وجود عاریت
بیا به ماتم دل زار زار گریه کنیم | |
ز سوز سینه چو شمع مزار گریه کنیم |
بیا به فصل خزان حیات درد آلود | |
به عمر رفته چو ابر بهار گریه کنیم |
بیا نهیم غریبانه سر به شانهٔ غم | |
ز درد دوری یار و دیار گریه کنیم |
در این کویر روانسوز و موجخیز سراب | |
چو لاله با جگر داغدار گریه کنیم |
چو اختیار به کف نیست در جهان ما را | |
بیا به بودن بیاختیار گریه کنیم |
وجود عاریتی را چو اعتباری نیست | |
بیا به هستی بیاعتبار گریه کنیم |
چو چشم عاطفه عمری نهان گریستهایم | |
بر آن سریم دگر آشکار گریه کنیم |
به رهگذار زمان نقد وقت گم کردن | |
سرد چو طفل در این رهگذار گریه کنیم |
ندیده، دیدهٔ ما روی صبح را جذبه | |
بیا چو شمع در این شام تار گریه کنیم[۱] |
معیار حق
جانم فدای سرور آزادگان علی | |
کو جان فدای همت والای خویش کرد |
سودای او نبود به جز داد و مردمی | |
جان عزیز در سر سودای خویش کرد |
او را به غیر راحت مردم هدف نبود | |
در راه خلق ترک تمنّای خویش کرد |
جز حق نبود چیز دگر نزد او عزیز | |
زین رو ملاک حق همه اعضای خویش کرد[۱] |