آنا گاوالدا: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۲:
* «زندگی حتی وقتی که انکارش می‌کنی، حتی وقتی که نادیده اش می‌گیری، حتی وقتی که نمی خواهیش از تو قوی تر است از هر چیز دیگری قویتر است. آدم‌هایی که از [[زندان|بازداشتگاه]]‌های اجباری برگشته‌اند دوباره زادولد کردند. [[مرد|مردان]] و [[زن|زنانی]] که [[شکنجه]] دیده بودند، که مرگ نزدیکان و سوختن خانه هایشان را دیده بودند. دوباره به دنبال اتوبوس‌ها دویدند، با دقت به به پیشبینی هواشناسی [[گوش]] کردند و [[دختر|دخترهایشان]] را [[همسر|شوهر]] دادند. باورکردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قویتر است. باید یک بار برای همیشه [[گریه]] کرد آنقدر که [[اشک]]ها خشک شوند، باید این تن [[اندوه|اندوهگین]] را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. باید به چیز دیگری فکر کرد باید پاها را حرکت داد و چیز دیگری را از نو شروع کرد.»
* «دوست دارم با تو باشم چون هیچ وقت از با تو بودن خسته نمی‌شوم. حتی وقتی با هم حرف نمی‌زنیم، حتی وقتی نوازشم نمی‌کنی، حتی وقتی در یک اتاق نیستیم باز هم خسته نمی‌شوم. هرگز دلزده نمی‌شوم. فکر کنم به خاطر این است که به تو اعتماد دارم، به افکارت اعتماد دارم. می‌توانی بفهمی چه می‌گویم؟ همه آنچه در تو می‌بینم و هر آنچه نمی‌بینم را دوست دارم. با این همه ضعف‌هایت را می‌دانم. اما احساس می‌کنم همین نقاط ضعف تو و نقاط قوت من هستند که با هم سازگارند. ترس‌های مشترک نداریم. حتی پلیدی‌های ما هم به هم می‌آیند! تو بیش از آنچه نشان می‌دهی می‌ارزی و من برعکس. من، به نگاه تو نیازمندم تا کمی بیش تر … تا جوهر بیش تری کسب کنم؟ نمی‌دانم به فرانسه چطور بگویم؟ واژه‌های ثبات، استوار، درست است؟ وقتی آدم می‌خواهد بگوید که احساس رضایتمندی درونی می‌کند چه می‌گوید؟»
* «آدم‌های زیادی را دیده‌ام که رنج کمی می‌کشند. فقط یک ذره، اما همان رنج اندک هم برای تباه کردن زندگی شان کافی است. می دانی … من در این سن و سال زیاد از این چیزها می‌بینم … آدم‌هایی که هنوز با هم اند، چون چسبیده‌اند به این زندگی بی حاصل، به این زندگی حقیر بی آب و رنگ، به این مصالحه‌ها و تضادها … و همه‌اش برای این که برسند به این جایی که من رسیده‌ام…»
* «آفرین به ما، چون همه چیز را خاک کرده‌ایم، دوستانمان را، رویاهایمان را، عشق هایمان را، و حالا نوبت خودمان رسیده است! دست مریزاد رفقا…»
* «به ما می‌گویند: به سلامت از مهلکه گذ شتیم، به سلامت گذ شتیم! اما خدایا، به چه قیمتی؟ به چه قیمتی؟! افسوس‌ها، پشیمانی‌ها، جدایی‌ها، و سازش‌هایی هست که زخمشان هیچ وقت التیام نمی‌یابد، هیچ وقت درست نمی‌شود، هیچ وقت، می‌فهمی، حتی آن دنیا. حتی وقتی نوه و نتیجه‌هایتان دور شما نشسته‌اند تا عکس دسته جمعی بگیرند، حتی وقتی جلو تلویزیون نشسته‌اید و مسابقه‌ای تلویزیونی را تماشا می‌کنید و بی درنگ جواب سؤال‌ها را می‌دهید.»<ref>آنا گاوالدا، دوستش داشتم، ناهید فروغان، نشر ماهی، صفحهٔ ۱۳۹.</ref>
 
== منابع ==