دریا: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱:
[[پرونده:Waves mediterranean sea.jpg|thumb|330px|«بر آن منگر که دریا رام باشد// برآن بنگر که بیآرام باشد» - [[فخرالدین اسعد گرگانی]]]]
'''[[W:دریا|دریا]]'''، آب بسیار که پهنهای را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که بخش اعظم کره [[زمین]] را میپوشاند.
== [[گفتاورد]] ==
* «اگر بالهای سحر را بگیرم و در اقصای دریا ساکن شوم در آنجا نیز دست تو مرا رهبری خواهد نمود.»
** ''[[انجیل عهد عتیق]]، کتاب مزامیر - '''۱۳۹'''، ۹–۱۰''
* «کان نیاورد دُر و دریا سیم.»
** ''[[ابوالفضل بیهقی]]''
* «گفت زندگانی خداوند دراز باد اعمال غزنی، دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست.»
** ''[[ابوالفضل بیهقی]]''
* «تمام [[سرمایهداری|سرمایه]] فکری و [[دانش]] اخلاقی باید تسلیم یک عظمت اخلاقی و روحی گردد وگرنه [[دانش]] مانند رودی خواهد بود که نتوانسته است خط سیر خود را بپیماید و به دریا بریزد و با وضعی اسفآور در صحرا و ریگزارها فرورفته باشد.»
** ''[[موریس مترلینک]]''
* «[[یوهان سباستیان باخ|باخ]] را نباید باخ (جویبار) نامید، او را باید دریا نام نهاد.»
** ''[[بتهوفن]]''
== [[ضربالمثل]] ==
* «اگر میخواهی [[ماهی]] فراوانی بگیری، به دریا برو.» ''[[ضربالمثلهای ایتالیایی|ضربالمثل ایتالیایی]]''
* «جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دریا.»
* «خوبی کردن و به دریا انداختن.»
* «دریا به دهان [[سگ]] نجس کی گردد.»
* «دریا بی [[باران|بارانش]] نمیشود.»
* «دریا را با قاشق (یا ملاقه) خالی نتوان کرد.»
* «دریا را با مشت میپیماید.»
* «دریا را
* «دریا را به کیل پیمودن نتوان.»
* «قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود»
* «نان را بینداز توی دریا، [[ماهی]] نمیداند اما خدا میداند.»
== دریا در شعر فارسی ==
* «آخر ز بحر ژرف چه کم گردد// سیراب اگر نماید عطشان را»
** ''[[قاآنی شیرازی]]''
* «ابر باید که به صحرا [[باران|بارد]]// زان چه حاصل که به دریا بارد»
** ''[[عبدالرحمن جامی]]''
* «ازین در سخن چند رانم همی// چو دریا کرانه ندانم همی»
** ''[[فردوسی]]''
* «اندک اندک [[دانش|علم]] یابد نفس چون عالی شود// قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود»
** ''[[ناصرخسرو]]''
* «با [[مرغابی|بط]] میگفت [[ماهی|ماهیی]] در تب و تاب// باشد که به جوی رفته باز آید آب؟// بط گفت چو من قدید گشتم تو کباب// دنیا پس [[مرگ]] ما چه دریا چه سراب»
** ''[[
* «بسته خواب است بخت و خواب مرا غم// بست و به دریای انتظار برافکند»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «بس دیده که شد در انتظارت// دریا و نمیرسد به ساقت»
** ''[[سعدی]]''
* «بر آن منگر که دریا رام باشد// بر آن بنگر که بیآرام باشد»
** ''[[فخرالدین اسعد گرگانی]]''
* «بکن نیکی و در دریاش انداز// که روزی در کنارت آورد باز»
** ''[[فخرالدین اسعد گرگانی]]''
* «بکن نیکی و در دریاش انداز// که روزی گشته لؤلؤ، یابیاش باز»
** ''[[فخرالدین اسعد گرگانی]]''
* «به دامن گرچه دریا دارد اما// گریبانش نم جویی ندارد»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «به دریا در منافع بیشمار است// و گر خواهی سلامت بر کنار است»
