اورهان پاموک: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳:
 
== گفتاوردها ==
* «من شیوهٔ چندصدایی را دوست دارم. اما توجه کنید که تمدن و مذهب یک چیز است و رمان چیز دیگری است. اسلام، قدرت و دین محوری است. با این حال اینکه شما تمدنِ چندصدایی یا اثرِ هنری چندصدایی داشته باشید مسئله دیگر است. رمان‌ها باید چندصدایی باشند و جوامع هم البته همین‌طور هستند. در واقع رمان‌ها صداهای مختلف را در جامعه تکثیر می‌کنند. جوامع مستبد می‌خواهند در رمان‌هاشان متحد و بزرگ به نظر برسند...برسند… در اسلام صداهای مختلفی وجود دارد. از اسلام تعبیرهای مختلفی وجود دارد. مثلاً اسلام سیاسی وجود دارد و همان‌طور که شما می‌دانید اسلام شیعی و اسلام سنی هست.»<ref>http://adabiatema.com/index.php/2013-03-02-20-02-43/2015-05-07-15-05-17/1366-2015-05-19-09-18-53</ref>
* «هدفِ رمان حرف زدن از زبان اشیاء و آدم‌ها است. روایت داستان از زاویه‌ها و دیدگاه‌های مختلف چیزی نیست که من کشف کرده باشم. نویسنده‌های بسیاری از هنری جِیمز تا جوزف کُنراد تا ویلیام فاکنر و دیگران داستان را از زوایای مختلف روایت کرده‌اند. من هم همین سنت را ادامه داده‌ام. سهم ادبی من هم این است که داستان را از زاویهٔ یک اسب، سکه، درخت، مرکب و غیره روایت کنم.»<ref>http://adabiatema.com/index.php/2013-03-02-20-02-43/2015-05-07-15-05-17/1366-2015-05-19-09-18-53</ref>
* «هیچ وقت در دنیایی که کاملاً مدرن است خوشحال نخواهم بود و هیچ وقت هم در دنیایی که کاملاً سنتی است خوشحال نخواهم بود. چیزی که زندگی را می‌سازد این درآمیختن‌ها است.»<ref>http://adabiatema.com/index.php/2013-03-02-20-02-43/2015-05-07-15-05-17/1366-2015-05-19-09-18-53</ref>
خط ۱۹:
* «[[شاهنامه]]، اقیانوسی از داستان‌هاست.»<ref>http://www.nytimes.com/2012/11/11/books/review/orhan-pamuk-by-the-book.html?_r=0</ref>
* «ادبیات تطبیقی می‌تواند بسیاری از شباهت‌ها و تفاوت‌های میان شرق و غرب را به ما نشان دهد و با زبانی شیوا از علت درگیری میان تمدن‌ها بگوید.»<ref>http://www.nytimes.com/2012/11/11/books/review/orhan-pamuk-by-the-book.html?_r=0</ref>
 
