۳۹٬۷۴۷
ویرایش
== گفتاوردها ==
* [[w:نشانهشناسی|نشانهشناسی]]: قطرهای که پس نمایان شدن، بخار و ناپدید میشود: نماد درد و شفاعت است و اغلب با مروارید یا با دانههای کهربا مقایسه
** ''[[w:en:Jean Chevalier|ژان شواله]]''<ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =شوالیه| نام =ژان| پیوند نویسنده =w:en:Jean Chevalier|Jean Chevalier | فصل = اشک (Larme/Tears) | عنوان = Dictionnaire des symboles| ترجمه عنوان =فرهنگ نمادها| ترجمه =سودابه فضایلی| جلد =یکم| تاریخ =۱۳۸۴| سال اصلی =۱۹۷۳| ناشر =انتشارات جیحون| مکان =تهران| زبان fa| شابک =9646534147| صفحه = ص ۱۹۷}}</ref>
* «وقتی نگاه حسرت یک [[کودک]] فقیر/ در پردهٔ سرشک پناهنده میشود// احساس میکنم که غمی خفته و بزرگ/ ناگه درون سینهٔ من زنده میشود.»
** ''[[میمنت میرصادقی]]''
* «راه خوناب سرشک از مژه بستم که مباد/غم رخسار تو با خون دل آید بیرون.»
** ''[[محمودمیرزا]]''
* «دوش از کنارم آن مه نامهربان گذشت/موج [[سرشک]] تا سحرم در کنار ماند.»
** ''[[زینالعابدین مؤتمن]]''
{{شعر}}
{{ب|چشمم که همیشه جوی خون آید ازو|سیلاب [[سرشک]] لالهگون آید ازو}}
{{ب|زان ترس نگریم که خیال رخ تو|با اشک مبادا که برون آید ازو}}
{{م|[[اثیرالدین اومانی]]
* «در زمان جادوگرها، اشک انسانها خیلی خیلی با ارزش بود. اشک مثل آب دهان قورباغه چیزی کمیاب و نادر بود. این که حالا اشک به چه کارشان میآمده، من که نمیدانم. شربتی برای مهربان تر کردن؟ انسان بهتری کردن؟ برای کم کردن خساست در احساسات؟ یا برای کمتر پشمالو بودن؟ مردها همیشه به بهانه مردانگی شان، اشکهای شان را حتی در بدترین لحظات زندگی خود قورت میدادند. انگار که این کار واقعیت را تغییر میداد. بهر حال اشک ریختن حال انسان را بهتر میکند. مغز را میشوید و اندوه را از بین میبرد. پس این فکر مضحک از کجا به ذهن مردها خطور کرده بود که چون مرد هستند نباید گریه کنند؟»
** ''[[انیس لودیگ]]'' در «
* دلتنگِ نانِ مادرم میشوم
:و قهوهٔ مادرم
:و نوازشِ مادرم
: و روز به روز
: [[کودکی]] نیز در من بزرگ میشود
: زیرا اگر بمیرم
: از اشکِ مادرم شرم میکنم!
** ''[[محمود درویش]]''
* «[[درد]]ی است که پزشکان را به درمانش فراخواندهام/و هیچ پزشکی جز
** ''[[شریف رضی]]''
* «داروی [[درد]]م، اشکهای سوزان است/ بر بازماندهٔ جای یار گریستن، دردی را میآرامد؟»
** ''[[امرؤ القیس]]''
* «
** ''[[سیسرو]]'' ''De partitione
{{شعر}}
<center>'''لالهٔ خونبار'''<center>
{{ب|در دل چو فتد از غم ایّام شررها|خاموش کُنیمش به نمِ اشکِ بصرها}}
{{ب|رفتند عزیزان و به جا ماند از آنان|در خانه و کوی و در دیوار اثرها}}
{{ب|چون در دل این خاک سیه جای نمودند|گویی به سر خاک نکردند گذرها}}
{{ب|انباشته شد یکسره میدان شهادت|از پیکر در پیش بلا سینه سپرها}}
{{ب|بس لالهٔ خونبار سر از خاک برآورد|جز لالهٔ خونبار نیاید به نظرها}}
{{ب|آهسته قدم نه به سر خاک که باشد|زیر قدمت دوش و بر و سینه و سرها}}
{{ب|گر اشک نمیریخت بصر روز جدایی|یکباره زمین سوختی از سوز جگرها}}
{{ب|طی کردن راه قدم آسان بود ما|در هر قدمش هست بسی خوب و خطرها}}
{{ب|کشت غم ما خوشه برآورده فراوان|از دیده فشاندیم بر او بس که مطرها}}
{{ب|عمری ز پی جستن اسرار طبیعت|در انفس و آفاق نمودیم گذرها}}
{{ب|با دیدهٔ تحقیق چو خواندیم کتب را|دیدم جز افسانه نبودند خبرها}}
{{ب|مسعودی از آن بیخبران نیست که کردند|بر صفحهٔ اوراق کتب را ز سمرها}}
{{م|''[[عباس ادیب مسعودی]]''<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=برقعی|نام= محمدباقر|پیوند نویسنده=w:سید محمدباقر برقعی|عنوان =سخنوران نامی معاصر ایران|جلد =چهارم|سال =چاپ ۱۳۷۳|ناشر=نشر خرم|شابک =۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴| صفحه =ص۳۲۹۶}}</ref>}}
{{پایان شعر}}
== منابع ==
|