ابوسعید ابوالخیر: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
'''[[w:ابوسعید ابوالخیر|ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر]]''' (۳۵۷-۴۴۰ق[[w:۷ دسامبر|۷ دسامبر]] [[w:۹۶۷ (میلادی)|۹۶۷]]، عارف[[w:en:Miana, وTurkmenistan|میهنه، شاعرمرو]] نامدار- ایرانی[[w: قرن۱۲ چهارمژانویه|۱۲ وژانویه]] پنجم[[w:۱۰۴۹ است.مشهور(میلادی)|۱۰۴۹]]، به[[w:en:Miana, شیخTurkmenistan|میهنه، مرو]]) [[نشابورصوفی]]، [[w:عرفان اسلامی|عارف]] و بوسعید[[شاعر]] مهنه[[زبان (میهنَه)فارسی|فارسی‌زبان]] [[ایرانی]] بود.
 
== گفتاورد ==
[[پرونده:Abu Saiyd Rubaee.gif|thumb|افسوس که ما عاقبت اندیش نه‌ایم / داریم لباس فقر و درویش نه‌ایم/این کبر و منی جمله از آنست که ما/ قانع به نصیب و قسمت خویش نه‌ایم.]]
* «امروز بهر حالی بغداد بخاراست/کجا میر خراسانست پیروزی آنجاست.»
* «بر فلک بر دو مرد پیشه ورند/آن یکی درزی آن دگر جولاه/این ندوزد مگر قبای ملوک/و آن نبافد مگر گلیم سیاه.»
* «ای بار خدا به حق هستی/شش چیز مرا مدد فرستی/ایمان و امان و تن درستی/فتح و فرج و فراخ دستیفراخ‌دستی
* «باعاشقان نشین و همه عاشقی گزین /با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین.»
* «ایا بر جان ما ماهر چو بر [[شطرنج]] [[اهواز]]ی/چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی.»
* «بوالعجب یاری ای یار [[خراسان]]ی/بندهٔ بوالعجبی‌های [[خراسان]]م.»
* «مکی به کعبه فخر کند [[مصر]]یان به نیل/ترسا به اسقف و علوی به افتخار جد.»
 
=== از کتاب اسرارالتوحید و تذکره الاولیا ===
==گفتاورد==
* «سعادت بر زبر (زیر) سر توست. زیر قدم نه,نه، تا دست بر سعادت رسد..»
*«امروز بهر حالی بغداد بخاراست/کجا میر خراسانست پیروزی آنجاست.»
* «دو خطیب بر یک منبر خوش نیاید. چون حق می‌گوید:من,من، مگو من و مباش».
*«بر فلک بر دو مرد پیشه ورند/آن یکی درزی آن دگر جولاه/این ندوزد مگر قبای ملوک/و آن نبافد مگر گلیم سیاه.»
* «با زاهدان,زاهدان، زاهد باش و با صوفیان,صوفیان، صوفی باش و با عارفان چنانک خواهی باش».
*«ای بار خدا به حق هستی/شش چیز مرا مدد فرستی/ایمان و امان و تن درستی/فتح و فرج و فراخ دستی.»
* «وقت خویش نگاه باید داشت و آنجا که باریابی،اگرباریابی، اگر همه بر سر کوهی باشد،نگاهباشد، نگاه دار و ملازم گیر،آلودهگیر، آلوده مکن؛ مکن.که آن چون آبگینه شامی بود که اگر اندک چیزی با او کوبد بشکند.»
*«باعاشقان نشین و همه عاشقی گزین /با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین.»
* «هر که چنان پندارد که بی جهد رسید خطا است و هر که بجهد داند هم خطا است.»
*«ایا بر جان ما ماهر چو بر [[شطرنج]] [[اهواز]]ی/چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی.»
* «خردمند آن است که چون کارش پدید آید، همه رأی‌ها را جمع کند و به بصیرت در آن نگرد، تا آن چهآنچه که صواب است، از او بیرون کند و دیگر را یله کند، همچنان که کسی را دیناری گم شود اندر میان خاک: اگر زیرک باشد، همه خاک را که در آن حوالی بود، جمع کند و به غربالی فروگذارد تا دینار پدید آید.»
*«بوالعجب یاری ای یار [[خراسان]]ی/بندهٔ بوالعجبی‌های [[خراسان]]م.»
* «مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامی‌زد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد .»
*«مکی به کعبه فخر کند [[مصر]]یان به نیل/ترسا به اسقف و علوی به افتخار جد.»
* «هر کسی بر دیوارِ خانه خویش، نام امیرِ خویش نویسد.»
*«می دانید«می‌دانید که این سید چه می‌گوید؟ می‌گوید: نسبت ما داریم و عزت و دولت آنجاست. بدانک محمد صلوات الله علیه آنچه یافت از نسبت یافت نه از نسب که بوجهل و بولهب هم از آن نسب بودند. شما به نسب از آن مهتر قناعت کرده‌اید و ما همگی خویش در نسبت بدان مهتر در باخته‌ایم و هنوز قناعت نمی‌کنیم. لاجرم از آن دولت و عزت که آن مهتر داشت ما را نصیب کرد و بنمود که راه به حضرت ما به نسبت است نه به نسب.»
* «حکایت نویس مباش ،مباش، چنان باش که از تو حکایت کنند.»
* «خواجه امام مظفر را بگویید که آن یک هم تویی . ما هیچ نیستیم.»
** ا''مام مظفر حمدان در نوقان یک روز می‌گفت که «کار ما با شیخ بوسعید هم چنان است که پیمانه‌ای ارزن . یک دانه شیخ بوسعید است و باقی من.»''
* «زندان مرد، آسودن مرد است. چون قدم از زندان بیرون نهاد به مراد خواهی رسی.» ...
 