** ''[[سعدی]]''
* «به عهد تو نسزد بندگی غیر تو کردن// نکرد بر لب دریا کسی به خاک تیمم»
** ''[[ابن یمین]]''
* «به یک خدنگ دژآهنگ [[جنگ]] داری تنگ// تو بر [[پلنگ]] شخ و بر [[نهنگ]] دریابار»
** ''[[
* «بی پای مشو برون ازین دریا// اینک به سخنت دادم آگاهی»
** ''[[ناصرخسرو]]''
* «پر نشد چون صدف از لولو لالا دهنی// که نه از حسرت او دیده ما دریا شد»
** ''[[سعدی]]''
* «پنداشت مگر کاب نماند فردا// نتوان کردن تهی به ساغر دریا»
** ''[[
* «پی یک [[بوسه]] گرد پایه حوض// بسی گشتم تو دل دریا نکردی»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «جوهر و عنبر سفید است و سیاه// هر دو را محکوم دریا دیدهام»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «چنین گوی پاسخ به کاوس کی// که کی آب دریا بود همچو [[شراب|می]]»
** ''[[فردوسی]]''
* «چو این کرده شد چاره آب ساخت// ز دریا برآورد و هامون نواخت»
** ''[[فردوسی]]''
* «چو بخت برلب جیحون فکند رخت مرا// به هم شدیم سه جیحون نه کم ز سه دریا»
** ''[[ادیب صابر ترمذی]]''
* «چو [[فیل|پیلان]] به زور و چو مرغان به پر// چو ماهی به دریا چو [[آهو]] به بر»
** ''[[فردوسی]]''
* «چو چشمه بر ژرف دریا بری// به [[جنون|دیوانگی]] ماند این داوری»
** ''[[فردوسی]]''
* «چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ// [[زمین]] شد به کردار روشن چراغ»
** ''[[فردوسی]]''
* «چو شمشیر گیرد به رزم اندرون// بیابان شود همچو دریای خون»
** ''[[فردوسی]]''
* «چه خوش بُوی که درون وحشت است و بیرون غم// کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «حکیم این جهان را چو دریا نهاد// برانگیخته موج ازو تندباد»
** ''[[فردوسی]]''
* «خاک از ایشان چگونه مشک شود// گر به دریا روند خشک شود»
** ''[[اوحدی مراغهای]]''
* «خجسته درگه محمود زابلی دریاست// کدام دریا کان را کرانه پیدا نیست// شدم به دریه و غوطه زدم ندیدم در// گناه بخت من است این گناه دریا نیست»
** ''[[فردوسی]]''
* «خردمند کز دور دریا بدید// کرانه نه پیدا و بن ناپدید»
** ''[[فردوسی]]''
* «دریا بشنیدی که برون آید از آتش// [[روباه|روبه]] بشنیدی که شود همچو [[شیر|غضنفر]]»
** ''[[ناصرخسرو]]''
* «دریا دو چشم و بردل آتش همی فزاید// مردم میان دریا و آتش چگونه پاید»
** ''[[رودکی]]''
* «دریا کنم اشک و پس به دریا// در هرصدفی جدات جویم»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «دریای توبه کو که مگر شامگاه عمر// چون آفتاب غسل به دریا برآورم»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «دریای [[عشق]] را به حقیقت کنار نیست// ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست»
** ''[[سعدی]]''
* «دل از [[دانش|علم]] او شد چو دریا مرا// چو خوردم ز دریای او یک فخم»
** ''[[ناصرخسرو]]''
* «دل چه تلخیهای رنگارنگ از آن دلبر کشید// قطره خونی چه دریاهای خون برسر کشید»
** ''[[
* «دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم// وندرین کار دل خویش به دریا فکنم»
** ''[[حافظ]]''
* «راه بیحاصل مپوی و یار بیپروا مگیر// تخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن»
