مهدی آذر یزدی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
'''[[w:مهدی آذر یزدی|مهدی آذر یزدی]]''' (۱۳۰۰/۱۸ ۱۹۲۲ممارس ۱۹۲۲، [[یزد]]- ۱۳۸۸۹ ژوئیه /۲۰۰۹، ۲۰۰۹م[[تهران]]) نویسندهٔداستان‌نویس [[ایرانی]].
 
== گفتاوردها ==
* «اولین بار که به فکر تدارک کتاب برای کودکان افتادم سال ۱۳۳۵ یعنی در سن ۳۵ سالگی ام بود. بعضی‌ها از کودکی شروع به نوشتن می‌کنند، ولی من تا هجده سالگی خواندن درست و حسابی را هم بلد نبودم.»<ref>{{یادکرد وب |نشانی=http://www.ibna.ir/fa/doc/report/434/آذر-يزدي-زبان|عنوان=آذر یزدی از زبان آذر یزدی|تاریخ=۱۴ اسفند ۱۳۸۵|تاریخ بازدید=۳۰-۰۱-۲۰۱۷|اثر=ایبنا}}</ref>
 
* «من تا بیست سالگی نانی را می‌خوردم که مادرم توی خانه می‌پخت و لباسی را می‌پوشیدم که مادرم آن را با دست خود می‌دوخت. به همین علت چون مثل لباده بلند بود بچه‌ها مرا "شیخ" صدا می‌زدند! مختصر خواندن و نوشتن را توی خانه از پدرم یاد گرفتم و قرآن را از مادربزرگم. ما توی خانه هفت- هشت کتاب بیشتر نداشتیم که عبارت بودند از قرآن، مفاتیح، حلیه‌المتقین، عین‌الحیاه، معراج‌السعاده، نصاب‌الصبیان، جامع‌المقدمات و...»<ref>http://ketabnak.com/index.php?subcat=700</ref>
* «در خانه ما برنج اصلاً مصرف نداشت. فقط سالی یک‌بار پلو می‌پختیم؛ که آن‌هم نوروز بود... در محیط محله ما کسی کتاب نمی‌خواند جز سه- چهار نفر روحانی اهل منبر... جز همان کتاب‌های خانه، پدرم هرگز کتاب تازه‌ای نخرید... من اصلاً متوجه نبودم که ما مردم فقیری هستیم. از همان زندگی که به آن عادت کرده بودیم، راضی بودم... اولین بار که حسرت را تجربه کردم موقعی بود که دیدم پسرخاله پدرم که هر دو هشت ساله بودیم، چند تا کتاب دارد که من هم می‌خواستم و نداشتم. به نظرم ظلمی از این بزرگ‌تر نمی‌آمد که آن بچه که سواد نداشت آن کتاب‌ها را داشته باشد و من که سواد داشتم، نداشته باشم... شب رفتم توی زیرزمین و ساعت‌ها گریه کردم؛ و از همان زمان عقدهٔ کتاب پیدا کردم که هنوز هم دارم! از خوراک و لباس و همه چیز زندگی‌ام صرفه‌جویی می‌کنم و کتاب می‌خرم و از هر تفریحی پرهیز می‌کنم و به جای آن کتاب می‌خوانم....»<ref>http://ketabnak.com/index.php?subcat=700</ref>
== منابع ==
{{پانویس}}
سطر ۱۰ ⟵ ۹:
[[رده:اهالی ایران]]
[[رده:اهالی یزد]]
[[رده:درگذشتگان ۲۰۰۹]]
[[رده:نویسندگان ایرانی]]
[[رده:درگذشتگان ۲۰۰۹]]