گلچین گیلانی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
[[w:سید|سیّد]] '''[[w:گلچین گیلانی|مجدالدین میرفخرایی]]''' با تخلُّص ''گلچین'' و شهرت فراگیر '''گلچین گیلانی''' ([[w:1 ژانویه|۱ ژانویه]] [[۱۹۱۰ (میلادی)|۱۹۱۰]]، [[رشت]] - [[w:۲۰ دسامبر|۲۰ دسامبر]] [[۱۹۷۲ (میلادی)|۱۹۷۲]]، [[لندن]]) پزشک و شاعر [[ایرانی]] بود.<ref name="سخنوران نامی معاصر ایران">{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=برقعی|نام= محمدباقر|پیوند نویسنده=w:سید محمدباقر برقعی|عنوان =سخنوران نامی معاصر ایران|جلد =چهارم|سال =چاپ ۱۳۷۳|ناشر=نشر خرم|شابک =۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴| صفحه =ص۳۰۴۹}}</ref>
'''[[w:گلچین گیلانی|گلچین گیلانی]]''' (۱۱ دی ۱۲۸۸ /۱۹۱۰–۱۳۵۱ /۱۹۷۲) [[شاعر]] [[ایرانی]].
 
== گفتاوردها ==
{{شعر}}
=== شعرها ===
<center>'''شعر تازه'''<center>
باز باران،{{سخ}}
{{ب|شعر باید گفت و شعر تازه گفت|شعر خوش‌آهنگ و خوش‌اندازه گفت}}
با ترانه،{{سخ}}
{{ب|تازگی ربطی ندارد با زمان|تازه آن باشد که ماند جاودان}}
با گهرهای فراوان{{سخ}}
{{ب|کهنهٔ دیروز گر زیبا بود|تازه هم امروز و هم فردا بود}}
می‌خورد بر بام [[خانه]].
{{ب|تازهٔ امروز گر بی‌معنی است|کهنه است و آنی است و فانی است}}
{{ب|تازه آن باشد که از دل سر زند|با دو بال ویژهٔ خود پر زند}}
{{ب|حرف تو مفت است اگر از دیگری‌ست|مفت خوردن از جنون یا از خری‌ست}}
{{ب|ماه اگر داست است، حافظ گفته است|گر تو گویی، داس تو خواهد شکست}}
{{ب|چیز دیگر را به مه مانند کن|یا به داست چیز دیگر بند کن}}
{{ب|بار گر چون سرو سویت عازم است|زیر پایت نردبانی لازم است}}
{{ب|تیغ ابرویش بود گر پر خراش|ریش تو لازم ندارد خودتراش}}
{{ب|خال رخسارش اگر چون دانه است|نیست آن رخسار، بلکه لانه است}}
{{ب|گر شده قلبت ز هجرانش کباب|یا شده اشکت ز مژگانش شراب}}
{{ب|می‌کنی قصّاب خود را ورشکست|مِی فروشت خمره را خواهد شکست}}
{{ب|مهر او گرد درد و رنج و ناخوشی‌ست|مهرورزی نیست، این آدمکشی‌ست}}
{{ب|ای بسا دیوان سنگین و کلفت|که پر است از فکر پوچ و حرف مفت<ref name="سخنوران نامی معاصر ایران" />}}
{{پایان شعر}}
 
