سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۲:
::هایدا: «از مرگ نمی‌ترسید؟»
::میدوریکاوا: «راستش نه. کلی آدم بی‌مصرف دیده‌ام که مرده‌اند، و اگر آن جور آدم‌ها می‌توانند این کار را بکنند، من هم باید از پس‌اش بربیام»
----
::گفت: «هر آدمی رنگ خودش را دارد. می‌دانستی؟»
:: «نه، نمی‌دانستم.»
:: «هر آدمی رنگ تَکی دارد که مثل هالهٔ خیلی خفیف دورتادورش را گرفته. یا مثل نورِ پس زمینه. من این رنگ‌ها را شفاف و روشن می‌بینم.»
----
:: «بهت که گفتم، می‌خواهم این قضیه را پاک از ذهنم بیرون کنم. یواش یواش موفق شده‌ام روی این زخم را ببندم و یک جورهایی دردش برایم تمام شده. وقت زیادی برده. حالا که این زخم بسته، چرا دوباره باید بازش کرد؟»
:: «می‌فهمم ولی شاید، فقط از بیرون، به نظر می‌رسد که زخم بسته شده. شاید توی زخم، زیر دَلَمه، هنوز خون بند نیامده باشد و بی‌صدا خون‌ریزی کند. به این فکر کرده‌ای؟»
 
== نوشتارهای وابسته ==