** ''[[قاآنی شیرازی]]''
* «ز آب خُرد، [[ماهی]] خُرد خیزد// [[نهنگ]] آن به که با دریا ستیزد»
** ''[[سعدی]]''
* «ز [[آرزو|آرزوی]] قطره ابر سخاش// چون صدف دریا دهان خواهد گشاد»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «ز خون یلان سیر شد روز [[جنگ]]// به دریا [[نهنگ]] و به خشکی [[پلنگ]]»
** ''[[فردوسی]]''
* «ز دریا به مردی به یکسو کشید// برآمد به خشکی و هامون بدید»
** ''[[فردوسی]]''
* «ز دریای عمان برآمد کسی// سفرکرده هامون و دریا بسی»
** ''[[سعدی]]''
* «ز دشمن کی حذر جوید [[هنر|هنرجوی]]// ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی»
** ''[[فخرالدین اسعد گرگانی]]''
* «[[زمین]] شد به کردار دریای خون// سر و دست بد زیر سنگ اندرون»
** ''[[
* «[[سگ]] به دریای هفتگانه مشوی// که چو ترشد پلیدتر باشد»
** ''[[سعدی]]''
* «سوی دریا روم و برطبرستان گذرم// کایمنی برطبرستان به خراسان یابم»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «[[شعر]] دریایی است پهناور که او را مرغ وهم// در گذشتن باید از پولاد بال و پر کند»
** ''[[
* «صورت خشمش ار ز هیبت خویش// ذرهای را به دهر بنماید// خاک دریا شود بسوزد آب// بفسرد نار و برق بخشاید»
** ''[[دقیقی]]''
* «کشتی [[آرزو]] در این دریا// نفکند هیچ صاحب فرهنگ»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «که [[شیر|شیران]] ایران به دریای آب// نشستی تن از بیم افراسیاب»
** [[فردوسی]]
* «گرچه دریا به [[ابر]] آب دهد// لب دریا همیشه خشک بود»
** ''[[سلمان ساوجی]]''
* «گر حرز مدح او را بر خط بحر خوانند// [[ماهی]] بیزبان را بخشد زبان قاری»
** ''[[سیف اسفرنگ]]''
* «گهر درون صدف باشد و صدف در بحر// تو روی بحر ندیدی کجا گهر یابی»
** ''[[
* «ما عبث در سینه دریا نفس را سوختیم// گوهر مقصود در دامان ساحل بوده است»
** ''[[صائب تبریزی]]''
* «مبر آبم اگر گشتم چو [[ماهی]] صید این دریا// که صد چون من به دام آرد کسی کو میکشد شستم»
** ''[[خواجوی کرمانی]]''
* «مردم روزی نبود بیحسود// دریا هرگز نبود بی [[نهنگ]]»
** ''[[مسعود سعد سلمان]]''
* «موج کریمی برآمد از لب دریا// ریگ همه لاله گشت از سرتا بون»
** ''[[دقیقی]]''
* «موجها دیدی که چون خیزد ز دریا هرزمان// موج خون از چشم خاقانی چنان انگیختی»
** ''[[خاقانی شروانی]]''
* «میتپم چون [[ماهی]] و دانی چرا// زآنکه در دریا به شست افتادهام»
** ''[[عطار نیشابوری]]''
* «نریزد ابر بی توفیر دریا// نه بی [[باران]] شود دریا مهیا»
** ''[[نظامی]]''
* «نشاید باد را دربرگرفتن// نه دریا را به مشتی برگرفتن»
** ''[[فخرالدین اسعد گرگانی]]''
* «[[نهنگ|نهنگی]] شو که با دریا کند زور// کند زیر و زبر دریا به یک شور»
** ''[[
* «نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای [[عشق]]// آب دریا در مذاق [[ماهی]] دریا خوش است»
** ''[[صائب تبریزی]]''
* «یکی اژدها پیشت آید دژم// که [[ماهی]] برآرد ز دریا به دم»
** ''[[فردوسی]]''
* «یکی با درنگ و یکی با شتاب// زمین شد به کردار دریای آب»
** ''[[
* «یکی را همی تاج شاهی دهد// یکی را به دریا به [[ماهی]] دهد»
** ''[[فردوسی]]''
* «همچو دریاست صحبت اشرار// که بود ایمنی آن به کنار»
** ''[[مکتبی شیرازی]]''
== پیوند به بیرون ==
{{ویکیپدیا}}
{{ناتمام}}
|