- بیبوی گلی نیست صبا، لیک چه حاصل؟ / کز طالع بد، رخنه ندارد قفس ما
- لاف شعر آنکس تواند زد که مانند نظام/گرد لفظ کس نگشت و معنی کس برنداشت
راضی شدم به قید و ره صد هوس زدم | |
آتش بهر چه بود، بغیر از قفس زدم |
جان با نفس ز سینه برآمد چو یار رفت | |
شرمندهام که بیرخ او یکنفس زدم |
جز دامن تو بهر تمنای قتل خویش | |
باور مکن که دست به دامان کس زدم |
دوش در بزمت نگاهی از خدا میخواستیم | |
خوشغریب افتاده بودیم آشنا میخواستیم |
غیر را جا بر سر کوی ملامت شد نظام | |
شد نصیب دیگران چیزی که ما میخواستیم[۱] |
- ↑ نظمی تبریزی، علی. دویست سخنور؛ تذکرةالشعرای منظوم و منثور. چاپ دوم. تابش، ۱۹۷۶. ۴۳۳.