=== از «استانبول» ===
* «... احساس کردم که [[استانبول]] واقعاً شهری زیباست، البته برای بزرگان نه بردگان».
** در ''استانبول''<small>استانبول؛ خاطرات و شهر، ترجمه شهلا طهماسبی، انتشارات نیلوفر (بهار ١٣٩٢۱۳۹۲)</small>
* «گاهی شهرِ انسان مکانی بیگانه به نظر می‌آید و کوچه و خیابان‌هایی که برایش حکم خانه را دارند، ناگهان تغییررنگ می‌دهند. به خیل جمعیت‌جمعیت همواره‌اسرارآمیزی که با فشار از کنارم رد می‌شوند می‌نگرم و ناگهان فکر می‌کنم صدهاسال است که در اینجا بی‌هدف در رفت‌وآمددررفت‌وآمد بوده‌اند. این شهر و پارک‌های پر گِل‌و‌شُل،گِل‌وشُل، فضاهای باز متروک، تیرهای چراغ‌برق، تابلوهای آگهی که دورتادور میدان‌ها به دیوارها چسبانده شده‌اند و ساختمان‌های بتونی بدهیبتش، همچون وجود خودم ناگهان برایم به مکانی حقیقتاحقیقتاً تهی بدل می‌شود.»
** در ''استانبول''<small>استانبول؛ خاطرات و شهر، ترجمه شهلا طهماسبی، انتشارات نیلوفر (بهار ١٣٩٢۱۳۹۲)</small>
* «با دیدن زشتی و آلودگی خیابان‌های فرعی، بوی تعفن سطل‌های زباله درباز، سربالایی‌ها، سرازیری‌ها، چاله‌چوله‌های پیاده‌روها، بی‌نظمی‌ها و آشفتگی‌ها، فشاری که جمعیت از همه‌سو به انسان می‌آورد و شهر را به شکل فعلی درآورده است، حیران می‌مانم که آیا شهر دارد مرا برای افزودن به فلاکت و ادبار خود و برای اینکه در آن هستم، به مجازات می‌رساند؟ »
** در ''استانبول''<small>استانبول؛ خاطرات و شهر، ترجمه شهلا طهماسبی، انتشارات نیلوفر (بهار ١٣٩٢۱۳۹۲)</small>
* «هنگامی که حزن شهر در من رخنه می‌کند و حزن من در شهر، فکر می‌کنم که کاری از دستم ساخته نیست؛ من نیز مانند شهر به دنیای زندگان ‌بی‌روحبی‌روح تعلق دارم، من نیز جنازه‌ای‌ام که هنوز نفس می‌کشد، موجود مفلوکی که محکوم به پرسه‌زدن در خیابان‌ها و پیاده‌روهایی است که برایش فقط یادآور نکبت و شکست‌اند. حتی زمانی که لابه‌لای ساختمان‌های بلند نفرت‌انگیز تازه‌ساز، که مرا له می‌کنند، به بوسفور که همچون شالی ابریشمین می‌درخشد می‌نگرم، امید همچنان از من می‌پرهیزد. »
** در ''استانبول''<small>استانبول؛ خاطرات و شهر، ترجمه شهلا طهماسبی، انتشارات نیلوفر (بهار ١٣٩٢۱۳۹۲)</small>
* «تیره‌ترین، مرگ‌بارترین و واقعی‌ترین لحن‌های حزن از کوچه و خیابان‌هایی آنقدر دور که دیده نمی‌شوند، در وجودم رخنه می‌کنند و من حتی بویش را در مشامم حس می‌کنم ـ درست به همان شکل که یک استانبول سردوگرم‌چشیده بوی ملایم جلبک‌ها و دریا را در غروب‌های پاییزی که باد جنوبی برای ما توفان به ارمغان می‌آورد، در مشام خود حس می‌کند و مانند کسی که از وحشت آن توفان، آن زلزله و آن مرگ شتابان به خانه پناه می‌برد، آرزو می‌کنم دوباره در چاردیواری خودم باشم. با نزدیک‌شدن تیرگی حزن و فلاکت، احساس می‌کنم کنج دنج و نیمه‌تاریک خانه‌ام از من دور می‌شود و کوچه‌ها و خیابان‌های ماتم‌زده کثیف با پیاده‌روهای به‌هم‌ریخته کسالت‌بار و آدم‌هایی شبیه هم، به‌خاطر فلاکتی که در وجودم سراغ گرفته‌اند، مرا در برمی‌گیرند و آن‌به‌آن انبوه‌تر و حتی وحشت‌آور می‌شوند.»
** در ''استانبول''<small>استانبول؛ خاطرات و شهر، ترجمه شهلا طهماسبی، انتشارات نیلوفر (بهار ١٣٩٢۱۳۹۲)</small>
* « خیابان خلاص‌کار غازی را که از تقسیم شروع می‌شود از حَربیه و شیشلی می‌گذرد و به مجیدیه کوی ختم می‌شود، دوست ندارم. مادرم که دوره کودکی را در این منطقه گذرانده بود، با حسرت دربارهدربارهٔ درختان توت که زمانی در همه خیابان‌هایش صف کشیده بودند، حرف می‌زد، درختانی که حالا ساختمان‌های چندطبقه با پنجره‌های یغُر و نماهای زشت سرامیکی که در دهه‌های ١٩٦٠۱۹۶۰ و ١٩٧٠۱۹۷۰ «به سبک بین‌المللی» ساخته شده‌اند، به‌جای آنها صف کشیده‌اند ـ خیابان‌های فرعی شیشلی (پانگالتی)، نشان‌تاشی (توپ آغاجی) و تقسیم...تقسیم… فراری‌ام می‌دهند.»
** در ''استانبول''<small>استانبول؛ خاطرات و شهر، ترجمه شهلا طهماسبی، انتشارات نیلوفر (بهار ١٣٩٢۱۳۹۲)</small>
* « خیابان‌هایی لخت و بی‌دارودرخت که بهره‌ای از چشم‌انداز نقره‌گون بُغاز نبرده‌اند و تکه‌زمین‌های کوچک‌شان بر اثر دعواهای خانوادگی به تکه‌زمین‌های کوچک‌تری تقسیم شده‌اند که آپارتمان‌های کج‌ومعوج حقیر از آنها قد کشیده‌اند. زمانی که در این خیابان‌های بی‌روح بالا و پایین می‌رفتم فکر می‌کردم همه خاله‌های پیر و عموهای سال‌خورده سبیلویی که از پشت پنجره خانه‌شان نگاهم می‌کردند از من بیزارند و حتی، فکر می‌کردم که حق دارند از من بیزار باشند.»
** در ''استانبول''<small>استانبول؛ خاطرات و شهر، ترجمه شهلا طهماسبی، انتشارات نیلوفر (بهار ١٣٩٢۱۳۹۲)</small>
 
== منابع ==
{{ویکی‌پدیا}}
[[رده:اهالی ترکیه|‍پ]]
{{پانویس}}
[[رده:برندگان جایزه نوبل ادبیات|‍پ]]
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض:پاموک، اورهان}}
[[رده:اهالی ترکیه|‍پ]]
[[رده:برندگان جایزه نوبل ادبیات|‍پ]]
[[رده:نویسندگان ترکیه‌ای]]
[[رده:رمان‌نویسان ترکیه‌ای]]