رودکی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Amouzandeh (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
Amouzandeh (بحث | مشارکتها) جز ←دارای منبع |
||
خط ۲:
==دارای منبع==
* «اندر بلای سخت پدید آید// فضل و بزرگواری و سالاری»
* «تا جهان بود از سر آدم فـراز// کـس نبود از راه دانش بینیـاز// مـردمان بخرد اندر هــر زمان// راه دانش را بههرگونه زبان// گـرد کردند و گرامـی داشتنـد// تا بهسنگ اندر، همی بنگاشتند// دانش اندر دل چراغ روشن است// وز همه بد بر تن تو جوشن است»▼
▲** ''به نقل از امثال و حکم - [[دهخدا]]''
* «چرا عمر کرکس دوصد سال، ویحک// نماند زسالی فزونتر پرستـو»▼
* «شو تا قیامت آید زاری کن// کی رفته را بهزاری باز آری»▼
* «هرکه نامخت از گذشت ِ روزگار// هیچ ناموزد زهیچ آموزگار»▼
* «یکی آلودهای باشد که شهری را بیالاید// چو در گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن»▼
* «باد سحری گذر به کویت دارد// زان بوی بنفشه راز مویت دارد// در پیرهن غنچه نمیگنجد گل// از شادی آنکه رنگ رویت دارد»
▲** ''دیوان رودکی''
* «باد و ابر است این جهان، افسوس// باده پیشآر، هرچه باداباد»
* «بس که بر گفته پشیمان بودهام// بس که بر ناگفته شادان بودهام»
* «بهچشمت اندر بالار ننگری تو بهروز// بهشب بهچشـم کسان اندرون ببینی کاه»
▲* «تا جهان بود از سر آدم فـراز// کـس نبود از راه دانش بینیـاز// مـردمان بخرد اندر هــر زمان// راه دانش را بههرگونه زبان// گـرد کردند و گرامـی داشتنـد// تا بهسنگ اندر، همی بنگاشتند// دانش اندر دل چراغ روشن است// وز همه بد بر تن تو جوشن است»
▲* «چرا عمر کرکس دوصد سال، ویحک// نماند زسالی فزونتر پرستـو»
* «روی بهمحراب نهادن چهسود// دل بهبخارا و بتان طراز// ایزد ما، وسوسه عاشقی// از تو پذیرد، نپذیرد نماز»▼
** ''از رودکی تا بهار - انتشارات باقرالعلوم، ۱۳۷۰''▼
* «زآنست قوی شیر بهگردن که بههرکار// از خود بهتن خویش رسولست و فرسته»
* «زندگانی چه کوته و چه دراز// نه بهآخـر بمـُـرد باید باز// هــم به چنبر گذار خواهد بود// این رسن را اگر چه هست دراز»
* «زمانه پندی آزادهوار داد مرا// زمانه را چو نکو بنگری همه پند است// بهروز نیک کسان تا تو غم نخوری// بسا کسا که بهروز تو آرزومند است.»
▲* «روی بهمحراب نهادن چهسود// دل بهبخارا و بتان طراز// ایزد ما، وسوسه عاشقی// از تو پذیرد، نپذیرد نماز»
* «شاد زی با سیاهچشمان، شاد// که جهان نیست جز فسانه و باد»
▲* «شو تا قیامت آید زاری کن// کی رفته را بهزاری باز آری»
* «میلفنج دشــمن که دشمن یکی// فزون است و دوست ار هزار، اندکی»
▲* «هرکه نامخت از گذشت ِ روزگار// هیچ ناموزد زهیچ آموزگار»
* «نیک بخت آن کسی که داد و بخورد// شوربخت آنکه او نخورد و نداد»
▲* «یکی آلودهای باشد که شهری را بیالاید// چو در گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن»
== بدون منبع ==
|