عشق آهسته می‌آید: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Masihsal (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
'''عشق آهسته می‌آید''' عنوان اثری در ژانر «رمان الهام‌بخش» به قلم ژانت اوکه نویسنده‌ی[[نوشتن|نویسندهٔ]] [[کانادا]]‌یی کانادایی است که در سال 1979۱۹۷۹ منتشر شد. رمان الهام‌بخش به رمانی اطلاق می‌گردد که انسان را به سطح متعالی شعور می‌رساند. ''عشق آهسته می‌آید'' درس‌های بزرگی با خود دارد؛ هم درس عشق‌آموزی است و عاشق‌پیشگی و هم درس صبوری، مهربانی، وفاداری و راه و رسم زندگی. این رمان برای نخستین‌بار توسط مهدی سجودی مقدم ترجمه شد و توسط انتشارات مهراندیش به چاپ رسید.
 
== ویکی گفتاوردها ==
* "کلارک دیگر چیزی نگفت وازفاصله ایوازفاصله‌ای نزدیک فقط به حرکات مارتی وصورت وچشم‌های سرشار ازذوق وشوقش خیره شد. دیگر چه نیازی بود که حرفی بزنند...؟بزنند…؟ آیا هیچ کلمه‌ای در جهان می‌توانست جانشین معانی ناگفتۀناگفتهٔ سحرانگیزی که ازآبشار نگاه مارتی فرو می‌ریخت، بشود؟ در [[زندگی]] مرهایی وجوددارند که زبان آدمی جرئت عبور ازآن‌ها را ندارد . مررهایی که  تپش عاطفه ازقله‌های نگاهی می‌دمند وخطوط کوچک وخُرد چهره، به اندازۀاندازهٔ همه آفرینش وسعت می‌یابند.»
* «می خواستمی‌خواست تاکی همین‌طور تنگ ومحبوس درآغوشش باقی بماندبماند؟ ؟نمی‌دانست نمی دانست ... فقط این را می دانستمی‌دانست که بودن با او جاودانگی است و لذتی است که پایان ندارد . عاشقش بود . باید روزی همه حرف‌هایش را به اومی‌گفت . باید روزی کلماتی را می یافتمی‌یافت که نازک‌خیالی‌هایش رابرای کلارک بازگو می کرد می‌کرد. اما حالا، همین کافی بود که اورا محکم درآغوش بگیرد ،بگیرد، کلمات عاشقانه اورا بشنود و درست درکنار موهایش ،موهایش، خوب‌ترین کلمات عاشقانه رادرگوشش زمزمه کند.»
* «لحظاتی نگاهش کرد، به راستی به این مرد که درمقابلش نشسته بود ،بود، چه چیزی می توانستمی‌توانست بگوید؟ این مرد که وقتی غمگین وماتم‌زده بود ،بود، با همۀهمهٔ بضاعتش به یاری‌اش آمد ودست‌های مهربانش را به رویش گشود . این مرد که غم‌ها وشادی‌هاش را درک می‌کرد ،می‌کرد، احساسات، عواطف و آرزوها‌یشآرزوهایش رامی‌فهمید، به باورها، دنیای درون وشخصیت او احترام می‌گذاشت و وقتی خسته می‌شد وکم‌رمق وازسختی‌ها به تنگ می‌آمد ،می‌آمد، به او امید و نیرو می‌داد. این مرد که همۀهمهٔ داروندارش را سخاوتمندانه برای آرامش و راحتی او خرج می‌کرد . این مرد که ترجیح داد همه زمستان سرد را در انباری فقیرانه بگذراند، اما تلنگری به خواب شیرین او نخورد . این مرد که خدایش را نیز با اوشریک کرد . این مرد که وفادار بود وبسیار خوش قول وراستگو ... حالا چیزهای زیادی را حس میمی‌کرد. کرد .حالا می فهمیدمی‌فهمید آن کشش پرالتهاب که درونش رامی‌لرزاند وگونه‌هایش را سرخ می‌کرد، چه بود . حالا می‌فهمید چه رمزورازی درچشم‌هایش نهفته بود که درشعاع تابش آن دوام نمی‌آورد وذره‌ذره ذوب می‌شد...می‌شد… او... او… این مرد رادوست داشت ... به او [[عشق]] می‌ورزید و عشقش را می‌طلبید ...می‌طلبید…»
 
== منابع ==