امیرخسرو دهلوی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Amouzandeh (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
Amouzandeh (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۲:
== دارای منبع ==
* «آب که میلش هـمه زی پستی است // در پُریش لاف زبردستی است// آبگهرهای کهن را مجوی// دُرّ چو کهن گشت شود زردروی//زنده بهمرده مشو ای ناتمام// زنده تو کن مرده خود را بهنام//زنده کنِِِِِ مرده، مسیحافر است //وآنکه دم از مـرده برآرد خر است//زنده که از مرده فضول وی است // مرده بهاز وی بهقبـول وی است//از پدر مـرده مـلاف ای جــوان// گرنه سگی چون خوشی از استخوان//از هنر خویش گشا سینه را// مایه مـکن نسبت دیرینـه را»▼
▲* «آب که میلش هـمه زی پستی است // در پُریش لاف زبردستی است// آبگهرهای کهن را مجوی// دُرّ چو کهن گشت شود زردروی//زنده بهمرده مشو ای ناتمام// زنده تو کن مرده خود را بهنام//زنده کنِِِِِ مرده، مسیحافر است //وآنکه دم از مـرده برآرد خر است//زنده که از مرده فضول وی است // مرده بهاز وی بهقبـول وی است//از پدر مـرده مـلاف ای جــوان// گرنه سگی چون خوشی از استخوان//از هنر خویش گشا سینه را// مایه مـکن نسبت دیرینـه را»
* «آتش چو به شعله برکشد سر// چه هیزم خشک و چه گل تر»
* «آدمی است از پی کاری بزرگ // گرنکند، اوست حماری بزرگ»
* «آدمـیان را سخنی بس بود // گـاو بود کش خله در پس بود»
* «آن دیو بود نه آدمیزاد// کز اندُه دیگران شود شاد» ▼
▲* «آن دیو بود نه آدمیزاد// کز اندُه دیگران شود شاد»
* «آن که بهزندان جهالت گم است// هست گدا ورچه زرش صد خم است»
* «آن که خود را شناخت نتواند// آفریننده را کجا داند»
* «بود قطره آب، طوفان مور// بهکم مایهٔای، ناقص آید بهشور»
* «بهپای شمع شنیدم زقیچی پولاد// زبان سرخ سر سبز میدهد برباد»
* «به دل ها، نیاز اوستادی قـوی است // کز او هر زمان صنعتـی را نوی است»
* «چو بر خود نداری روا نشتری // مکش تیغ برگردن دیگـری»
* «خر ِ مانده کز ریش نالان بود// چهسود ار زدیباش پالان بود// چو کاهل بود نافه در خاستن // چهباید بهخلخالش آراستـن»
* «خریدار دُر گرچه باشد بسی // سفالینه را هم ستاند کسی»
* «داشت شبانی رمه در کوهسار // پیر و جوان گشته از او شیرخوار// شیر که از بز به سبـو ریختی //آب در آن شیـر درآمیختی// بردی از آن آب طمـع هم به شیر // نقـره ستاندی چو زبرنا و پیر// روزی از آن کوه بهصحرای خاک //سیل درآمـد رمـه را برد پاک// آنکه جهان سوختهٔ شیر کرد// سوختـه شد ناگه ازآن شیر سرد// خواجه چو شد باغم و آزار جفت// کارشناسیش درآن حال گفت// کانهمه آب تو که در شیر بود// شد همه سیل و رمـه را درربود// مرد شبان زان سخـن باشکوه// ماند سـرافکنده چو سیلاب کوه»
* «در فتنه بستن، زبان بستن است // که گیتی بهنیک و بد آبستن است// پشیمان زگفتار دیدم بسی// پشیمان نگشت از خموشی کسی»
* «روز بیآبی آسیا از شاش موشی گردد// در گاه تنگی شبان از بز نر نیز دوشد»
* «صد رحمـت ایزدی برآن مـرد// کز کیسه خود بود جوانمرد»
* «علم کـز اعمال نشانیش نیست // کالبدی دارد و جانیش نیست»
* «کاردانی بهکشوری نبود// که از آن کاردانتری نبود»
* «گر رشته گسست میتوان بست // لیکن گرهیش در میان است»
* «گفتهاند آنچنان که باید گفت //از پس مرده بد نشاید گفت»
* «لیکن آخر زنی و هیچ زنـی // نتوان داشت محرم سخنی// زن که در عقل باکمال بود// راز پوشیدنش محال بود»
* «مردن آدمی بهناکامی// بهتر از زیستن بهبدنامی»
* «هفت و نُه این صنم عشوهساز // عقلفریب آمد و بُرنانواز»
== پیوند به بیرون ==
|