هاروکی موراکامی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
[[Image:Murakami_Haruki_(2009).jpg|thumb|left|مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند. وقتی توفان تمام شد، یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتّی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعاً تمام شده باشد. امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت…! از رمان ''کافکا در ساحلکرانه'']]
'''[[W:هاروکی موراکامی|هاروکی موراکامی]]''' (به [[ژاپن|ژاپنی]]: 村上春樹) (زاده ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹) [[نوشتن|نویسنده]] برجسته [[ژاپن|ژاپنی]] و خالق رمان ''کافکا در ساحل'' و مجموعه داستان ''بعد از زلزله'' است.
 
== گفتاوردها ==
=== کافکا در کرانه ===
* «می‌خواهم به یادِ من باشی، اگر تو به یادِ من باشی، عینِ خیالم نیست که همه فراموشم کنند!»
* «مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند. وقتی توفان تمام شد، یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتّی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعاً تمام شده باشد. امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت… !»
 
=== سرگذشت پرنده کوکی ===
* «اگر انسان‌ها تا ابد زندگی می‌کردند، اگر پیر نمی‌شدند، اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی می‌کردند، خیال می‌کنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را می‌دادند که الان ذهن شان را مشغول کرده؟ منظورم این است که ما دربارهٔ همه چیز فکر می‌کنیم، تقریباً همه چیز، فلسفه، روان‌شناسی، منطق، دین، ادبیات … فکر می‌کنم اگر چیزی به نام «مرگ» وجود نداشت، افکار پیچیده اینچنینی هرگز به وجود نمی‌آمد… انسانها باید به طور جدی، به معنی زنده بودنشان و اینک اینجا بودنشان فکر کنند، چون می‌دانند که روزی خواهند مرد. درست است؟ اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر می‌کرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالاً فقط فکر می‌کردند: «خوب کلی وقت دارم، بعداً بهش فکر می‌کنم.» … ولی ما نمی‌توانیم تا بعد صبر کنیم … باید همین لحظه به آن فکر کنیم … هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد … ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم … مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگ‌تر و نورانی‌تر باشد، ما را دیوانه‌وارتر مشتاق فکر کردن دربارهٔ چیزها می‌کند.»
[[Image:Murakami Haruki novels (3952710660).jpg|thumb|left|خاطرات مردم شاید مثل مواد سوختی باشه که می سوزونن تا زنده باشن.]]
 
=== IQ84(جلد ۱) ===
* «می‌توانی هزارها تن استعداد داشته باشی اما این لزوماً باعث امرار معاشت نمی‌شود اما اگر حس شش قوی داشته باشی هرگز گرسنه نمی‌مانی.»<ref>هاروکی موراکامی، Iq84 (جلد ۱)، ترجمهٔ معصومه عباسی، انتشارات آوای مکتوب.</ref>
سطر ۲۴ ⟵ ۱۶:
* «همیشه خط باریکی میان ایمان عمیق و تعصب وجود دارد.»
* «برای به دست آوردن چیزی مهم باید هزینه‌ای بپردازی، این قانون دنیاست.»
[[Image:Murakami Haruki novels (3952710660).jpg|thumb|left|خاطرات مردم شاید مثل مواد سوختی باشه که می سوزونن تا زنده باشن.]]
 
=== جنوب مرز غرب خورشید ===
سطر ۳۳ ⟵ ۲۶:
=== پین بال ۱۹۷۳ ===
* «بهترین راه برای کنار اومدن با قضیه هه همینه. قبول کنی نمی‌فهمی و ولش کنی.»<ref>هاروکی موراکامی، پین بال ۱۹۷۳، ترجمهٔ بهرنگ رجبی، انتشارات چشمه.</ref>
* «آدم‌ها موجودات ناجوری انناجوری‌ان. خیلی ناجورتر از اونی که آدم به نظرش می آد میمی‌آد فهمهمی‌فهمه
 
=== سال اسپاگتی ===
سطر ۷۰ ⟵ ۶۳:
* «همسرم درست عکس من است. هر چه دلش بخواهد می‌خورد اصلاً هم تمرین نمی‌کند و در عوض یک گرم هم به وزنش اضافه نمی‌شود. حتی یک ذره چربی ندارد. تنها یک توضیح برای آن دارم: انصاف ندارد زندگی.»<ref>هاروکی موراکامی، از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم، ترجمهٔ مجتبی ویسی، انتشارات چشمه.</ref>
* «چه کسی از تعریف و تمجید بدش می‌آید، هر چه باشد از تحقیر که خیلی بهتر است.»
[[Image:Haruki Murakami signture.svg|thumb|left|راه‌های زیادی برای زندگی کردن وجود داره و راه‌های زیادی هم برای مردن. اما ته همه شون به یه جا ختم می شن.]]
 
=== دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل ===
سطر ۸۷ ⟵ ۸۱:
* «کارهایی که یک نقص اساسی دارند به همین دلیل جذاب هستند _ یا دست کم ادم‌های خاصی را به سوی خود جلب می‌کنند.»
* «مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند.»
 
=== کافکا در کرانه ===
* «می‌خواهم به یادِ من باشی، اگر تو به یادِ من باشی، عینِ خیالم نیست که همه فراموشم کنند!»
* «مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند. وقتی توفان تمام شد، یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتّی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعاً تمام شده باشد. امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت…
 
=== سرگذشت پرنده کوکی ===
* «اگر انسان‌ها تا ابد زندگی می‌کردند، اگر پیر نمی‌شدند، اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی می‌کردند، خیال می‌کنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را می‌دادند که الان ذهن شان را مشغول کرده؟ منظورم این است که ما دربارهٔ همه چیز فکر می‌کنیم، تقریباً همه چیز، فلسفه، روان‌شناسی، منطق، دین، ادبیات … فکر می‌کنم اگر چیزی به نام «مرگ» وجود نداشت، افکار پیچیده اینچنینی هرگز به وجود نمی‌آمد… انسانها باید به طور جدی، به معنی زنده بودنشان و اینک اینجا بودنشان فکر کنند، چون می‌دانند که روزی خواهند مرد. درست است؟ اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر می‌کرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالاً فقط فکر می‌کردند: «خوب کلی وقت دارم، بعداً بهش فکر می‌کنم.» … ولی ما نمی‌توانیم تا بعد صبر کنیم … باید همین لحظه به آن فکر کنیم … هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد … ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم … مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگ‌تر و نورانی‌تر باشد، ما را دیوانه‌وارتر مشتاق فکر کردن دربارهٔ چیزها می‌کند.»
 
=== کجا ممکن است پیدایش کنم ===