=== نمونه رباعیات ===
===از کتاب اسرارالتوحید و تذکره الاولیا===
*«سعادت بر زبر(زیر) سر توست. زیر قدم نه,تا دست بر سعادت رسد..»
 
*«دو خطیب بر یک منبر خوش نیاید.چون حق می‌گوید:من,مگو من و مباش».
 
*«با زاهدان,زاهد باش و با صوفیان,صوفی باش و با عارفان چنانک خواهی باش».
 
*«وقت خویش نگاه باید داشت و آنجا که باریابی،اگر همه بر سر کوهی باشد،نگاه دار و ملازم گیر،آلوده مکن.که آن چون آبگینه شامی بود که اگر اندک چیزی با او کوبد بشکند.»
 
*«هر که چنان پندارد که بی جهد رسید خطا است و هر که بجهد داند هم خطا است.»
 
 
*«خردمند آن است که چون کارش پدید آید، همه رأی‌ها را جمع کند و به بصیرت در آن نگرد، تا آن چه که صواب است، از او بیرون کند و دیگر را یله کند، همچنان که کسی را دیناری گم شود اندر میان خاک: اگر زیرک باشد، همه خاک را که در آن حوالی بود، جمع کند و به غربالی فروگذارد تا دینار پدید آید.»
 
 
*«مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامی‌زد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد .»
 
*«هر کسی بر دیوارِ خانه خویش، نام امیرِ خویش نویسد.»
 
*«می دانید که این سید چه می‌گوید؟ می‌گوید: نسبت ما داریم و عزت و دولت آنجاست. بدانک محمد صلوات الله علیه آنچه یافت از نسبت یافت نه از نسب که بوجهل و بولهب هم از آن نسب بودند. شما به نسب از آن مهتر قناعت کرده‌اید و ما همگی خویش در نسبت بدان مهتر در باخته‌ایم و هنوز قناعت نمی‌کنیم. لاجرم از آن دولت و عزت که آن مهتر داشت ما را نصیب کرد و بنمود که راه به حضرت ما به نسبت است نه به نسب.»
 
*«حکایت نویس مباش ، چنان باش که از تو حکایت کنند.»
 
*«خواجه امام مظفر را بگویید که آن یک هم تویی .ما هیچ نیستیم.»
**ا''مام مظفر حمدان در نوقان یک روز می‌گفت که «کار ما با شیخ بوسعید هم چنان است که پیمانه‌ای ارزن . یک دانه شیخ بوسعید است و باقی من.»''
 
