‌شدم که به پیروزی ای برسم که معتقد بودم به آن تعلق دارم. من آزاد شده بودم، زیرا بزرگ‌ترین هراسم صورت بیرونی پیدا کرده بود و من هنوز زنده بودم و هنوز دختری داشتم که او را می‌پرستیدم. یک ماشین تحریر و یک فکر بزرگ داشتم؛ و در نتیجه، زمین لرزان زیر پایم پایه‌ای محکم شد تا زندگی ام را روی آن بازسازی کنم … بعضی از شکست‌ها در زندگی گریزناپذیر است. امکانش وجود ندارد بدون اینکه در کاری شکست بخورید، زندگی کنید، مگر آنکه آن قدر با احتیاط زندگی کنید که نتوانید نامش را زندگی بگذارید و آن نیز به نوعی شکست خوردن است.»
* «شکست به من احساس امنیتی درونی داد که هرگز با پذیرفته شدن در امتحانات آن را به دست نمی‌آوردم.»
* «شکست، چیزهایی به من آموخت که به هیچ شیوه دیگری آن‌ها را یادنمی‌گرفتم. به این نتیجه رسیدم که از اراده‌ای قدرتمند و نظم و انضباط بیش از آنچه تصورش را می‌کردم برخوردارم.»
* «این آگاهی که شما، بر اثر موانع و مشکلات، مدبرتر شده‌اید، به این معناست که می‌توانید تبادل و دوام بیشتری داشته باشید. شما هرگز به راستی خودتان را نخواهید شناخت و یا به استحکام روابط خود پی نخواهید برد، مگر اینکه آن‌ها را در رویارویی با ناملایمات آزموده باشید. این دانش موهبتی واقعی است، مهم نیست که آن را با چه سختی به دست آورده باشید. این دانش از کیفیتی که من به دست آورده‌ام به مراتب ارزش بیشتری دارد.»