* «باز باران،{{سخ}}با ترانه،{{سخ}}با گهرهای فراوان{{سخ}}می‌خورد بر بام [[خانه]].{{سخ}}من به پشت شیشه تنها{{سخ}}ایستاده{{سخ}}در گذرها،{{سخ}}رودها راه اوفتاده.{{سخ}}شاد و خرم{{سخ}}یک دو سه گنجشک پر گو،{{سخ}}باز هر دم{{سخ}}می‌پرند، این سو و آن سو{{سخ}}می‌خورد بر شیشه و در{{سخ}}مشت و سیلی،{{سخ}}آسمان امروز دیگر{{سخ}}نیست نیلی.{{سخ}}یادم آرد روز باران:{{سخ}}
من به پشت شیشه تنها{{سخ}}
گردش یک روز دیرین؛{{سخ}}خوب و شیرین{{سخ}}توی جنگل‌های گیلان.{{سخ}}کودکی ده ساله بودم{{سخ}}
ایستاده{{سخ}}
شاد و خرم{{سخ}}نرم و نازک{{سخ}}چست و چابک{{سخ}}از پرنده،{{سخ}}از خزنده،{{سخ}}از چرنده،{{سخ}}بود جنگل گرم و زنده.{{سخ}}آسمان آبی، چو [[دریا]]{{سخ}}یک دو ابر، اینجا و آنجا{{سخ}}
در گذرها،{{سخ}}
چون دل من،{{سخ}}روز روشن.{{سخ}}بوی جنگل،{{سخ}}تازه و تر{{سخ}}همچو می مستی دهنده.{{سخ}}بر درختان می‌زدی پر،{{سخ}}هر کجا زیبا پرنده.{{سخ}}برکه‌ها آرام و آبی؛{{سخ}}برگ و گل هر جا نمایان،{{سخ}}چتر نیلوفر درخشان؛{{سخ}}آفتابی.{{سخ}}سنگ‌ها از آب جسته،{{سخ}}از خزه پوشیده تن را؛{{سخ}}بس وزغ آنجا نشسته،{{سخ}}دم به دم در شور و غوغا.{{سخ}}[[رودخانه]]،{{سخ}}با دو صد زیبا ترانه؛{{سخ}}زیر پاهای درختان{{سخ}}چرخ می‌زد، چرخ می‌زد، همچو مستان.{{سخ}}چشمه‌ها چون شیشه‌های آفتابی،{{سخ}}نرم و خوش در جوش و لرزه؛{{سخ}}توی آنها سنگ ریزه،{{سخ}}سرخ و سبز و زرد و آبی.{{سخ}}با دو پای کودکانه{{سخ}}می‌دویدم همچو آهو،{{سخ}}می‌پریدم از سر جو،{{سخ}}دور می‌گشتم ز خانه.{{سخ}}می‌کشانیدم به پایین،{{سخ}}شاخه‌های بید مشکی{{سخ}}دست من می‌گشت رنگین،{{سخ}}از تمشک سرخ و مشکی.{{سخ}}می‌شنیدم از پرنده،{{سخ}}داستانهای نهانی،{{سخ}}از لب باد وزنده،{{سخ}}رازهای زندگانی{{سخ}}هر چه می‌دیدم در آنجا{{سخ}}بود دلکش، بود زیبا؛{{سخ}}شاد بودم{{سخ}}می‌سرودم:{{سخ}}“روز، ای روز دلارا!{{سخ}}داده ات خورشید رخشان{{سخ}}این چنین رخسار زیبا؛{{سخ}}ورنه بودی زشت و بیجان.{{سخ}}این درختان،{{سخ}}با همه سبزی و خوبی{{سخ}}گو چه می‌بودند جز پاهای چوبی{{سخ}}گر نبودی مهر رخشان؟{{سخ}}روز، ای روز دلارا!{{سخ}}گر دلارایی ست، از خورشید باشد.{{سخ}}ای درخت سبز و زیبا!{{سخ}}هر چه زیبایی ست از خورشید باشد. ”{{سخ}}
رودها راه اوفتاده.
اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره.{{سخ}}آسمان گردید تیره،{{سخ}}بسته شد رخسارهٔ خورشید رخشان{{سخ}}ریخت باران، ریخت باران.{{سخ}}جنگل از باد گریزان{{سخ}}چرخ‌ها می‌زد چو دریا{{سخ}}
 
دانه‌ها ی گرد باران{{سخ}}پهن می‌گشتند هر جا.{{سخ}}برق چون شمشیر بران{{سخ}}پاره می‌کرد ابرها را{{سخ}}تندر دیوانه غران{{سخ}}مشت می‌زد ابرها را.{{سخ}}روی برکه مرغ آبی،{{سخ}}از میانه، از کرانه،{{سخ}}با شتابی چرخ می‌زد بی شماره.{{سخ}}گیسوی سیمین مه را{{سخ}}شانه می‌زد دست باران{{سخ}}بادها، با فوت خوانا{{سخ}}می نمودندش پریشان.{{سخ}}سبزه در زیر درختان{{سخ}}
شاد و خرم{{سخ}}
رفته رفته گشت دریا{{سخ}}توی این دریای جوشان{{سخ}}جنگل وارونه پیدا.{{سخ}}بس دلارا بود جنگل،{{سخ}}به، چه زیبا بود جنگل!{{سخ}}بس فسانه، بس ترانه،{{سخ}}بس ترانه، بس فسانه.{{سخ}}بس گوارا بود باران{{سخ}}به، چه زیبا بود باران!{{سخ}}می‌شنیدم اندر این گوهر فشانی{{سخ}}رازهای جاودانی، پندهای آسمانی.{{سخ}}“بشنو از من، کودک من{{سخ}}پیش چشم مرد فردا،{{سخ}}زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -{{سخ}}هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.» ”<ref>http://www.siemorgh.nl/khaneh%20wa%20khanewadeh/kodakan/sher%20kodakaneh/sher%20kodakaneh%204%20baran%20golchin%20gilani.html</ref>
یک دو سه گنجشک پر گو،{{سخ}}
باز هر دم{{سخ}}
می‌پرند، این سو و آن سو
 
می‌خورد بر شیشه و در{{سخ}}
مشت و سیلی،{{سخ}}
آسمان امروز دیگر{{سخ}}
نیست نیلی.
 
یادم آرد روز باران:{{سخ}}
گردش یک روز دیرین؛{{سخ}}
خوب و شیرین{{سخ}}
توی جنگل‌های گیلان.
 
کودکی ده ساله بودم{{سخ}}
شاد و خرم{{سخ}}
نرم و نازک{{سخ}}
چست و چابک
 
از پرنده،{{سخ}}
از خزنده،{{سخ}}
از چرنده،{{سخ}}
بود جنگل گرم و زنده.
 