*«زندان مرد، آسودن مرد است. چون قدم از زندان بیرون نهاد به مراد خواهی رسی.» ...
 
===نمونه رباعیات===
{{شعر}}
{{ب|همه جمال تو بینم چو دیده باز کنم|همه تنم دل گردد که با تو راز کنم}}
{{ب|حرام دارم با دیگران سخن گفتن|کجا حدیث تو آمد سخن دراز کنم}}
{{پایان شعر}}
{{سرخط}}
 
 
{{شعر}}
{{ب|من بی تو دمی قرار نتوانم کرد|احسان ترا شمار نتوانم کرد}}
{{ب|گر برسر من زبان شود هر مویی |یک شکر تو از هزار نتوانم کرد}}
{{پایان شعر}}
{{سرخط}}
 
 
{{شعر}}
{{ب|از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد|و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد}}
{{ب|با [[عشق]] تو در خاک نهان خواهم شد|با مهر تو سر ز خاک بر خواهمبرخواهم کرد}}
{{پایان شعر}}
{{سرخط}}
 
 
{{شعر}}
{{ب|افسوس که ما عاقبت اندیش نه‌ایم | داریم لباس فقر و درویش نه‌ایم}}
{{ب|این کبر و منی جمله از آنست که ما| قانع به نصیب و قسمت خویش نه‌ایم}}
{{پایان شعر}}
 
{{شعر}}
 
{{شعر}}
{{ب|گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار|گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار}}
{{ب|گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل|گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار}}
{{پایان شعر}}
{{سرخط}}
 
 
{{شعر}}
{{ب|دی[[شب]] که دلم ز تاب هجران می‌سوخت|اشکم همه در دیدهٔ گریان می‌سوخت}}
{{ب|می‌سوختم آن چنان کهچنان‌که غیر از دل تو |بر من دل کافر و مسلمان می‌سوخت.}}
{{پایان شعر}}
{{سرخط}}
 
 
{{شعر}}
سطر ۸۶ ⟵ ۶۵:
{{ب|آن تو ترا و آن ما نیز ترا|با ما بنگویی که خصومت ز چرا}}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
سطر ۹۳ ⟵ ۷۱:
{{پایان شعر}}
 
==درباره دربارهٔ او ==
* « وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه به‌شمار می‌رود، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، می‌توان او را از مبتکرین رباعی، که زاییده طبع است، دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد، که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده‌است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ورشعله‌ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می‌گسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می‌افکند.»
** ''هرمان اته، خاورشناس نامی آلمانی''
* « هر کجا که ذکر بوسعید رود دل‌ها خوش گردد زیرا که از بوسعید با بوسعید هیچ چیز نمانده‌است.»
 
 
* « هر کجا که ذکر بوسعید رود دل‌ها خوش گردد زیرا که از بوسعید با بوسعید هیچ چیز نمانده‌است.»
** ''کتاب اسرارالتوحید''
* « ابوسعید ابوالخیر روحی با شعر در آمیختهدرآمیخته داشت و به تعبیر شفیعی کدکنی، با شعر می‌زیست و با شعر نفس می‌کشید. شورانگیزترین لحظات زندگی این عارف راستین، لحظاتی بوده‌است که بیتی بر او می‌خواندند و او در ذهنش آن را با یکی از حالات درونی خود سازگار می‌یافت و به وجد می‌آمد و دیگران را نیز از دریافت‌های عرفانی خود به وجد می‌آورد. ابوسعید غالباً بر سر منبر به جای آیه و حدیث، شعر فارسی می‌خواند که بیشتر، ترانه‌های عامیانه یا رباعی‌های عاشقانهٔ ساده‌ای بود که درک معانی آنها برای شنوندگان آسان می‌نمود.
 
