نخفتم یک شب از خندیدن دل | |
که دیر سومناتم بود منزل |
بتی میگفت پنهان با برهمن | |
خدای من تویی ای بندهٔ من |
مرا بر صورت خود آفریدی | |
برون از نقش خود آخر چه دیدی |
از دهر ترنم بلا میشنوم | |
آواز مخالف همه جا میشنوم |
جز دل شکنی نوازش گردون نیست | |
زین دایره بانگ آشنا میشنوم |
خوبان ز غم و غصه نجاتم دادند | |
«در ظلمت شب آب حیاتم دادند» |
از داغ دلم جهان چراغان کردند | |
در عالم دیدار براتم دادن |
آن شعله که یاقوت دلم را رنگست | |
گوهر بمحیط است و شرر در سنگست |
روشن شده زو جهان و غافل همه خلق | |
این معنی رنگین چقدر بیرنگست |
چه خوش بود که خرامان درون خانه درآیی | |
بقدر نیم نگه بند آن نقاب گشایی |
بشوخی تو غزالی درین ختن نشنیدم | |
چو بوی جامه بجای خودی و در همه جایی |
هزار شیوهٔ نازست شاهدان دگر را | |
تویی که دل بری از عاشقان و رخ ننمایی[۱] |