آسمان آبی، چو [[دریا]]{{سخ}}
یک دو ابر، اینجا و آنجا{{سخ}}
چون دل من،{{سخ}}
روز روشن.
 
بوی جنگل،{{سخ}}
تازه و تر{{سخ}}
همچو می مستی دهنده.{{سخ}}
بر درختان می‌زدی پر،{{سخ}}
هر کجا زیبا پرنده.
 
برکه‌ها آرام و آبی؛{{سخ}}
برگ و گل هر جا نمایان،{{سخ}}
چتر نیلوفر درخشان؛{{سخ}}
آفتابی.
 
سنگ‌ها از آب جسته،{{سخ}}
از خزه پوشیده تن را؛{{سخ}}
بس وزغ آنجا نشسته،{{سخ}}
دم به دم در شور و غوغا.
 
[[رودخانه]]،{{سخ}}
با دو صد زیبا ترانه؛{{سخ}}
زیر پاهای درختان{{سخ}}
چرخ می‌زد، چرخ می‌زد، همچو مستان.
 
چشمه‌ها چون شیشه‌های آفتابی،{{سخ}}
نرم و خوش در جوش و لرزه؛{{سخ}}
توی آنها سنگ ریزه،{{سخ}}
سرخ و سبز و زرد و آبی.
 
با دو پای کودکانه{{سخ}}
می‌دویدم همچو آهو،{{سخ}}
می‌پریدم از سر جو،{{سخ}}
دور می‌گشتم ز خانه.
 
می‌کشانیدم به پایین،{{سخ}}
شاخه‌های بید مشکی{{سخ}}
دست من می‌گشت رنگین،{{سخ}}
از تمشک سرخ و مشکی.
 
می‌شنیدم از پرنده،{{سخ}}
داستانهای نهانی،{{سخ}}
از لب باد وزنده،{{سخ}}
رازهای زندگانی
 
هر چه می‌دیدم در آنجا{{سخ}}
بود دلکش، بود زیبا؛{{سخ}}
شاد بودم{{سخ}}
می‌سرودم:{{سخ}}
“روز، ای روز دلارا!{{سخ}}
داده ات خورشید رخشان{{سخ}}
این چنین رخسار زیبا؛{{سخ}}
ورنه بودی زشت و بیجان.
 
این درختان،{{سخ}}
با همه سبزی و خوبی{{سخ}}
گو چه می‌بودند جز پاهای چوبی{{سخ}}
گر نبودی مهر رخشان؟
 
روز، ای روز دلارا!{{سخ}}
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.{{سخ}}
ای درخت سبز و زیبا!{{سخ}}
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد. ”
 
اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره.{{سخ}}
آسمان گردید تیره،{{سخ}}
بسته شد رخسارهٔ خورشید رخشان{{سخ}}
ریخت باران، ریخت باران.
 
جنگل از باد گریزان{{سخ}}
چرخ‌ها می‌زد چو دریا{{سخ}}
دانه‌ها ی گرد باران{{سخ}}
پهن می‌گشتند هر جا.
 
برق چون شمشیر بران{{سخ}}
پاره می‌کرد ابرها را{{سخ}}
تندر دیوانه غران{{سخ}}
مشت می‌زد ابرها را.
 
روی برکه مرغ آبی،{{سخ}}
از میانه، از کرانه،{{سخ}}
با شتابی چرخ می‌زد بی شماره.
 
گیسوی سیمین مه را{{سخ}}
شانه می‌زد دست باران{{سخ}}
بادها، با فوت خوانا{{سخ}}
می نمودندش پریشان.
 
سبزه در زیر درختان{{سخ}}
رفته رفته گشت دریا{{سخ}}
توی این دریای جوشان{{سخ}}
جنگل وارونه پیدا.
 
بس دلارا بود جنگل،{{سخ}}
به، چه زیبا بود جنگل!{{سخ}}
بس فسانه، بس ترانه،{{سخ}}
بس ترانه، بس فسانه.
 
بس گوارا بود باران{{سخ}}
به، چه زیبا بود باران!{{سخ}}
می‌شنیدم اندر این گوهر فشانی{{سخ}}
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی.
 
“بشنو از من، کودک من{{سخ}}
پیش چشم مرد فردا،{{سخ}}
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -{{سخ}}
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا. ”<ref>http://www.siemorgh.nl/khaneh%20wa%20khanewadeh/kodakan/sher%20kodakaneh/sher%20kodakaneh%204%20baran%20golchin%20gilani.html</ref>
 
== منابع ==
{{ترتیب‌پیش‌فرض:گیلانی، گلچین}}
[[رده:اهالی ایران]]
[[رده:اهالی رشت]]
[[رده:ایرانیان بریتانیا]]
[[رده:پزشکان ایرانی]]
[[رده:شاعران ایرانی]]
[[رده:درگذشتگان ۱۹۷۲]]