 
* « ابوسعید ابوالخیر روحی با شعر در آمیخته داشت و به تعبیر شفیعی کدکنی، با شعر می‌زیست و با شعر نفس می‌کشید. شورانگیزترین لحظات زندگی این عارف راستین، لحظاتی بوده‌است که بیتی بر او می‌خواندند و او در ذهنش آن را با یکی از حالات درونی خود سازگار می‌یافت و به وجد می‌آمد و دیگران را نیز از دریافت‌های عرفانی خود به وجد می‌آورد. ابوسعید غالباً بر سر منبر به جای آیه و حدیث، شعر فارسی می‌خواند که بیشتر، ترانه‌های عامیانه یا رباعی‌های عاشقانهٔ ساده‌ای بود که درک معانی آنها برای شنوندگان آسان می‌نمود.
** ''سید علی میرافضلی''
* « اغلب رباعیاتی که شیخ در مجالس بر زبان می‌راند، بعدها در منابع متأخر، اثر ذهن و طبع خود او دانسته شده و به او نسبت یافته‌است. به مرور زمان، حجم این رباعیات فزونی گرفت و بالاخص از سدهٔ دهم هجری به بعد مجموعه‌های مستقلی از رباعیات متنوع و مختلف به اسم ابوسعید ابوالخیر ترتیب یافت. این در حالی است که دو تن از نوادگان شیخ که مقامات او را گرد آورده و باز نوشته‌اند، از قول ابوسعید آورده‌اند که: «ما هرگز شعر نگفته‌ایم و آنچه بر زبان ما رود، گفتهٔ عزیزان بود». قاعدتاً اجتهاد در برابر این نص سزاوار نیست. اما ظاهراً گردآورندگان مجموعهٔ رباعیات شیخشیخ، ،کاریکاری به این حرف و حدیث‌ها نداشته و پی سودای خویش رفته‌اند.»
 
 
* « اغلب رباعیاتی که شیخ در مجالس بر زبان می‌راند، بعدها در منابع متأخر، اثر ذهن و طبع خود او دانسته شده و به او نسبت یافته‌است. به مرور زمان، حجم این رباعیات فزونی گرفت و بالاخص از سدهٔ دهم هجری به بعد مجموعه‌های مستقلی از رباعیات متنوع و مختلف به اسم ابوسعید ابوالخیر ترتیب یافت. این در حالی است که دو تن از نوادگان شیخ که مقامات او را گرد آورده و باز نوشته‌اند، از قول ابوسعید آورده‌اند که: «ما هرگز شعر نگفته‌ایم و آنچه بر زبان ما رود، گفتهٔ عزیزان بود». قاعدتاً اجتهاد در برابر این نص سزاوار نیست. اما ظاهراً گردآورندگان مجموعهٔ رباعیات شیخ ،کاری به این حرف و حدیث‌ها نداشته و پی سودای خویش رفته‌اند.»
** ''سید علی میرافضلی''
* « ابو سعید در نزد بهترین معلمان زمان خود به طور باید و شاید تربیت شده در علم قرآن و زبان عربی و اشعار اسلامیه ماهر و در خدمت شیخ ابوالقاسم بشر یاسین علم الهی و تعالیم صوفیه را تحصیل کرده بود.»
** ''دکتر «مارگارت اسمیت» ، محقق برجستهٔ تصوف''
* « ابوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط است. گرچه عملاً در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشته‌است با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشته‌است از او بر جا مانده‌است..»
 
== پیوند به بیرون ==
 
* « ابو سعید در نزد بهترین معلمان زمان خود به طور باید و شاید تربیت شده در علم قرآن و زبان عربی و اشعار اسلامیه ماهر و در خدمت شیخ ابوالقاسم بشر یاسین علم الهی و تعالیم صوفیه را تحصیل کرده بود.»
** ''دکتر «مارگارت اسمیت» ، محقق برجستهٔ تصوف''
 
 
 
* « ابوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط است. گرچه عملاً در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشته‌است با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشته‌است از او بر جا مانده‌است..»
 
==پیوند به بیرون==
*[//fa.wikisource.org/wiki/ابوسعید_ابوالخیر]
{{ویکی‌پدیا}}
{{پانویس}}
{{ترتیب‌پیش‌فرض:ابوالخیر، ابوسعید}}
 
 
 
[[رده:صوفیان]]
[[رده:اهالی ایران]]